کتابخانه «شکوفایی و رشد»

کار ما، تخصصی، تربیت است؛ کوچینگ؛ مهارت شکوفا شدن و رشد دادن

کتابخانه «شکوفایی و رشد»

کار ما، تخصصی، تربیت است؛ کوچینگ؛ مهارت شکوفا شدن و رشد دادن

بهترین روشها، ترفند و تکنیکهای تربیت را
در کنار هم جمع کردیم...
پاسخهایی کاربردی، معتبر و تاحدامکان جامع به سوال های رایج...

«محمدرضا سرافرازی»
«محمدرضا سرافرازی»

طبقه بندی موضوعی وبلاگ اخلاق و تربیت

اخلاق فضیلت

PDF چاپ نامه الکترونیک

اخلاق فضیلت

کاربست و گسترش نوین اخلاق فضیلت
گفت و گو با زهرا خزاعی*
علی بابایی


اخلاق فضیلت نظریه هایی هنجاری در حوزه اخلاق است که به خاطر تمرکز بر منش فاعل از دیگر نظریه های هنجاری متمایز می شود. اخلاق فضیلت به عنوان نظریه ایی فاعل محور، فضیلت را به عنوان معیاری برای اخلاقی بودن فاعل ارائه می کند. برای آشنایی بیشتر با اخلاق فضیلت، آرای برجسته ترین نظریه پردازان این حوزه و همچنین نقدهایی که به آن شده است، به سراغ خانم دکتر زهرا خزاعی رفتم و پرسش هایم را با ایشان در میان گذاشتم. در این گفت گو علاوه بر تعریف «اخلاق فضیلت»، مولفه ها و شاخصه های آن و بررسی تقریرهای مختلف آن، برجسته ترین نقدهایی که به این نظریه اخلاقی شده و همچنین جایگاه سعادت را در آن واکاوی می کنیم. در ادامه علاوه بر بررسی جایگاه فعلی اخلاق فضیلت در میان نظریه های رقیبش، رابطه آن را با سودگرایی اخلاقی و وظیفه گرایی اخلاقی بررسی می کنیم. همچنین بنا به ضرورت به برخی از اندیشه های الیزابت آنسکوم، فیلیپا فوت، برنارد ویلیامز، لیندا زاگزبسگی و ... می پردازیم.
***
از آن جا که این گفت و گو درباره اخلاق فضیلت است ناگزیریم از تعریف آن آغاز کنیم. بنابراین لطفا ابتدا برای ما «اخلاق فضیلت» را تعریف کنید.
اخلاق فضیلت نظریه ای هنجاری است که به دلیل تمرکز بر منش فاعل تا فعل از دیگر نظریه های هنجاری متمایز می شود .  به دلیل همین اختلاف در تمرکز است که اخلاق فضیلت به عنوان نظریه ای فاعل محور ، معیاری برای اخلاقی بودن فاعل ارائه می کند و دو نظریه سودگروی و ظیفه گروی به دلیل عمل محوری معیاری برای درستی و نادرستی فعل مطرح می کنند. اخلاق فضیلت، فضیلت را به عنوان معیار  پیشنهاد می کند و در وظیفه گروی و سودگروی، به ترتیب،  تبعیت از وظیفه اخلاقی و بیشینه سازی سود برای بیشترین افراد به عنوان معیار فعل اخلاقی تعیین شده اند. تقدم فضیلت بر عمل باعث می شود تا در نظریه فضیلت، درستی فعل بر اساس خوبی منش و انگیزه های فاعل معین شود و فضیلت به طور کلی در اخلاق نقش محوری داشته باشد. مراد این است از نظر اخلاق فضیلتی ها، فضیلت در ارزیابی اخلاقی  فرد و فعل، در فهم  گزاره های اخلاقی، در انگیزش اخلاقی، حتی در مباحث معناشناختی نقش اصلی را دارد چنانکه در تعاریفی که امثال هرست هاوس، زگزبسکی و اسلوت  از مفاهیم اصلی اخلاق مثل عمل درست، وظیفه، نتیجه خوب ومشابه این ارائه کرده اند؛ همچنین در معرفت گزاره های اخلاقی و برانگیختگی فاعل، فضیلت پایه و اساس است. از سوی دیگر به دلیل تقدم فضیلت بر الزام اخلاقی نظریه فضیلت را نظریههای ناظر به ارزش و دیگر نظریه های هنجاری رانظریه های ناظر به الزام می خوانند.

ماهیت اخلاق فضیلت چیست و به عبارت دیگر ماهیت اخلاق فضیلت را چه ویژگی ها و مولفه هایی تشکیل می دهند که سبب تمایز آن از دیگر نظریه ها می شود؟
همانطور که اشاره شد مهمترین ویژگی اخلاق فضیلت این است که بر شخصیت اخلاقی فاعل تأکید دارد و در این رابطه محوریت و اولویت را به فضیلت می دهد و عمل از اولویت ثانوی برخوردار است. در حالی که در نظریه های عمل محور فعل در اولویت قرار دارد و تطابق فعل با معیارهای ارائه شده از سوی آنها برای درستی فعل کفایت می کند و فضائل  اگر اهمیتی هم داشته باشند نسبت به فعل در اولویت ثانوی قرار داشته و تنها به عنوان ابزاری برای انجام عمل درست (عمل مطابق با معیار خاص آنها) می تواند ارزشمند باشد. غایت گرایی عنصر مهم دیگری است که در تقریر اکثر فیلسوفان فضیلت به عنوان عنصری تعیین کننده مطرح است. غایت گرایان برای انسان هدف و غایتی را در نظر می گیرند و بر این باورند که همه فعالیتهای انسان باید در جهت رسیدن به این غایت باشد. آنها از این غایت به سعادت یا یودایمونیا تعبیر می کنند. به باور سعادت گرایان این سعادت بدون فضائل حاصل نمی شود. ویژگی بسیار مهم دیگرنقشی است که این نظریه به فضائل، به ویژه حکمت عملی در معرفت شناسی اخلاقی می دهد. به دلیل اینکه اخلاق فضیلت بر خلاف نظریه های ناظر به الزام از ابتدا به تعیین قواعد و اصول کلی ای نمی پردازد که فرد  به کمک آنها بتواند در شرایط مختلف تصمیم گیری کند و به گفته ارسطو اخلاق بر خلاف دیگر علوم، مثلا ریاضی، دارای اصول و قواعد مدون و معینی نیست که برا ی همه در همه شرایط یکسان باشد در نتیجه تشخیص فعل درست بر عهده خود فاعل فضیلتمند گذاشته شده است. او باید بتواند به واسطه فضیلت حکمت عملی در موقعیت های مختلف تصمیم بگیرد چه فعلی را انجام دهد یا ترک کند. از این رو در این نظریه حکمت عملی به عنوان فضیلت عقلانی بسیار اهمیت دارد. علاوه بر این در اخلاق فضیلت الگوهای اخلاقی به ویژه برای افرادی که هنوز به مرز حکمت نرسیدههاند نقش بسیار مهمی در معرفت شناسی اخلاقی ایفا می کنند. زیرا افراد با  مشاهده  الگوها و عکس العمل های آنها می تواند فعل درست را درک کنند و یا در مقام تصمیم گیری با این پرسش که اگر این الگو در شرایط من بود چه تصمیمی می گرفت می تواند بفهمد  چه فعلی را باید در انجام دهد. از این روست که می بینیم مثلا زاگربسکی وجود الگوها را به عنوان یک عنصر ضروری برای اخلاق فضیلت تلقی می کند. مؤلفه مهم دیگر انگیزه های اخلاقی فاعل است که در نظر برخی فیلسوفان، مثلا اسلوت،  نقش اصلی را در ارزشمندی فاعل و فعل ایفا می کند. اگر بخواهم همه این ویژگیها را در یک عنصر خلاصه کنم همان است که برای اخلاق فضیلتی ها خود فاعل یعنی شخصیت یا هویت اخلاقی وی بیش از همه چیز اهمیت دارد. منش خوب، احساسات و انگیزه های خوب، تصمیمات درست و عمل خوب که عناصری تفکیک ناپذیرند وقتی بر اساس فضیلت تفسیر شوند در واقع معرف ماهیت اخلاق فضیلتند.

تقریرهای مختلفی از اخلاق فضیلت وجود دارد که عبارتند از: تقریر سعادت گرا، تقریر فاعل- مبنا، تقریر سکولار و دینی، تقریر کثرت گرا و محض، اخلاق مراقبت.  اگر امکان دارد لطفا به اختصار هر یک از این تقریرها را برای ما تعریف کنید.
اول اشاره کنم همه تقریرهایی که در اخلاق فضیلت وجود دارد از این جهت مشترکند که فضیلت را محور و معیار اخلاق می دانند. اما از جهاتی دیگر با هم اختلاف دارند مثلا در پاسخ به این سؤال که آیا انسان به طور کلی در زندگی به دنبال رسیدن به هدف و غایتی است یا خیر  دو دیدگاه کلی وجود دارد گروهی که به این سؤال پاسخ مثبت می دهند به عنوان غایت گرا شناخته می شوند و غیرغایت گرایان کسانی اند که به این سؤال پاسخ منفی می دهند. در رویکرد غایت گرایی فضائل به عنوان عناصری ضروری برای رسیدن به این هدف  که همان سعادت است تلقی می شوند. معمولا فیلسوفان فضیلت غایت گرا هستند. افلاطون، ارسطو، اکوئیناس، و نوارسطوئیانی مثل هرست هاوس، فیلیپا فوت، مک اینتایر و بسیاری دیگر در این گروه قرار دارند، گر چه ممکن است در تبیین ماهیت سعادت اختلافاتی با هم داشته باشند. فیلسوفانی که با رویکرد دینی اخلاق ارسطو را تفسیر می کنند عمدتا سعادت گرا هستند. در مقابل افرادی مثل آیریس مرداک و پینکافس رویکردی غیرغایت گرایانه دارند. در تقریر فاعل ـ مبنا انگیزه های فاعل، محور و معیارخوبی فاعل و درستی فعلند. یعنی اخلاق بر اساس انگیزه های فاعل معنا و وجود پیدا می کند. این رویکرد را مایکل اسلوت مطرح می کند و آن را د رمقابل رویکرد ارسطو قرار می دهد که آن را فاعل ـ محور می خواند . مهمترین تمایز ارسطو و اسلوت در این است که ارسطو ضمن اولویتی که  به فضائل می دهد معتقد است افعال فضیلتمندانه ذاتا ارزشمندند و فارغ از انگیزه های فاعل، قابل شناخت. اما از نظر اسلوت همه چیز بستگی به این دارد که فاعل با چه انگیزه ای فعل را انجام دهد. وی از همدلی و عشق به عنوان بهترین انگیزه اخلاقی نام می برد. دو رویکرد کثرت گرا و محض از این جهت تفاوت دارند که در معرفت شناسی اخلاقی علاوه بر فضائل برای اصل و قواعد هم نقش معرفتی قائل باشیم یا نباشیم. به عبارت دیگر آیا تنها فضائل هستند که نقش معرفت شناسانه دارند یا  اینکه در کنار فضائل، قواعد اخلاقی هم وجود دارند و آنها هم در شناخت اخلاقی نقش دارند. کثرت گراها به این پرسش، پاسخ مثبت می دهند مثل هرست هاوس، و طرفداران اخلاق فضیلت محض پاسخ منفی، مثل خود ارسطو. در رویکرد دینی سعی می شود اخلاق فضیلت بر اساس مبانی و اعتقادات دینی تفسیر شود. به همین دلیل است که در این رویکردها در رابطه با تعریف سعادت، فضیلت، اقسام فضائل و حتی اکتسابی بودن یا نبودن آنها اختلافاتی نسبت به رویکردهای سکولار می بینیم که نه در حوزه معناشناختی نه معرفت شناختی و حتی د ربسیاری موارد، انگیزشی هیچ نقشی برای دین قائل نیستند. اخلاق مراقبت را د رابتدا فمنیستهایی مثل گیلیگان و نودینگز مطرح می کنند از این رو تقریر مراقبت در اخلاق فضیلت از این جهت که به احساساتی مثل عشق و مراقبت و همدلی اهمیت خاص می دهد شبیه دیدگاه فمنیستهاست اما با آن تفاوت بسیار  دارد. در بین اخلاق فضیلتی ها اسلوت به صراحت از این نوع اخلاق حمایت می کند.

اخلاق فضیلت چه ویژگی دارد که تقریرهای مختلفی از آن وجود دارد؟ همان طور که در پرسش پیش هم مطرح کردم از این نظریه هم تقریر سکولار وجود دارد و هم تقریر دینی، هم کثرت گرا و هم محض! ویژگی این اخلاق چیست که چنین امکانی را به وجود می آورد؟
در ابتدا به نظر می رسد این تعدد تقریرها ناشی از اختلاف فیلسوفان در تفسیر مفاهیم اولیه این نظریه مثل خود فضیلت و سعادت باشد یا به خاطر موضع گیری های مختلفی که نسبت به موارد گوناگون دارند.  اما به نظر من آنچه باعث شده تا در اخلاق فضیلت این تقریرها شکل بگیرد انعطاف پذیری این نظریه و سازگاری اش با اندیشه ها و تفکرات مختلف و اهمیتش برای ادیان و غیر دینداران است؛ زیرا این نظریه با تمرکز بر فاعل و انگیزه ها و احساسات وی چیزی را به عنوان معیار خوبی و بدی معرفی می کند که در هر فرهنگ و مذهبی مورد توجه است. این مهم به انضمام نکته ای که در ابتدا ذکر کردم طبیعتا باعث شکل گیری تقریرهای گوناگون خواهد شد.

پیش از این که بیشتر به طور تخصصی وارد مباحث مربوط به اخلاق فضیلت شویم مناسب است اندکی به سیر تحول و تطور این نظریه در طول تاریخ بپردازیم. اخلاق فضیلت در طول تاریخ چه مراحلی را پشت سر گذاشته و اکنون در چه مرحله ایی از رشد خود به سر می برد؟
به عنوان یک نظریه اخلاقی سابقه اخلاق فضیلت را باید به ارسطو برگرداند اما ا ز جهت اهمیت دادن به منش اخلاقی باید این نظریه را مرهون سقراط و پس از آن افلاطون باشیم. رواقیون هم تقریری ولو از جهاتی متفاوت با ارسطو از این نظریه دارند. فیلسوفان مسیحی هم د رقرون وسطی با تلفیق نظریه ارسطو با دیدگاهای مسیحی خود تقریری دینی از اخلاق فضیلت ارائه کردند. پس از مدتی غفلت از اهمیت و نقش فاعل و منش اخلاقی او در اخلاق، در دوره مدرن، مجددا با مقاله فلسفه اخلاق مدرن آنسکوم( 1958) با گرایش جدیدی نسبت به این نظریه مواجه می شویم. از این به بعد نظریه فضیلت با استقبال بسیار خوبی روبرو می شود و فیلسوفانی با رویکرد نوارسطویی، نوهیومی و نوافلاطونی به صورتهای مختلف به  حمایت از این نظریه پرداختند. فیلیپا فوت، هرست هاوس، مک اینتایر، پینکافس، اسلوت، آناس، سوانتن و .... از آن جمله هستند.
اکنون اخلاق فضیلت در حوزه اخلاق کاربردی بسیار مورد توجه است و در این زمینه رشد خوبی داشته است. در زمینه تعلیم و تربیت بیش از گذشته مورد توجه قرار دارد. د رحوزه معرفت شناسی تاثیر  به  سزایی گذاشته  است به طوری که معرفت شناسان فضیلت بر این باورند که با تمرکز بر فضیلت معرفتی می توانند بر مهمترین مشکلات معرفت شناسی فائق آیند. زگزبسکی در این رابطه سعی کرده نظریه ای معرفت شناسانه را بر اساس اخلاق فضیلت طراحی کند. نوسبام می گوید ایدهههای ارسطو می توانند یک فلسفه سیاسی لیبرال را به وجود آورد. این ها نشان از وضعیت  رو به رشد اخلاق فضیلت دارد. 

برجستههترین نقدهایی که به اخلاق فضیلت شده است از چه منظری است؟ 
مهمترین نقدها از جنبه معرفت شناسی بر اخلاق فضیلت وارد شده است.  این نقد ناظر به نقش نظریه های هنجاری در رابطه با ارائه راهنمای عملی است. فرض بر این است که یک نظریه هنجاری باید بتواند برای همه افراد  راهنمای عملی فراهم کند به طوری که آنها  قادر باشند  در مو قعیت های مختلف تصمیم گیری های صحیح داشته باشند. اما اخلاق فضیلت به دلیل عدم ارائه قواعد اخلاقی از  عهده این مهم برنمی آید به همین دلیل در حوزه اخلاق کاربردی نیز ناکارآمد است. در همین رابطه مشکلاتی مثل ناتوانی فاعل در خروج از تعارضات اخلاقی مطرح می شود. مبهم بودن معنا و ماهیت عمل د راین نظریه از جمله مشکلات معناشناختی است که تاثیر آن را د ر نقدهای معرفت شناسی می بینیم . دشواری شناخت الگوهای اخلاقی که باز در معرفت شناسی نقشی اصلی دارند از دیگر جنبه های همین مشکل معرفت شناسی اما به گونه دیگری است. 

فیلسوفان و طرفداران اخلاق فضیلت چگونه و در قالب چه استدلال ها و ادله ایی این نقدها را پاسخ داده اند؟
پاسخها معمولا یا نقضی است یا حلی. یا ناظر به این است که مشکلاتی که بر اخلاق فضیلت وارد شده بر دیگر نظریه ها هم وارد است یا اینکه بر اساس پتانسیل ها ی این نظریه سعی می کنند به این نقدها پاسخ دهند. تأکید بر نقشی که فضائل به ویژه حکم عملی در حوزه معرفت شناسی دارد و توجه دادن به نقشی که آگاهی و هوشیاری فاعل فضیلتمند در تشخیص تمایزات اخلاقی دارد و اشاره به این مهم که   الزاما نظریه هنجاری موظف به ارائه راهنمای عملی نیست یا اینکه اتفاقا اخلاق فضیلت با توجه به پتانسلهایی که دارد بهتر می تواند  از عهده این مهم برآید  از جمله پاسخها است.

اگر بخواهیم اندکی دقیق تر به تحلیل فضیلت بپردازیم؛ ناگزیریم تفاوت ها و شباهت های دو واژه "virtue" و "arête" را بررسی کنیم. همچنین بگویید این دو واژه به لحاظ تاریخی چه قرابت هایی با یکدیگر دارند؟
آریته در یونان باستان به معنای هر نوع مزیت و برتری است که یک موجود می تواند نسبت به دیگری داشته باشد. این نوع مزیتها نه اختصاصی به انسان داشته و نه به معنای ارزش اخلاقی د ربین انسانها بوده است. برتری یک حیوان نسبت به دیگری به خاطر توانایی و عمل و استعدا خاصش بوده و در بین انسانها هم برای هرنوع استعداد  و توانایی به کار می رفته است. گاه این مزیت در باره عمل به وظایف به کار می رفته است و فرد دارای آریته کسی بوده که به وظایفش در هر حوزههای که باشد به خوبی عمل کند. کاربرد اخلاقی آن از قرن 4 و 5 قبل ا زمیلاد شروع می شود که د رآثار فیلسوفان مشهور یونان مثل سقراط و بقیه شاهد آن هستیم. این واژه به معنای ارزش اخلاقی در  زبان انگلیسی به virtue ترجمه می شود که مراد از آن همان فضیلتی است که د راخلاق فضیلت مطرح است. فضیلت هم که به صورتهای مختلفی تعریف شده یعنی ملکه نفسانی یا عقلانی یا انگیزشی یا... به هر حال حکایت از نوعی برتری و امتیاز اخلاقی نسبت به دیگران دارد از همین روست که آدامز در کتاب نظریه فضیلت خودش برای اشاره به فضیلت از واژه excellence استفاده می کند.

جایگاه سعادت در نظریه اخلاق فضیلت چیست؟ و چه تفسیر فلسفی می توان از «سعادت» ارائه کرد؟
در تفسیر غایت گرایانه از اخلاق فضیلت، سعادت غایت زندگی انسان بوده، ذاتا ارزشمند و خود بسنده است. و اما درباره تفسیر فلسفی بهتر است آن را مثل ارسطو به زندگی مطابق با همه فضائل یا برترین فضیلت، یا به طور کلی زندگی مطابق با طبیعت عقلانی تعریف کنیم. لازمه  این نوع زندگی این است که فرد دارای فضائل باشد و مطابق آنها زندگی کند. ارسطو گاهی سعادت را به معنای زندگی مطابق با همه فضائل اخلاقی و حکمت عملی می داند که نتیجه آن داشتن یک زندگی اخلاقی است و  گاهی از آن به داشتن زندگی متأملانه و نظری تعبیر می کند که لازمه آن داشتن حکمت نظری است. این نوع زندگی که در کتاب دهم اخلاق نیکوماخوس تبیین شده نسبت به زندگی نوع اول ارزشمندتر است. 

چه تفاوتی میان تفسیر سعادت در تقریر فیلسوفان مسلمان و مسیحی وجود دارد؟
این دو گروه در تفسیر سعادت اشتراکاتی دارند و اختلافاتی. تفسیر سعادت بر پایه باورهای دینی و متون وحیانی و تعبیر از معرفت خداوند به عنوان سعادت حقیقی که در آثار بسیاری از انها آمده است و اعتقاد برخی از آنها به این که سعادت  در همین دنیا به دست می آید و برخی تحقق آن را در آخرت میسر می دانند و نقشی که فضائل اخلاقی و عقلانی و به ویژه دینی در تحقق سعادت دارد از جمله مشترکات بین مسلمانان و مسیحیان است. اما اختلافات را بیشتر باید در عقاید کلامی و تأثیر آن در تفسیر و  تحقق سعادت، یا نقش فضائل دینی و اقسام آن، که فهم آنها الزاما متوقف بر فهم متون دینی است و مشابه این دانست.

اگر موافق باشید در این بخش از گفت و گویمان به نقد اخلاق فضیلت بپردازیم. نقد معرفت شناسی چه بخش هایی از اخلاق فضیلت را نشانه می گیرد؟ واکنش و پاسخ طرفداران اخلاق فضیلت به نقد معرفت شناسی چیست؟
نقد معرفت شناسی دو عنصر را نشانه می گیرد فاعل و فعل را. از سویی مشکلش با تشخیص فاعلهای اخلاقی به ویژه الگوهاست از سوی دیگر مشکلش با شناخت افعال درست و نادرست است. در سؤال قبلی تا حدودی به این جواب دادم. اما اگر بخواهم دقیق تر توضیح دهم قضیه از این قرار است که  اخلاق فضیلت برای شناخت گزاره های اخلاقی چه راهی پیشنهاد می کند؟ در معرفت شناسی این رویکرد غالب وجود دارد که برای صدور حکم اخلاقی نیازمند اصول و قواعد عامی هستیم که بر پایه آنها به راحتی بتوانیم تشخیص دهیم چه فعلی را  باید یا نباید انجام دهیم. و این مشهور است که اخلاق فضیلت هیچ قاعده و اصل خاصی را پیشنهاد نمی کند. از این جهت است که رویکرد اخلاق فضیلت را نوعی رویکرد خاص گرایانه می دانند و دو نظریه دیگر را عام گرایانه. مطابق خاص گرایی فاعل باید در موقعیت های خاص بر اساس شرایط و ویژگی خود فعل تصمیم  بگیرد چه کاری را انجام دهد. مشکل فقدان قواعد در زمان تعارضات اخلاقی هم فاعل را با مشکل مواجه می کند. جنبه دوم مشکل به دشواری فاعل فضیلتمند و الگوهای اخلاقی برمی گردد. به مشکل اول به چند صورت می توان پاسخ داد:  یکی اینکه بگوییم نقدهای  وارد شده اختصاصی به اخلاق فضیلت ندارد و دیگر نظریه ها هم با آن مواجهند مثل کاری که هرست هاوس درکتاب« درباره فضیلت» کرده است. و دیگر اینکه نشان دهیم با وجود این مشکلات مشترک اتفاقا نظریه فضیلت بهتر از بقیه می تواند از مشکل رها شود. این کار را  هم هرست هاوس سعی کرده انجام دهد و دیگرانی هم هستند که چنین عقیدههای دارند. راه دیگر اینکه از ابتدا نشان دهیم اخلاق فضیلت هم عاری از قواعد نیست و سعی کنیم بر اساس همان معیارهای اولیه اخلاق فضیلت به توجیه اصول و قواعد بپردازیم این کار را هم اسلوت سعی کرده  انجام دهد هم هرست هاوس. اسلوت درکتاب «اخلاق مراقبت»  بر پایه انگیزه همدلی سعی کرده مشکل معناشناختی و معرفت شناسی را حل کند. راه دیگر هم این است که اثبات کنیم برای فهم گزاره ها اصلا نیازی به قواعد نداریم و نشان دهیم اتفاقا اخلاق فضیلت لوازم فهم گزاره ها را بهترو بیشتر از بقیه دارد. این ادعا را هم برخی از نویسندگاه اخلاق فضیلت دارند.

همان طور که می دانیم و شما نیز در کتاب تان به این نکته اشاره کرده اید: «تمرکز اخلاق فضیلت بر ملکات درونی و ارزیابی فاعل و فعل او بر اساس ملکات، اخلاق فضیلت را با این مشکل مواجه می کند که اگر اخلاقی بودن فاعل از راه ارزیابی رفتارهای او میسر نباشد، چگونه می توان به ملکات و انگیزهههای فاعل آگاهی پیدا کرد و بر اساس آن ها مشخص کرد چه کسی خوب است و چه کسی بد؟» (ص 184) این مسئله در واقع نقد دیگری به اخلاق فضیلت یا همان «دشواری شناخت فاعل فضیلت مند» است. اگر ممکن است اندکی بیشتر این نقد را شرح دهید و بگویید طرفداران اخلاق فضیلت چگونه آن را پاسخ داده اند؟
همانطور که قبلا اشاره کردم فاعل فضیلتمند یا الگوی اخلاقی د ر شناساندن وظایف اخلاقی نقشی بسیار حیاتی دارد. اما چون معیار خوب بودن این افراد وجود همان فضائل و یا داشتن منش اخلاقی  و مطابق نظریه اسلوت داشتن انگیز های خوب است، از سوی دیگر  فهم انگیزه ها و منش افراد کار بسیار دشواری است در نتیجه اخلاق فضیلت باید مشخص کند هر فردی چگونه می تواند الگوها را بشناسد تا با تقلید از آنها درستها را از نادرستها تشخیص دهیم. الگوی اخلاقی شبیه همان ناظر آرمانی است یا به گفته زگزبسکی فاعل آرمانی که تشخیصش و عملش برای افراد عادی معیار است.  حال در باره شناخت الگوها راه حلهای متفاوتی داده شده است. در مجموع می توان گفت الگوها یا هنوز زنده اند یا  در قید حیات نیستند. برای شناخت الگوهای زنده، علاوه بر مشاهده و دقت در نوع عکس العملهای افراد،  بهترین راه تکیه بر شهرت به خوبی و اعتماد به گفته افرادی است که بیش از بقیه به خوب بودن و صداقت و تشخیص آنها باور داریم. این  می تواند تا حدودی به ما در این رابطه کمک کند. در مورد مردگان داستانهای روایی که به نقل داستان زندگی الگوها پرداخته است برای آشنایی با روش زندگی و رفتاری آنها خوب است. الگوهایی که ادیان به ما معرفی می کنند بهترینها هستند. به هر حال با مطالعه زندگی و دقت در فهم معیار به کار گرفته شده توسط قدیس اخلاقی یا مشاهده آگاهانه و هوشیارانه همان رفتار و عکس العملهای آنها می توان به تدریج آنها را شناسایی کرد. علاوه بر اینکه خیلی وقتها ما الگوها و معیارهای آنها را از بچگی در فضای خانواده می شناسیم.

نقد دیگری که به این نظریه وارد شده این است که آن را متهم به آرمان گرایی و خیال پردازی کرده اند. اما چرا و به چه دلایلی برخی از منتقدان اخلاق فضیلت را اخلاقی آرمان گرا و خیال پرداز نامیده اند؟ طرفداران این نظریه چگونه این نقد را پاسخ داده اند؟
به دو دلیل: گروهی حل معضلات اخلاقی موجود در جوامع پیچیده امروزی را بر پایه چند فضیلت ارسطویی بیشتر به رؤیا شبیه می بینند تا واقعیت. زیرا حل مسائل جدید متعددی که امروزه در اثر پیشرفت تکنولوژی، گسترش روابط بشری به ویژه روابط سیاسی حاصل شده به ویژه با توجه به شخصیت پیچیده انسان امروزی،  اقتضای داشتن مجموعه متکثری از فضائل را دارد. گروهی تحقق ادعای ارسطو در باره وحدت فضائل را بیشتر به آرزو نزدیک می بینند.  این نظریه می گوید فرد یا همه فضائل را دارند یا هیچکدام را،. و لازمه آن این است که فرد فضیلتمندی وجود نداشته باشد و اگر هم موجود باشد اکثر افراد جامعه غیر فضیلتمند باشند. این دو ایراد باعث می شود تا نظریه ارسطو ناکافی و ناکارآمد تلقی شود. اخلاق فضیلتی ها در واکنش به ایراد اول می گویند که لازمه فضائل چهارگانه ارسطو محدود کردن گستره فضائل نیست بلکه از اینها به فضائل کلی تعبیر می کنند و معتقدندکه ذیل هرکدام می توان مجموعه ای از فضائل قرار داد (اتفاقی که د رکتب فیلسوفان مسلمان افتاده است) و درباره ایراد دوم برخی آن را می پذیرند و برخی معتقدند اگر محدوده معنایی هر فضیلتی را ضیق ندانیم حق با ارسطوست که فرد غیر عفیف غیر شجاع هم هست. زیرا شجاعت محدود به جنگاوری در میدان جنگ نیست و بقیه نیز به همین صورت قابل توجیهند.

خانم دکتر خزاعی همان طور که در چند پرسش پیش اشاره کردم، شما در کتاب «اخلاق فضیلت» در نقد این نظریه از سه عامل نقد معرف شناسی اخلاق فضیلت، دشواری شناخت فاعل فضیلت مند و اخلاق فضیلت به مثابه اخلاقی آرمان گرا و خیال پردازنه نام برده اید. برای ما بگویید علاوه بر این ها چه نقدهای دیگری به نظریه وارد شده است؟
نسبی گرایی، خودگرایانه بودن ، ثابت نبودن فضیلت که نتیجه تفسیرهای روانشناختی اجتماعی از ماهیت فضیلت است (ادعایی که جان دوریس دارد)، تکثر غایات،  عدم تلقی اخلاق فضیلت به عنوان نظریههای مستقل و ایرادات دیگری که هر کدام یکی از عناصر این نظریه را هدف گرفته است. 

جایگاه فعلی اخلاق فضیلت در میان نظریه های رقیبش  چگونه است؟
آن طور که مطالعات اخلاقی نشان می دهد اخلاق فضیلت در وضعیت بسیار حساسی قرار دارد از سویی گرایش به این نظریه در حوزه اخلاق کاربردی و همچنین در حوزه اخلاق اجتماعی افزایش یافته است از سوی دیگر هنوز لازم است فیلسوفان فضیلت با دقت و سرعت بیشتری موانع استفاده از این نظریه را رفع کنند. این نظریه به خاطر انعطاف پذیری و تأکیدی که  بر نقش انسان تربیت یافته در حل مشکلات بشری  دارد و به خاطر  تلاشی که در جهت بالا بردن رشد اخلاقی و عقلانی افراد برای یافتن راهی جهت پیش نیامدن مشکلات د رحوزه های مختلف سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دارد  از جایگاه خوبی برخوردار است. به هر حال به نظر می رسد به رغم همه اهمیتی که دیگر نظریه های اخلاقی دارند و هنوز هم مورد توجه بسیار از فیلسوفان هستند اخلاق فضیلت به خاطر جذابیتهایی که دارد از موقعیت بهتری برخوردار است. البته رویکرد کثرت گرایانه آن کارآمدتر است.  

در مقام مقایسه اخلاق فضیلت با سود گروی اخلاقی و وظیفه گروی اخلاقی، اخلاق فضیلت چه جایگاهی دارد؟ و نقدهای اخلاق فضیلت به سود گروی و وظیفه گروی را تقریر فرمایید.
هر کدام از نظریه های اخلاقی از جهاتی ارزشمندند و همه آنها با مشکلاتی مواجهند. اما به نظر می رسد اخلاق فضیلت به دلایل مختلفی بر بقیه ترجیح دارد. فیلسوفان فضیلت در توجیه نظریه خود علاوه بر نقدهای مشترکی که بر نظریه های رقیب وارد می کنند؛ یعنی تا آنجا که ممکن است با سودگرایان همراه می شوند و وظیفه گروی را نقد می کنند و با وظیفه گروی برای محکوم کردن سود گروی می کوشند، ایراداتی را از منظر خود فضیلت  بر دو نظریه دیگر وارد می کنند. مهمترین آنها بی توجهی به انگیزش اخلاقی و یا ارائه تبیین نادرست از آن،‌  بی توجهی به منش اخلاقی، بی معنا بودن آرمان بی طرفی است.  

اخلاق مراقبت یا (Care Ethics) چگونه با اخلاق فضیلت معاصر پیوند می خورد؟ 
بهترین فیلسوفی که توانسته  بین این دو نظریه پیوند برقرار کند مایکل اسلوت است. وی نظریه فضیلت را بر پایه مراقبت بنا می نهد و سعی می کند بر اساس همدلی تقریری از اخلاق فضیلت ارائه کند. همان گونه که اشاره شد اسلوت در نظریه فضیلت فاعل ـ مبنا انگیزه های فاعل را معیار خوب و بد بودن فاعل و درستی و نادرستی افعالش می داند. انگیزه خوب از نظر وی نیکخواهی و همدلی  است. اگر هیوم را هم جزو اخلاق فضیلتی ها بدانیم به خاطر اینکه همدردی را معیار فعل اخلاقی می داند می توان گفت چنین رویکردی دارد.  زگزبسکی نظریه انگیزش الهی اش را به خاطر تاکید بر انگیزه و عشق به عنوان سرآمد انگیزه ها از نوع اخلاق مراقبت می داند. اگر همین معیار همدلی وعشق ورزیدن به دیگران را به عنوان معیار اخلاقی،عنصر اصلی اخلاق مراقبت بدانیم مرداک هم در نظریه معرفت شناسی اش چنین دیدگاهی دارد اما بر خلاف اسلوت همه ابعاد نظریه اش را بر اسا س همدلی بنا نمی نهد. به هر حال باید به این نکته توجه داشت گر چه ممکن است در اثار برخی از فیلسوفان فضیلت به عشق و همدلی به عنوان یک ارزش  اشاره شده باشد  ولی صرف این باعث نمی شود تا  آنها را به عنوان یک اخلاق مراقبتی بشناسیم؛ مثلا هرست هاوس که در مقاله سقط جنین بر اساس همدلی راه حلهایی پیشنهاد می کند.
الیزابت آنسکوم چگونه دست به احیاء اخلاق فضیلت در دوره معاصر زد؟
انسکوم در مقاله فلسفه اخلاق مدرن علاوه بر نقدهایی که بر هر کدام از نظریه ها وارد می کند همه نظریه ها را از این جهت ناکارآمد می داند که از مفاهیمی مثل الزام و وظیفه استفاده کردههاند. به گفته او این مفاهیم تنها بر پایه باورهای دینی یعنی باور به خدا قابل توجیهند ولی درعصری که خداوند در بین مردم جایگاهی ندارد این مفاهیم نیز بی ارزش و بی مبنا شده و دیگر دم زدن از اخلاق معنا ندارد. وی روی آوردن به اخلاق فضیلت را بهترین راهکار می داند که به دلیل محوریت دادن به مفاهیم ارتئیک بهتر از بقیه می تواند مفید باشد.

نقش فضائل و رذائل اخلاقی ارسطویی در اندیشهههای فلیپا فوت و احیاء اخلاق فضیلت را چگونه ارزیابی می کنید؟
فوت با این ادعا که فلسفه اخلاق باید با فضیلت شروع شود نخستین گام را در جهت حمایت از اخلاق فضیلت برمی دارد. وی  در مقاله «فضائل و رذائل» تبیین خوبی ا زفضیلت ارائه می کند. ویژگی مهمی که این تعریف دارد این است که سعی می کند بر اساس طبیعت انسان ونیازهای او ماهیت فضیلت را توضیح دهد. وی همانند ارسطو فضائل را برای خوب زیستن لازم می بیند و در کتاب «خیر طبیعی» خیر انسان را متناسب با طبیعت او به تفصیل توضیح می دهد. تبیین ماهیت فضیلت بر اساس دیدگاه های طبیعت گرایانه و رواشناسانه و تفسیر خیر دیدگاه او را جذاب کرده است. 

نظرتان درباره ادله برنارد ویلیامز در ابطال نظریه سود گروی و وظیفه گروی و پیشرفت اخلاق فضیلت را چیست؟
ویلیامز دلائل متفاوتی در نقد دو نظریه سودگروی و وظیفه گروی ذکر می کند اما نقدهای وی درعین حال که این دو نظریه را به  چالش می کشد ، با بر شمردن دلائل برتری نظریه فضیلت بر دو نظریه دیگر در پیشرفت اخلاق فضیلت سهم زیادی دارد. هر چند خود ویلیامز یک اخلاق فضیلتی نیست. وی هر دو نظریه به ویژه نظریه کانت را به خاطر این که نمی تواند انگیزش اخلاقی را به خوبی تبیین کند نقد می کند. ویلیامز یک فیلسوف درونگراست که معتقد است میل و عاطفه درونی مهمترین عنصر انگیزشی است اما کانت صرف باورهای عقلانی را دلیل انجا م فعل می داند. وی کانت را به دلیل نادیده گرفتن احساسات درونی و بی توجهی به شخصیت و انگیزش نقد می کند و سود گروی را به دلایل مختلفی از جمله به خاطر آرمان بی طرفی به چالش می کشد. مقایسه ای که وی در این رابطه به کمک چند مثال بین سودگروی و اخلاق فضیلت انجام می دهد تا نشان دهد بی طرفی سودگرایان نسبت به اینکه چه کسی فعل خطا را انجام دهد د رجایی که سود زیادی در پی دارد ( در دو مثال جورج و جیم)  و حساسیت اخلاق فضیلتی ها در این رابطه، با این پرسش که چرا من باید این فعل را انجام دهم، به طور شهودی حکایت از برتری معیار  فضیلت دارد. این نقدها از سویی بسیار به اخلاق فضیلتی ها کمک کرد تا به کمک این ادله به دفاع از دیدگاه خود بپردازند از سوی دیگر توانست مزیت و  برتری نظریه فضیلت را، حداقل از جهاتی، نسبت به سود گروی نشان دهد. 

خانم دکتر خزاعی لطفا نظریه انگیزش الهی لیندا زاگزبسگی را در اخلاق فضیلت توضیح دهید؟ و اگر ممکن است این موضوع را در رابطه الزام و انگیزش فرانکنا در مقاله معروفش تحت این عنوان مقایسه کنید.
اجازه دهید اول درباره رابطه الزام و انگیزش از نظر فرانکنا توضیحاتی بدهم بعد به سراغ زگزبسکی بروم. مقاله فرانکنا ناظر به این پرسش است که  الزامات اخلاقی تا چه حد انگیزشیهاند؟. در این رابطه دو دیدگاه مهم وجود دارد: برون گرایان که  معتقدند الزام یا باور به تنهایی برای برانگیختن فاعل کافی نیست و درون گرایان که عمدتا باور یا الزام را برای برانگیختن کافی می دانند آنچه فرانکنا در این مقاله مطرح می کند ناظر به اختلافات این دو گروه است. اما زگزبسکی وقتی درباره نظریه انگیزش الهی صحبت می کند سخن او نه ناظر به الزام است نه انگیزش به معنایی که گفته شد. البته اگر در پی فهم این رابطه از نظر زگزبسکی باشیم باید این را در مقاله احساس و حکم اخلاقی جستجو کنیم. وی در آن مقاله حکم اخلاقی که در بردارنده مفاهیم ضخیم یا فربه باشد را برای انگیزش کافی می داند و از این جهت درون گراست . اما در اینجا از نظر زگزبسکی فرقی نمی کند فاعلی که چنین حکمی کرده دارای فضیلت باشد یا نباشد. به عبارت دیگر سخن او در اینجا ناظر به دیدگاه او درباره اخلاق فضیلت نیست. اما وقتی وی درباره ماهیت فضیلت  می گوید انگیزه را مهمترین عنصر سازنده  فضیلت می داند. در اینجا از نظر او کسی که دارای فضیلت است ضرورتا برانگیخته می شود تا فعلی را که متناسب با ان فضیلت است انجام دهد و اگر برانگیخته نشود حکایت از این دارد که وی فاقد فضیلت است. این یک دیدگاه کلی است که درباره فضیلت و انگیزش دارد. اما در کتاب نظریه انگیزش الهی در صدد است تا نشان دهد که آنچه باعث ارزشمندی فعل او می شود انگیزه است. این انگیزه ناشی از فضائل درونی فاعل است. بهترین انگیزه از نظر زگزبسکی انگیزه الهی است حال اگر فاعلی بتواند با انگیزه الهی یعنی همان انگیزههای که خداوند با آن افعالش را انجام می دهد عمل کند عمل او ارزشمند است. این انگیزه هم نشانه این است که فاعل موجود ارزشمندی است هم باعث می شود تا فعلش ارزشمند باشد. کسی که چنین انگیزههای داشته باشد، به خاطر عنصر عاطفی که در انگیزه وجود دارد، طبیعتا برانگیخته می شود و فعل را  انجام می دهد. در اینجا فرد با الزام برانگیخته نمی شود بلکه با انگیزه که لازمه فضیلت است برانگیخته می شود. برای زگزبسکی الگوها در این نظریه بسیار ارزشمندند و الگوی واقعی خداوند است که افعالش ناشی از انگیزههای است که لازمه فضیلتهای اوست انسان هم باید از خداوند در این رابطه تقلید کند. پس در نظریه فضیلت وقتی درباره انگیزش می گوید مرادش همین انگیزه الهی داشتن است که برانگیزاننده است .

در بحث رابطه دین و اخلاق که شاید بتوان آن را مهمترین مساله فلسفه اخلاق دانست؛ تقریرات رابرت مری هیو آدامز(که همانند اشاعره در اسلام، منشاء گزاره های اخلاقی را خداوند دانسته اند و وصول به حقایق اخلاقی از ناحیه عقل و شهود را نا تمام شمرده اند...) و ریچارد سویین برن(خیریت محض خدا و اینکه اگر خدا امر به فرمانی چون قتل فرزندی بی گناه بزند، امر خدا اینجا غیر اخلاقی است.... و چون خیر محض است چنین کاری نمی کند) را به بحث انگیزش الهی زاگزبسگی پیوند بزنید و در ادامه بفرمایید تحلیل شما از این سه نظریه چیست؟
از بین چهار رابطه ای که فیلسوفان بین دین و اخلاق متصور شده اند یعنی معناشناختی، معرفت شناختی، وجود شناختی و انگیزشی طرفداران نظریه فرمان الهی معمولا اخلاق را از هر چهار جهت وابسته به دین می دانند (صرف نظر از اختلافات). از سویی فهم گزاره های دینی وابسته به فرمان خداست (رابطه معرفت شناختی) از سوی دیگر وجود ارزشها وابسته به اراده خداست (رابطه وجودشناختی). زگزبسکی در کتاب نظریه انگیزش نه ارتباط معرفت شناسی را که  نظریه فرمان الهی می گوید می پذیرد و نه ارتباط وجود شناسی که ارادههگرایی می گوید. با این حال وی از هر دو جهت اخلاق را وابسته به دین می داند. مراد وی از دین در اینجا همان انگیزه های خداوند است که هم معرفت بخشند هم به ارزشها وجود عینی می دهند. به نظر او درستی و نادرستی و خوب و بد بودن افعال ناشی از خوب بودن انگیزه است مراد از این انگیزه خوب همان گونه که اشاره شد انگیزه الهی است یعنی انگیزه ای که خداوند با آن افعالش را انجام می دهد. در واقع انگیزه الهی است که ارزش را ایجاد یا مشخص می کند. در نظریه انگیزش انکیزه خدا همان کاری را می کند که خواست و اراده خداوند در نظریه فرمان الهی می کنند. مراد زگزبسکی از انگیزه الهی عشق خداوند است به دیگران. این انگیزه ذاتا خوب است چون ذات خدا مطلقا خوب است و ذات خداوند اقتضای انگیزه های خوب را دارد. به همین دلیل است که زگزبسکی معتقد است خداوند انگیزه شر ندارد چون ذاتش اقتضای شر ندارد از این رو نه حکم به شر می کند و نه افعال او شرند. همانطور که سوین برن خیریت محض را دلیل اخلاقی بودن فرمان خداوند می داند. در نظریه انگیزش الهی الگوها نقش بسیار حیاتی دارند که دیگر از آن صرف نظر می کنم.

در پایان می خواهم از شما بپرسم؛ از آنجا که در احیاء و کاربست اخلاق فضیلت در دوره معاصر فیلسوفان زن چون آنسکوم، فلیپا فوت و لیندا زاگزبسگی نقش موثر داشته اند، این اخلاق تا چه حد به اخلاق فمنیسم نزدیک است و همچنین این سیر تاریخی فیلسوفان زن در تاریخ فلسفه اخلاق را چگونه تحلیل و ارزیابی روانی می کنید؟
کلا اخلاق فضیلت و اخلاق فمنیستی در رویکرد متفاوتند و من هیچ ارتباط اولیه ای بین گرایش فیلسوفانی که نام بردید به اخلاق فضیلت و گرایشات یا دیدگاه های احیانا فمنیستی آنها نمی بینم. اگر بپرسید چرا برخی فمنیستها به این اخلاق گرایش دارند مطلب دیگری است. طبیعتا عناصری در این نظریه وجود دارد که برا ی فمنیستها جذاب است مثل دوستی و محبت که از فضایل مهم اخلاق فضیلتند. توجه کردن به دیگران و تاکید بر برقراری روابط دوستانه است که فمنیستها را به سوی این نظریه جذب می کند. تاکید بر کمک به دیگران و فضیلت نیکوکاری است که شاخه اخلاق مراقبت را که تقریری از اخلاق فمنیستی است در اخلاق فضیلت شکل می دهد. ما هم فیلسوفان فضیلت زنی داریم که فمنیست نیستند (مثل زگزبسکی، آنسکوم و ...) و هم زنان فمنیستی که اخلاق فضیلتی نیستند مثل گیگلیگان و نودینگز ( هر چند دیدگاه های انها برای اسلوت کارگشا بوده است). اما فارغ از این نکته، اینکه چه عوامل روانی ممکن است باعث گرایش فیلسوفان زن به اخلاق فضیلت شود قابل تأمل است. در واقع پاسخ دقیق را باید از زبان خود آنها شنید ولی می توانم به ویژگیهایی اشاره کنم که شاید باعث جذابیت اخلاق فضیلت برای آنها  شده باشد؛ از جمله توجه به انسان و منش او، تأکید بر زیبایی و آرامش درونی، اهمیت دادن به عواطف و عقلانیت، به زندگی خوب، تأکید بر دوست داشتن دیگران و بسیاری عناصر دیگر که د راخلاق فضیلت وجود دارد.

* دانشیار فلسفه دانشگاه قم.

محمدرضا سرافرازی اردکانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی