کتابخانه «شکوفایی و رشد»

کار ما، تخصصی، تربیت است؛ کوچینگ؛ مهارت شکوفا شدن و رشد دادن

کتابخانه «شکوفایی و رشد»

کار ما، تخصصی، تربیت است؛ کوچینگ؛ مهارت شکوفا شدن و رشد دادن

بهترین روشها، ترفند و تکنیکهای تربیت را
در کنار هم جمع کردیم...
پاسخهایی کاربردی، معتبر و تاحدامکان جامع به سوال های رایج...

«محمدرضا سرافرازی»
«محمدرضا سرافرازی»

طبقه بندی موضوعی وبلاگ اخلاق و تربیت

فضیلت در فلسفه باستان

خصایلی که موجب بزرگ منشی می شوند فضایل می خوانیم. فضایل مشتمل است بر:
 فضایل طبیعی نظیر قدرت، سرعت، یا هوش؛ 
خصایل اکتسابی نظیر مهارت در شطرنج یا مهارت در نواختن ترومبون؛ 
خصایل مربوط به خلق و خو مانند خوش خلقی و خوش طبعی؛ 
خصایل دینی نظیر ایمان یا پارسایی؛ 
خصایل مربوط به منش نظیر نیک خواهی، مهربانی، پشتکار، شجاعت، یا حکمت.
ما علاوه بر اعمال، درباره اشخاص هم داوری می کنیم:
 اخلاق مبتنی بر فضیلت (منش) عمدتاً با اشخاص سر و کار دارد. و این سر و کار داشتن صرفاً به داوری درباره اشخاص محدود نمی شود، بلکه اخلاق مبتنی بر فضیلت به راهنمایی کردار هم می پردازد. در حالی که حکم تعیین کننده در اخلاق مبتنی بر کردار (اعمال) این است که “آنچه درست است انجام بده”، حکم تعیین¬کننده در اخلاق مبتنی بر فضیلت چیزی نیست جز این که  “شخص خوبی باش.” 
از آن جایی که اخلاق مبتنی بر فضیلت، بر خلاف نظریه ای کلی در باب فضیلت، در پی آن است که نوعی راهنمای اخلاقی به دست دهد، این اخلاق به فضایلی می¬پردازد که اکتسابی است و اخلاقی نامیدن آن¬ها موجه است.

افلاطون

توصیف افلاطون از فضیلت حائز اهمیت است. توصیفی که بخشی از تلاش او بوده برای مبارزه با نسبی نگری سوفسطائیان. افلاطون بر این باور بود که نفس انسان وظیفه یا نقش بخصوصی دارد. وظیفه نفس زیستن است: تأمل کردن، تصمیم گرفتن و هدایت کل وجود شخص. نفس فضیلتی دارد که به او قدرت مب بخشد تا وظیفه اش را خوب انجام دهد. آن فضیلت چیزی نیست الا عدالت. به نظر افلاطون خوب زیستن یعنی این که سعادت مندانه زندگی کنیم و هم بر وفق اخلاق. برای این کار لازم است عادل باشیم. 
