اخلاق کانتی
مارک لیبار
ترجمه انشاالله رحمتی
میتوان از نظریات اخلاقی، به نظریات «کانتی» تعبیر کرد در صورتی که مضامینی در نظریه اخلاقی ایمانوئل کانت را منبع الهام یا کانون توجه خویش قرار دهند، هر چند که در عین حال به چیزی غیر از شرح و بسط نظریة اخلاقی خود کانت یا دفاع از آن اهتمام بورزند. این تمایر، تمایز دقیق و اکیدی نیست: زیرا آنچه را که یکی راه صحیحی برای دفاع از برخی آراء کانت میداند، ممکن است دیگری همان را نوعی عزیمت [و فاصلهگیری] کامل از مؤلفههای اصلی اخلاق نقدی کانت تلقی کند.
***
برخی مانند اونورا اونیل1 (1975)، مارسیا بارون2 (1996) و باربارا هرمن3 (1993)، ممکن است تحقیق خویش را تحقیقی معطوف به تشریح [و واکاوی] مؤلفههای اساسی نظریه اخلاقی کانت و دفاع از آن و نه ارائه نظریة جایگزینی که الهام گرفته از کانت است، بدانند، حتی گو اینکه آن تصویر مابعدالطبیعی را که کانت تصویری اساسی برای تبیین خویش میدانسته است، نپذیرند. بسیاری از مدافعان تبیین خود کانت، آن تصویر سختگیرانهای را که گاهی از اخلاق او – به عنوان اخلاقی مبتنی بر یک الزام سرسختانه و صوری شده نسبت به تکلیف – اقتباس شده است، تصویر نادرستی میدانند و استدلال میکنند که تلقی کانت از ماهیت انسانها بهعنوان فاعل اخلاقی و نیز از تقاضاهای اخلاق از انسانها، به مراتب غنیتر و خرسند کننده تر از آنی است که غالباً فرض شده است. با این همه، خوب است نظریه پردازان کانتی را کسانی بدانیم که معتقدند کانت برخی موضوعات اخلاقی اساسی یا سرنوشت ساز را به درستی درک کرده ولی در عین حال به اعتقادات یا دیدگاههایی که از منظر آنها ناپذیرفتنی است، قائل شده است. بنابراین، فیلسوفان اخلاق کانتی مشرب را میتوان کسانی دانست که میکوشند تا بصیرتهای ارجمند کانتی را در محدودة یک چارچوب کلی پذیرفتنیتر، روزآمد [و بازخوانی] کنند.
مابعدالطبیعه
برای بسیاری از نظریهپردازان کانتی، نقطه عزیمت [و فاصلهگیری] از کانت، مابعدالطبیعه کانت و نقشی است که التزامهای مابعدالطبیعی وی در نظریة اخلاقیاش، ایفا میکند. کانت در پی راه حلی برای این مسأله بود که در یک جهانِ تابع قوانین طبیعی علت و معلول، چگونه میتوان فاعلهای اخلاقی را در قبال اعمالشان، مسئول دانست. اگر هر حادثهای علتی دارد که خود آن معلول علتی دیگر است، چگونه میتوان فعل انسان را چیزی جز حادثهای موجَب به ایجاب علل سابق بر آن دانست؟ اگر فعل انسان معلول قانون طبیعی است، به چه معنا افراد میتوانند خود را اخلاقاً مسئول بدانند؟
راه حل کانت برای این مسأله بر دیدگاه مابعدالطبیعی تشریح شده در کتاب نقد عقل محض وی مبتنی است. در آنجا میان دو عالم، یکی عالم حس – عالم طبیعی، فیزیکی و تجربی – و دیگری عالم متعقل یا «معقول»4 فرق میگذارد. عالم تجربی، تابع قانون طبیعی است و معلولها به شیوهای تعین یافته [و ایجاب شده] به واسطه قانون طبیعی، از پی علتها میآیند. اما، انسانها، موجودات طبیعی محض نیستند بلکه موجودات متعقلاند و بهعنوان اعضاء نظام عقلی قابلیت «خود انگیختگیِ/ صرافت طبع»5 دارند: یعنی قادرند بر مبنای ایجابها [یا تصمیمهای] عقل و نه از طریق علل، معلولهایی ایجاد کنند. از آنجا که ما انسانها از این سرشتهای دوگانه [یا از این دو سرشت] برخورداریم، انسانها در آن واحد در هر دو عالم قرار دارند و اعمالشان همزمان هم تابع قانون طبیعی است و هم (به اعتبار فاعل متعقل بودنشان) تابع قانون اخلاقی.
بسیاری از فیلسوفان?اخلاقی?کانتی?مشرب، این پیشنهاد را که انسانها، اهل یک عالم عقلی فوق طبیعیاند، پیشنهادی ناموجه و نامطلوب میدانند. هدفشان این است که مؤلفههای اساسی نظریه کانت را فارغ از اتکای وی بر این نظرپردازیهای مابعدالطبیعی، بازسازی کنند. عمده مباحث فلسفه اخلاق کانتی با هدف شرح و بسط افکار اخلاقی کانتی در عین بهرهگیری از تلقی انسانها از خویشتن بهعنوان صرف اعضاء عالم طبیعت [و نه اعضاء عالم ما فوقطبیعت] مطرح شدهاند.
کلیت پذیری
آن گرایش در فلسفه اخلاق کانت که بیشتر از همه مورد بهرهبرداری قرار گرفته است، اندیشه اوست مبنی بر اینکه یک اصل عملی (یا «دستور»6) مناسب برای عمل اخلاقاً شایسته، باید اصلی باشد که بتواند بهطور کلی مورد اعتقاد قرار بگیرد یا، به تعبیر کانت، بتوان آن را به عنوان قانون کلی، اراده کرد. این همان تقریر نخست از «امر مطلق»7 اوست. کانت معتقد بود که وقتی کسی خلاف اخلاق عمل میکند، نسبت به قوانینی که هرکسی اطاعت از آنها را اراده خواهد کرد، استثنایی برای خودش، یا استثنائائی «فقط برای این یکبار»، قائل میشود. بنابراین، بهترین تلقی از اخلاق این است که آن را فهم اصولی که به لحاظ دایره و کاربردشان کلیت پذیراند،8 در نظر بگیریم.
این مؤلفه تفکر کانت، طنینهایی در بسیاری از متفکران بعدی داشته است. برای مثال، مارکوس سینگر9 (1961)، بر منطق کلی چیزی که او از آن به «اصل تعمیم»10 تعبیر میکند، متمرکز میشود: برطبق این اصل، آنچه برای یک شخص درست است، باید برای شخص واقع در همان شرایط یا شرایط مشابه، درست باشد. آدمی نیروی این پرسش را که «چه میشود اگر هرکس آن را انجام دهد؟» میپذیرد [و با تمام وجود درک میکند]. و نظریة سینگر، تحقیقی در زمینه شرایط کاربرد صحیح آن است. سینگر معتقد است که این اصل، پیش فرض هر حکم اخلاقی مشروع و کلید اصول اخلاقیای است که در بنیاد هر نظریه اخلاقی موجه قرار دارند. اما، سینگر از کانت فاصله میگیرد هم از این جهت که التزامهای مابعدالطبیعی کانت را که قبلاً توصیف شد کنار میگذارد و هم از این جهت که مبنای کانت را در خصوص عنایت به چیزی که بتوان آن را بهعنوان دستور کلی اراده کرد، رها میسازد و به بررسی مطلوبیت پیامدهای یک اصل، همراه با اطلاق کلی آن، میپردازد.
نظریه اخلاقی الان گویرت11 اصل انسجام کلی12 را، اصل اخلاقی برتر خویش قرار میدهد. گویرت (1978)، همانند کانت، با این مقدمه آغاز میکند که انسانها، فاعلهایی هستند که برای نیل به غایات عمل میکنند. گویرت برخلاف کانت، بر آن است که آدمی، بهعنوان فاعل، باید غایاتی را که به خاطر تحقق آنها میکوشد، خیر تلقی کند. اما، آدمی، فقط در پرتو اوصاف معین یا «ویژگیهای کلی» آن غایات، آنها را خیر میداند. برای مثال، ممکن است کسی دستیابی به تغذیه کافی را به اعتبار نقش طبیعی آن در زندگی و فاعلیت سالم، غایت خویش قرار دهد. گویرت استدلال میکند که ولی در آن صورت، لازمة انسجام این است که آدمی هر چیز دیگری را هم که از آن «ویژگیهای کلی» برخوردار است، خیر بداند. به علاوه، انسانها ملتزماند به اینکه نه فقط قابلیت خویش برای عمل، بلکه آزادی و بهروزیشان را هم که این قابلیت را امکانپذیر میسازد، خیر بدانند و لازمة انسجام این است که این امور را برای دیگران نیز خیر بهشمار بیاورند. بنابراین آنها باید خود را دارای حقوقی بر گردن دیگرانی بدانند که به «حقوق عام»شان یعنی به حقوق شان برای آزادی و بهروزی، احترام میگذارند. ولی لازمة اصل کلیت پذیری آن است که اگر انسانها خود را دارای حقوقی بر گردن دیگران میدانند، باید دیگران را نیز دارای همان حقوق بر گردن خودشان بدانند. بنابراین، همانطور که در کانت دیده میشود، صرف تصور فاعلیت، همراه با شرط عقلانی کلیت پذیری، به این اصلی اخلاقی مبنایی، در این مورد به این اصل انسجام کلی، میانجامد که «برطبق حقوق عام طرفهایت و همچنین حقوق عام خودت، رفتار کن» (Gewrith, 1978,P.135)
برای بسیاری از نظریه پردازانی که از مؤلفههای دیدگاه کانت بهرهبرداری میکنند (و سینگر نمونهای از این افراد است) رویکرد کانت بهعنوان راهی برای مقابله با پیامدگرایی در فلسفه اخلاق، جذابیت دارد. اما، همة پیامدگرایان با این موضوع موافق نیستند. آر.ام.هِر13 (1981) استدلال میکند که تمرکز بر کلیت پذیری را میتوان مبنایی برای نوعی پیامدگرایی در نظر گرفت. هِر استدلال میکند که بصیرتهای کانت نسبت به اوصاف منطقی اصطلاحات اخلاقی، نه به نتایج اخلاقی خود کانت، بلکه به گونهای فایدهگرایی، منجر میشود. این بهدلیل آن است که انسانها باید بپذیرند که اصول اخلاقی توصیههایی14 از گونه خاص، یعنی توصیههای کلیاند. ولی بهترین تلقی از این قبیل توصیهها آن است که آنها را نیز نوعی ترجیح15 بدانیم و وقتی کسی ترجیحهای خویش را ترجیحهایی مشروط به داشتن اعتبار کلی در نظر میگیرد، اعتقادش براین است که توصیههایش باید در قالب پیامدگرایانه مأنوس [اصل ناظر به] رسانیدن فایده به بیشترین حد ممکن، مطرح شوند.
احترام به عقول
در تقریر دوم امر مطلق کانت، شرط شده است که انسانها نباید با اشخاص دیگر به منزله وسیله صرف، بلکه همیشه باید درعین حال با آنها به منزله غایت رفتار کنند. غالباً تصور بر این بوده که کانت در این اصل، یک مؤلفة اساسی برای فهم صحیح از اخلاق را شناسایی کرده و این طرز تلقی از الزامهای ما مبنی بر احترام به اشخاص دیگر، بسیار تأثیرگذار بوده است.
تحقیق الان دوناگان16 با برخی از مؤلفههای اساسی که در مفهوم کلیت پذیری تشخیص داده شده است، آغاز میشود، ولی این مؤلفهها را در مسیری سازگارتر با این بعد از نظریه کانت، شرح و بسط میدهد. دوناگان (1977) کانت را سرمشق یک نظریه اخلاقی مبتنی بر جان مایه مشترکی که نَسَب به رواقیان، عبرانیان و سنت مسیحی میرساند، در نظر میگیرد. چنین جان مایهای مبتنی براین نظر است که اخلاق، آفریدههای عاقل به معنای دقیق کلمه را به اعتبار متعقل بودنشان، مخاطب خویش میسازد و احکام آن یا قانون اخلاق، باید برای فاعلهای اخلاقی، به فضل همان متعقل بودن، به نحوی قابل دسترس باشد. از دیدگاه دوناگان، آنچه از ژرف سنجی در این جان مایه مشترک، مستفاد میشود این شرط لازم است که باید با هر انسانی با احترامی که در خور یک آفریدة متعقل است، رفتار کرد. این مطلب با تقریر دوم کانت از امر مطلق که دوناگان آن را از تقریر [نخست] آن امر بر مبنای «قانون کلی» برتر میداند، کاملاً مرتبط است. بنابراین دوناگان نمونهای از یک نظریهپرداز کانتی است که قابلیت مشترک برای متعقل بودن را عزیمت گاه کانت میداند و بحث را با تمرکز بر احترام به سرشت بشری، به پایان میبرد.
دیگران نیز همین مؤلفه تحقیق کانت را مؤلفهای محوری برای عقاید اخلاقی خویش یافتهاند. توماس هیل17 (1991) آن قسمت از مؤلفههای نظریه کانت را که مؤلفههایی به لحاظ مابعدالطبیعی مهجور [و قدیمی]اند، نوعی بحث و بررسی در این میداند که چه موجبی دارد که یک فاعل متأمل انتخاب کند که چگونه رفتاری داشته باشد، چه غایاتی را دنبال کند و مانند آن. از این منظر، «خودآئینی»18 شخص ـ قابلیت شخص برای این که خودش را در خور چیزی بیشتر از صرفِ تعقیب خویش کامی یا ارضاء سلایق بداند ـ اهمیت حیاتی دارد، زیرا این خودآئینی مترتب بر این است که جایگاه شخص به عنوان یک فاعل متعقل، باید در تأملات وی پیرامون چگونگی رفتار خویش، نقش اساسی داشته باشد.
اما دیوید کومسکی19 (1996) استدلال میکند که تمرکز بر احترام به اشخاص به عنوان موجوداتی که به اعتبار جایگاهشان به عنوان فاعل متعقل ارج و ارزش دارند، میتواند مبنای یک رویکرد پیامدگرایانه نیز قرار بگیرد. کومسکی معتقد است که توجه کانت به ارزش اشخاص به عنوان غایات فی نفسه20، توجهی به جا و مناسب است ولی نمیتواند انواع ادعاهایی را که غالباً علیه تبیینهای پیامدگرایانه مطرح میشود، توجیه کند، زیرا این تبیینها ذاتاً مستلزم آنند که باید همین ارزشِ اشخاص را به بیشترین حد رساند. به عبارت دیگر، کومسکی استدلال میکند که دیدگاه کانت مبنی بر این که فاعلهای متعقل غایات فینفسهاند، خودش دیدگاهی است که گونهای از ارزش، جان مایه آن است و در تراز نظریه کانت هیچ چیزی وجود ندارد که به حکم آن نتوان از نظریه کانت نتیجه گرفت که باید به عنوان یک الزام اخلاقی، این ارزش را به بیشترین حد رساند.
ساختارگرایی
قطعاً تاثیرگذارترین تحقیق واحد در عرصه اخلاق کانتی، تحقیق جان رالز (1971، 1999) بوده است. تحقیق معروف رالز در زمینه نظریه سیاسی و نه در زمینه فلسفه اخلاق است و بیشتر از روش کانت بهره میگیرد تا از محتوای دیدگاههای او. رالز سهم بینظیر کانت در نظریه اخلاقی را این دیدگاه وی میداند که حقیقت اخلاقی مستقل از تعقل و عقلانیت بشری ـ مستقل از افراد به گونهای که بتوان حقیقت اخلاقی را، همانند حقیقت علمی، موضوع تحقیق و بررسی تلقی کرد ـ شکل نگرفته است: بلکه حقیقت اخلاقی چیزی است که در عوض انسانها آن را از طریق نفس فرایند تأمل دربارهاش شکل میدهند یا به وجود میآورند («میسازند»). در نظریه خود کانت، چنین تصوری، در قالب این بحث بیان شده است که انسانها الزام اخلاقی را از راه تأمل در این که کدام اصول را میتوان به مثابه قانون کلی اراده کرد، درک و فهم میکنند. در این رویکرد، روشهایی برجسته میشود که افراد از طریق آنها درباره اصول اخلاقی مبنایی تأمل میکنند و برای تعیین آنها میکوشند. نظریه سیاسی رالز عمدتاً عبارت از توصیف و تعریف چنین روشی با هدف رسیدن به اصول عدالت است که به اعتقاد او، نباید آنها را چیزی دانست که از طریق افراد کشف میشود، بلکه بهترین راه برای فهم شان این است که آنها را چیزی بدانیم که افراد از طریق تأمل تحت شرایط کاملاً سنجیدهای، به آن نائل میشوند. در شرایطی هم که رالز برای این تأمل تعریف میکند، سعی بر این است که ابعاد مهم تصور کانت از ماهیت انسانها به عنوان فاعل اخلاقی و سیاسی و به ویژه تمایز میان اشخاصِ منفرد، ـ اشخاصِ در خور همان نوعی احترامی که رالز معتقد است نظریه عدالت وی از عهدة تأمین آن بر میآید ـ لحاظ شود.
تأثیر رالز را نه فقط در نظریه سیاسی، بلکه در احیاء علاقه به بنیادهای کانتی برای نظریهپردازی اخلاقی و سیاسی به طور کلی، میتوان دید. کریستین کورسگارد21 (1996) رویکرد ساختارگرایانه را در تشریح نظریه اخلاقی کانتی خویش، اتخاذ کرده است. بر طبق دیدگاه وی، انسانها تصدیق میکنند که به عنوان فاعل متعقل، نیاز به دلایلی برای عمل کردن خویش دارند و از آنجا که ارزیابی میکنند که چنین دلایلی از کجا حاصل میشود ـ از آنجا که «منابع احتمالی هنجارآفرینی»22 را بررسی میکنند ـ در نهایت درمییابند که این دلایل باید از سرشتهای متعقل خاص خودشان، حاصل شده باشد. کورسگارد استدلال میکند که انسانها دلایلشان را از «هویتهای» خویش میگیرند و مؤلفه مبنایی برای هر یک از این هویتها و برای همة آنها، هویت اخلاقی آنها است ـ یعنی هویت آنها است به عنوان فاعلهایی که بر مبنای دلایل عمل میکنند. کورسگارد استدلال میکند که دلایل ذاتاً همگانیاند به طوری که نفس مشغلة تأمل دربارة نحوه عمل کردن، به اصول حاکم بر رفتار شخصی منجر میشود.
نیز ر.ک.: امر مطلق؛ ساختارگرایی اخلاقی؛ اخلاق فریضهگرایانه؛ عقلگرایی در فلسفه اخلاق.
این مقاله ترجمه?ای است از:
Mark LeBar,“Kantian Ethics” in Encyclopedia of Philosophy, Vol. 5 , pp36-38,Thomson and Gale.
پی نوشت ها
1- Onora O'Neill // 2- Marcia Baron // 3- Babara Herman // 4- Rational /Intelligible // 5- Spontaneity // 6- Maxim // 7- Categorical Imperative // 8- Universalizable // 9- Marcus Singer // 10- Generalization Principle // 11- Alan Gewirth // 12- Generic Consistency // 13- A.M.Hare // 14- Prescriptions // 15- Preference // 16- Alan Donagan // 17- . Thomas Hill // 18- . Autonomy // 19- . David Cummisky // 20- . ends-in-themselves // 21- . Christian Korsgard // 22- . normativity.
کتابنامه
Baron, Marcia, Kantian Ethics Almost without Apology. Ithaca, NY: Cornell University Press, 1995. // Cummiskey, David, Kantian Consequentialism, New York: Oxford University Press, 1996. // Donagan, Alan. The Theory of Morality. Chicago: University of Chicago Press, 1977. // Gewirth, Alan. Reason and Morality. Chicago: University of Chicago Press, 1978. // Hare, R.M .Moral Thinking. Oxford: Clarendon Press, 1981. // Herman, Barbara. The Practice of Moral Judgment. Cambridge, MA: Harvard University Press, 1993. // Hill, Thomas. Autonomy and Self-Respect. Cambridge, U.K: Cambridge University Press, 1991. // Hill, Thomas. Dignity and Practical Reason in Kant's Moral Theory. Ithaca, NY: Cornell University Press, 1992. // Kant, Immanuel, Critique of Pure Reason. Translated by Norman Kemp Smith. New York: St. Martin's Press, 1965. // Kant, Immanuel. Groundwork for the Metaphysics of Morals. Translated by Allen W.Wood. New Haven, CT: Yale University Press, 2002. // Korsgaard, Christine. Creating the Kingdom of Ends. New York: Cambridge University Press,1996. // Korsgaard, Christine. The Sources of Normativity. New York: Cambridge University Press, 1996. // O'Neill, Onora. Acting on Principle. New York: Columbia University Press, 1975. // Rawls, John. Collected Papers. Edited By Samuel Freeman. Cambridge, MA: Harvard University Press, 1999. // Rawls, John. A Theory of Justice. Cambridge, MA: Harvard University Press, 1971, 1999. // Singer, Marcus George. Generalization in Ethics. New York: Atheneum Press, 1961.