افلاطون عقیده داشت برخی افراد مستعد، در صورت وجود شرایط و تعلیم و تربیت مناسب، از این قابلیت بخوردارند که به کنه خیر واقف شوند، همان چیزی که افلاطون مثال خیر می¬نامد. مثال خیر جاودانه و تغییرناپذیر است؛ واقعیتی دارد ورای جهانی که تجارب حسی فرارویمان قرار می¬دهند. مثال خیر بنیانی مطلق انگارانه برای اخلاق است.
شخصی که عارف به خیر است بیش از همه شایسته حکمرانی بر نهج صحیح است. این شخص فیلسوف راستین است و در حالت آرمانی فیلسوفان باید زمام جکومت ها را در دست داشته باشند. حکت است که چنین افرادی را قادر می¬سازد تا وظیفه خاص خودشان، یعنی حکمرانی ب نهج صحیح را به انجام رساند؛ حکمت در پی معرفت به خیر است. با این حال، عده¬ای دیگر نیز هستند که بیش از دیگران برای خدمت کردن در مقام پاسدار مناسبند. آن¬ها پاسداران کشورند. فضیلتی که ایشان را قادر می¬اسزد تا این وظیفه را به خوبی انجام دهند شجاعت است. عده¬ای دیگر هم می¬مانند که طبعاً و ذاتاً بیش از همه درخور صنعت گری یا کسب و کارند. وقتی هر یک از سه طبقه ـ حاکمان، سربازان و کارگران ـ وظیفه مناسب خویش را جملگی با این اعتقا کهحکما باید ملکرد کل کشور را سرپرستی کنند به خوبی انجام دهند، کل کشور به صفت عدالت متصف می¬گردد. عدالت یعنی هماهنگی در سرتاسر کشور آرمانی(یا آرمانشهر).
افلاطون نفس (ساختار وجودی آدمی را متناظر با ساختار کشور آرمانی) را به سه جزء تقسیم می¬کند:
عقل، جزء شجاع(نفس) و امیال. عقل مسئولیت رهبری نفس و بنابراین مسئولیت رهبری کل وجود شخص را بر عهده دارد. جزء شجاع نفس مسبب عصبانیت، خشم، احساس شرافت و بلند همتی در کسانی است که فراتر از صرف نیازهای جسمانی برای کسب کامیابی ها اهتمام می¬ورزند. و سانجام این که  هر یک از ما دارای امیالی هستیم: میل به خوردن و نوشیدن و میل به آمیزش جنسی.
عدالت چیست؟ عدالت آن حالت از نفس است که هرکدام از اجزای نفس وظیفه خاص خود را به خوبی و هماهنگ با تمامی اجزای دیگر انجام دهد.
آیا «اخلاق مبتنی بر فضیلت” مستلزم «اخلاق مبتنی بر کردار” است؟ 
بنابر نظر افلاطون اخلاق مبتنی بر فضلیت نوعی اخلاق مبتنی بر کردار در خود نهفته دارد.  اخلاق مبتنی بر فضیلت ممکن است همچنان تقدم داشته باشد، به این اعتبار که فضیلت مندی کماکان در اخلاق بیش از هر چیز دیگر اهمیت دارد. اما آگاهی از نحوه دست یافتن به این حالت پیشاپیش مستلزم معرفت به این مطلب است که چه کرداری عادلانه یا درست یا فضیلت مندانه است. 

ارسطو

ارسطو نیز، مانند افلاطون، به عالم بر حسب غایات، وظایف یا مقاصد نظر می¬کند. ولی در حالی که افلاطون نفس را جوهری غیر مادی در درون کالبد مادی می¬داند، ارسطو معتقد است که نفس چیزی نیست الا جسم زنده¬ای که صورت خاصی دارد و واجد نوعی اصل سازماندهی است که آن را قادر به انجام وظایفی می¬سازد.
در پاره¬ای از نوشته ارسطو دیدگاهی وظیفه گرایانه دارد. دیدگاه مذکور بر آن است که خیر بودن نتایج اعمال، یگانه عامل تعیین¬کننده درستی آن¬ها نیست. آنچه تعیین¬کننده درستی طرز زندگی شماست این است که این طرز زندگی به پیشبرد خیر اعلی یاری می¬رساند. ولی در تعیین درستی آن دسته از اعمال جزئی که تا اندازه¬ای مقوم آن طرز زندگی است، موضوعی است که به درک و فراست مربوط می¬شود، نه محاسبه نتایج.
ارسطو خیر را چیزی تعریف می¬کند که همه ما آن را غایت خویش قرار می¬دهیم، و خیر چیزی نیست الا سعادت. و سعادت یعنی فعالیت نفس بر وفق فضیلت. برای نیل به فضیلت، دست کم از نوع اخلاقی آن، باید عادات یا ملکات مناسب را در وجود خویش پرورش دهیم. این کار مستلزم آن است که بر طبق قاعده حد وسط عمل کنیم. حدا وسط چیزی است که در وضعیت¬های جزئی درست، و ما آن را به فراست تعیین می-کنیم. به این ترتیب، به نظر می¬رسد که ارسطو، بر خلاف افلاطون، به لحاظ نظریه اش در باب درستی (حسن و قبح) وظیفه گرا است. تا جایی که مد نظر قرار دادن واقعیت های وضعیتی به معنای ملاحظه نتایج است. به یبان دیگر او وظیفه گرایی است که بر ربط داشتن ملاحظات ناظر به نتیجه در تأمل اخلاقی صحه می¬گذارد.
اگر این استنباط درست باشد، لازم می¬آید که با دو توصیف مخالف از نسبت میان اخلاق مبتنی بر فضیلت و اخلاق مبتنی بر کردار مواجه باشیم. در حالی که افلاطون می¬گوید درستی اعمال را باید با ارجاع به منش فضیلت مند فهمید، ارسطو بر این باور است که برای فهم منش فضیلت مند در درجه اول باید به آنچه از رهگذر کردار درست پرورش می¬یابد نظر کینم. هم افلاطون و هم ارسطو اخلاقی مبتنی بر فضیلت به دست می¬دهند. اما در حالی که به زعم ارسطو اخلاق مبتنی بر فضیلت مستلزم و در گرو اخلاق مبتنی بر کردار است، به دیده افلاطون عکس این حالت صادق است. 
اما در مجموع به نظر می¬رسد که اخلاق مبتنی بر فضیلت، به مفهوم اخلاقی مبتنی بر فضیلت اخلاقی، متضمن و مستلزم اخلاقی مبتنی بر کردار است. منظورمان این نیست که اخلاق مبتنی بر فضیلت دیگر نمی¬تواند معقول ترین رویکرد به اخلاق باشد.  
آیا فضیلت سعادت به بار می¬آورد؟
به زعم افلاطون فضیلت برای حصول سعادت نه تنها شرط لازم است بلکه شرط کافی نیز هست. ارسطو با افلاطون موافق است که برای رسیدن به سعادت، فضیلت شرط لازم است، اما تردید دارد که شرط کافی نیز باشد.
ارسطو: سعادت یعنی فعالیت نفس بر وفق کامل ترین فضیلت.
ارسطو اعتقاد داشت که فعالیت خداوند، تفکر محض است، و استفاده از قوه عقل شبیه است به این فعالیت الهی. بدین قرار آن هایی که از قابلیت های ممتاز عقلی برخوردارند می¬توانند به اعلی درجه سعادت نایل شوند. 
آگوستین قدیس، می¬پذیرفت همگان طالب خیرند و نیز فضیلت برای نیل به سعادت لازم است. اما منکر آن بود که صرف به کمال رساندن منش یا شخصیت مان خواه برای حصول فضیلت یا نیل به سعادت کفایت کند. او باور داشت که هیچ خیری ممکن نیست خیر اعلی باشد مگر آنکه خیری باشد یگانه که هیچ چیز ار آن بهتر نباشد.
در حالیکه افلاطون از چهار فضیلت اصلی ـ یعنی حکمت، شجاعت، خویشتن داری و عدالت ـ دم می¬زند، آگوستین به فضیلت اصلی قائل است: ایمان، امید و محبت، که وقتی به تمام و کمال پدیدار شوند با دور اندیشی، صبر، خویشتن داری و عدالت ـ یعنی مظاهر محبت ـ نیز قرین خواهند بود. اخلاق مبتنی بر فضیلت، آنطور که آگوستین آن را در می¬یابد، بر شالوده اخلاق مبتنی بر کردار استوار است. ما در جمیع اوقات مشمول فرمان خداوند دایر بر محبت ورزی هستیم. 
بنابراین از این منظر، نه فهرست افلاطون از فضایل اصلی و نه فهرست طولانی تر ارسطو از فضایل عقلانی و اخلاقی هیچ کدام فضایل راستین نیستند. کمال عقل و شخصیت، اگر جدا از خداوند باشد، ناکافی است. و عزت نفس، که ارسطو آن را گل سرسبد به شمار می¬آورد، و آن را ویژگی کسانی می¬داند که معتقدند باید هوش و منش خود را خوش بدارند و در این کار محق اند، بزرگ ترین گناه است. چیزی که میلتون آن را خصیصه چشمان شوم شیطان توصیف می¬کند ـ “چشمانی با غرو خودسرانه و نفرت پابرجا.”مظهر نگرش کسانی است که معتقدند می¬توانند بدون خداروزگار بگذرانند.   

نیچه

از نوشته¬های نیچه این معنا استشمام می¬شود که کمال نفس نه از رهگذر خوب بودن به لحاظ اخلاقی حاصل می¬شود نه از طریق دین و نه از امحای فردیت به وسیله پارسایی. بلکه این کمال با خونسردی یا تسلط نفس و به فعل رساندن آزادانه قوای خلاق مان حاصل می¬آید. درست همان طور که افلاطون و ارسطو معتقد بودند که برخی از مردم ذاتاً از لحاظ عقلی بر دیگران برتری دارند، نیچه نیز اعتقاد داشت برخی مردم در این خصوص ذاتاً از دیگران برترند، و به دست توانای آن¬هاست که دستاوردهای عظیم در طول تاریخ شکوفا شده است.
به اعتقاد نیچه، آن¬هایی که ذاتاً، جسماً و به لحاظ خلاقیت از دیگران برترند چیزی را می¬آفرینند که در میان انسان های واجد ماندگارترین ارزش است. چنین مردمانی آفرینندگان ارزش اند. در سرتاسر عالم طبیعت، زندگی نمودگار اراده معطوف به قدرت است: اراده معطوف به سروری، سیطره و سرکوب. اراده معطوف به قدرت در افراد برتر صرفاً انگیزه سروری بر دیگران نیست، بلکه میل به سروری بر خویشتن نیز است. 
صفات ممتاز افراد برتر، فضایلی است که نیچه آن¬ها را اخلاق سروران می¬خواند: غرور یا عزت نفس، اتکا به نفس، قدرت، قساوت، سرافرازی،. چیزی که اینان بر آن ارج می¬نهند خیر است و آنچه خوارش می¬شمارند شر.
 فضایلی چون عشق، رحم، همدلی، اطاعت، نوع دوستی، فداکاری و خاکساری، فضایل بردگانند، که در کینه توزی نسبت به اقویا ریشه دارند و مردمانی نظیر مسیح و یهودیان ـ که از دست دیگران مصیبت کشیده اند ـ نمودگار این فضایلند. ضعفا صفتی را که ذاتاً فراپایه اند ـ یعنی فضایل اخلاق سروران را ـ “شر” می¬نامند. معیارهای خیر و شر با چنین تعریفی، ارزش های خوب و بد را که فراپایگان نمودگار آنند واژگون می¬کند و مظاهر ارزش های اخلاقی بردگان است.
نیچه بر ارزش یابی مجدد ارزش ها انگشت تأکید می¬گذارد. باید “خیر و شر” سنتی را پشت سر گذاشت و به جانب آنچیزی رفت که ذاتاً خوب و بد است. تنها از این طریق است که می¬توان امیدورا بود قابلیت های نوع بشر برای جلال و ظفرمندی به فعل درآید.
 توجه داشته باشید که در این همه، اصلاً هیچ معیاری ـ دینی یا اخلاقی ـ جدا از این نوع بشر وجود ندارد. صورت های گوناگون نظام های اخلاقی مبتنی هستند بر صفات اشخاص و اوضاع و احوالی که این صورت ها تاریخاً در آن¬ها عیان می¬شوند. سعادت نیز اهمیتی درجه دوم دارد. لازم نیست مردمان فراپایه سعادت را انکار کنند. برخلاف ضعفا، آنان وقتی به سعادت نایل می¬شوند به جای آنکه احساس کنند شایسته اش نیستند، از آن لذت می¬برند. آنچه اینان را بر می¬انگیزاند پی جویی سعادت نیست. انگیزه ایشان، ابراز بی قید و بند اراده معطوف به قدرت است ـ نیروی خلاقی که از طریق آن ها غلیان می¬کند و ایشان را به هماوردی، چیرگی بر شداید، تحمل رنج و تسلط ب دیگران یا نادیده گرفتن شان به مقتضای اوضاع و احوال رهنمون می¬شود.

فرق دیدگاه نیچه و نسبی گرایی

این دیدگاه لزوماً وجود چیزی به نام اخلاق، یا امکان علم ما به خوب وبد را زیر سؤال نمی¬برد و به همه اینها اذعان دارد. این دیدگاه فقط گویای آن است که برخی از صفاتی که زندگی پرارزشی به بار می¬آورند بر انتخاب هایی مبتنی هستند که ربطی به اخلاق ندارند.

------------------------

برگرفته از: 

کتاب «مبانی فلسفه اخلاق» نوشته رابرت ال. هولمز

منابع برای مطالعه بیشتر: 

کتاب «فلسفه اخلاق» ویراسته پل ادواردز

کتاب «بصیرت اخلاقی» / «نگاه اخلاقی، درآمدی به فلسفه اخلاق»

کتاب «فلسفۀ اخلاق» نوشتۀ ویلیام کی. فرانکنا


+ نوشته شده در یکشنبه دوم آبان ۱۳۸۹ساعت 20:1 توسط عباس مهدوی
محمدرضا سرافرازی اردکانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی