کتابخانه «شکوفایی و رشد»

کار ما، تخصصی، تربیت است؛ کوچینگ؛ مهارت شکوفا شدن و رشد دادن

کتابخانه «شکوفایی و رشد»

کار ما، تخصصی، تربیت است؛ کوچینگ؛ مهارت شکوفا شدن و رشد دادن

بهترین روشها، ترفند و تکنیکهای تربیت را
در کنار هم جمع کردیم...
پاسخهایی کاربردی، معتبر و تاحدامکان جامع به سوال های رایج...

«محمدرضا سرافرازی»
«محمدرضا سرافرازی»

طبقه بندی موضوعی وبلاگ اخلاق و تربیت

فرااخلاق (2): نظریات فرااخلاق

عینی­ گروی اخلاقی(moral objectivism)


یک نظریه اخلاقی در صورتی عینی می­باشد که معتقد باشد صدق معنایی که به واسطه یک جمله اخلاقی بیان می­شود، مستقل است از شخصی که این جمله را استعمال می­کند، و نیز مستقل است از مکان و زمانی که در آن، این جمله را استعمال کرده است      

ذهن  گروی اخلاقی (moral subjectivism)
ذهن  گروی، بر طبق تفسیر برخی فلاسفه، عقیده  ا ی فرا اخلاقی است درباره جایگاه بیانات فرا اخلاقی. این دیدگاه به یکی از موارد زیر برمی گردد:
1.
یک گفته اخلاقی تنها بیانی سرگذشت نامه  ی درباره مواقف یا احساسات شخص گوینده است.
2. 
گفته¬ های اخلاقی، مواقف یا احساسات گوینده  اند و به منظور برانگیختن یا فراخوانی مواقفی مشابه در دیگران مورد استفاده قرار می گیرند.
3.
مقصود احکام اخلاقی اشاره به چیزی خارج از ذهن گوینده است، ولی در واقع فقط پسند و ناپسند او را، هرچند در صورتی مبدل، بیان می کنند.
4.
هیچ راهی برای حل و فصل عقلانی منازعات اخلاقی بنیادین وجود ندارد؛ زیرا در مورد احکام اخلاقی بنیادین یا اصول اخلاقی فرجامین به درستی نمی¬توان گفت که مستقل از مواقف حداقل بعضی از انسان ها صادق یا کاذبند.
5. 
این مدعی اگرچه فرا اخلاقی نمی باشد ولی نزدیک به معنایی است که اکثر غیرفیلسوفان از «ذهن  گروی در فلسفه اخلاق» اراده خواهد کرد. ذهن  گروی به این معنا عبارت از این عقیده است که همه احکام صادر شده از سوی انسان¬ها شکل گرفته از تعصبات و پیش داور های ایشان است.

http://www.meta-ethics.co.uk/meta-ethics.jpg

نظریات فرا اخلاقی

نظریات فرا اخلاقی، در جایی که به صراحت ذهن­گروانه نیستند، می­کوشند تا چهار ویژگی اصلی گفتار اخلاقی را تبیین کنند و این ویژگی­ها عبارتند از این که احکام اخلاقی مدعی کلی بودن، خود آیینی و عینی بودنند و نیز مدعی آنند که گفتار اخلاقی شکلی از گفتار عملی است.

طبیعت­ گرایی اخلاقی(moral naturalists)

طبیعت­ گروی به عنوان نظریه­ای مشخصاً فرا اخلاقی، بر وفق اصطلاحات غیراخلاقی قابل تعریف است و احکام اخلاقی اقسامی فرعی از احکام تجربی­اند. در واقع اصطلاحات اخلاقی برای خصایص طبیعی محض وضع شده­اند. طبیعت­ گروی در صورت صحت نشان می­دهد که چگونه می­توان معرفتی تجربی محض از خوب و بد داشت. به بیان دیگر طبیعت­گروی اخلاقی می­گوید حقایقی در باب عالم واقع وجود و ماهیت زبان، اصلی اخلاقی را توجیه عقلانی می­کند.

مثلاً فرض کنید لذت یگانه چیزی باشد که فی نفسه خوب است (لذت = ارزش ذاتی)، و، همان طور که سودنگرها و اصحاب خودمحوری اخلاقی (خودمحوری روان­شناسی ـ حب ذات) می­گویند، سعادت، زندگی قرین لذت باشد. این دیدگاه حاکی از آن است که خوب بودن یا نبودن چیزی موضوعی است که به کلی ناظر به واقع است، زیرا تنها لازم است که بدانید که چه چیزی در زندگی شما کفه لذت را از کفه درد سنگین­تر می­کند. حال فرض کنیم « درست » صرفاً به معنای آن چیزی باشد که « به اندازه هر عمل دیگری کفه لذت را سنگین­تر از کفه درد می­کند». در این صورت، اگر بگوییم:

این عمل درست است،

به واقع در حکم این است که گفته باشیم این عمل به اندازه هر عمل دیگر کفه لذت را از کفه درد سنگین­تر می­کند.

و بعد اگر فرض کنیم « تکلیف » را بتوان به صورتِ « آنچه بیش از هر عمل دیگری کفه لذت را از کفه درد سنگین­تر می­کند» معنا کرد، در آن صورت اصل سودمندی، که می­گوید آدمی باید بیش­ترین خیر کلی را تحقق ببخشد، عملاً بنا بر تعریف درست خواهد بود. با در نظر گرفتن این که لذت یگانه خیر است، و سعادت افزونی لذت است بر درد، و نیز با توجه به معنای « درست » و « تکلیف » می­توانیم مشاهده کنیم که اصل سودمندی اصل صحیح اخلاق است.

نظریه ­ای که می­گوید حقایقی درباره جهان (از جمله حقایقی درباره زبان) برای توجیه اصل اخلاقی پایه­ای کفایت می­کند صورتی از طبیعت­گرایی اخلاقی است.

یک ایراد جدی که بر طبیعت­گرایی وارد است، این است که اگر باور داشته باشیم که اصطلاحی اخلاقی نظیر«درست» و «تکلیف»  به نحوی که اصل اخلاقی خاصی را توجیه کند قابل تعریف است، باید بپرسیم «قابل تعریف برای چه کسی؟» چرا که چه بسا در باب تعاریف صحیح اصطلاحات  اخلاقی­ای که آن اصول واجد آنها هستند، اعتقادات متضادی داشته باشند.    

استدلال سؤال مفتوح مور(open question argument) علیه طبیعت ­گروی

برای مثال، یک طبیعت­گرا ممکن است بکوشد تا «خوب ذاتی» را به عنوان «چیزی که تمایل را ارضا می­کند» یا «خوب اخلاقی» را به عنوان «چیزی که بقای انسانی را ترفیع می­بخشد» تعریف کند. حال «آیا چیزی که تمایل را ارضا می­کند، ذاتاً خوب است؟» و این پرسشی بی­معنا معادل با پرسشی از این که «آیا چیزی که تمایل را ارضا می­کند، چیزی است که تمایل را ارضا می­کند؟» نیست. ولی اگر تعاریف طبیعت­گروانه فوق صائب باشد، نمی­توان به طرزی معقول چنین پرسش­هایی را طرح کرد، همان طور که نمی­توان پرسید آیا پدر، والد مذکر است. به طور کلی­تر، استدلال این است که: در مورد هر تعریف طبیعت­گروانه پیشنهادی، x ، جز در صورتی که x خود مشتمل بر اصطلاحاتی هنجاری باشد همیشه می­توان پرسید آیا x خوب، درست یا واجب است. این نشان می­دهد که این قبیل اصطلاحات اخلاقی معادل با اصطلاحات تجربی نیست. به علاوه در مورد هر ارزش طبیعت­گروانه­ای که به متغیر x داده شود، اظهار این که x خوب، درست یا واجب است به منزله اظهار گزاره­ای که بدون تناقض انکارش نتوان کرد، نمی­باشد.

شهود باوری(intuitionism)

 
شهودگروان نکات منفی علیه طبیعت­گروان اظهار می­کنند و نیز مدعیات اثباتی از آن خودشان، می­پرورند. همه شهودگروان متفقند که اخلاق خودآیین است، زیرا حداقل می­باید یک اصطلاح اخلاقی اولیه که ابزاری برای یک کیفیت، نسبت یا مفهوم ناطبیعی است، وجود داشته باشد. این اصطلاح اولیه تعریف­ناپذیر است و واقعیتی که موضوع له این اصطلاح است واقعیتی عینی است که می­باید بی­واسطه شناخته شود. چنین واقعیتی را اثبات برهانی نمی­توان کرد و نیز وجودش از طریق مشاهده تجربی تأیید یا رد نمی­شود. شناخت بنیادین ما از خوب و بد را بدین طریق حاصل می­کنیم.

شهودباوری فلسفی به طور خلاصه دو معنا دارد:

1.
این که نمی­توان برای اصول اخلاقی پایه، برهان آورد (اصول پایه اصولی هستند که گزاره­های دیگر را از آنها استنتاج می­کنیم و خودشان از اصل دیگری استنتاج نمی­شوند.)

2.
این که اصول اخلاقی پایه بدیهی­اند و صرف تصور آنها برای تصدیق کفایت می­کند. (از این منظر بود که آکویناس باور داشت گزاره­هایی نظیر کل بزرگ­تر از اجزای خود است، یا دو چیز مساوی با یک چیز، با هم مساوی هستند)

قواعد اخلاقی شهودی که صرفاً تکالیف به ظاهر موجهند

دبلیو دی راس می­گوید که صدق پاره­ای قواعد به طرز شهودی معلوم است. نظیر این که (1) باید راستگو باشیم، (2) باید به عهد خویش وفا کنیم، (3) باید تاوان خطاهایی که مرتکب شده­ایم بپردازیم، (2) باید بکوشیم سعادت را مطابق با قابلیت و شایستگی توزیع کنیم، (5) نباید به دیگران گزندی برسانیم.

راس معتقد است که این قواعد صرفاً تکالیف به ظاهر موجهند؛ یعنی به ما می­گوید اگر ملاحظات اخلاقی درجه اولی وجود ندادشته باشد چگونه باید عمل کنیم. این قواعد به ما نشان نمی­دهد که آیا چنین ملاحظاتی وجود دارد یا نه. تکالیف به ظاهر موجه بدیهی­اند، ولی تکالیف واقعی بدیهی نیستند.

برای این که بدانیم قاعده­ای بدیهی است، لازم است ابتدا صدق یا صحت اعمالی خاص را ببینیم (شهود کنیم) و سپس با نوعی تعمیم شهودی (به قول راس با استقراء) به آن جا برسیم که دریابیم جمیع اعمالی که آن­گونه­اند (به ظاهر) موجهند، به این ترتیب، در فرجام، آمیزه­ای از جزئی­گری و قانون­پرستی. 

در این جا لازم است که بپرسیم «بدیهی برای چه کسی؟» اصل سودمندی برای همگان بدیهی نیست ـ یقیناً کانتی­ها، اصحاب نظریه فرمان الهی، و پیروان نظریه خودمحوری اخلاقی بر بداهت آن صحه نمی­گذارند. پس آیا باید بگوییم بدیهی بودن اصل سودمندی در نزد شماری از افراد و بدیهی نبودنش در نزد دیگران، گفته ما را دایر بر بدیهی بودن آن، موجه می­سازد؟ اگر کانتی­ها نیز تصور کنند که امر مطلق بدیهی است حق را باید به کدام طرف بدهیم؟

میثاق باوری (contractarianism)

آیا صحه نهادن جمیع مردم جامعه بر اصلی خاص دلیل درستی آن اصل است یا نه؟

شاید بگویید: درست همان طور که صحه نهادن جامعه بر عملی خاص دلیل درستی آن عمل نیست، صحه نهادن جمیع مردم بر اصلی خاص نیز موجبات درستی آن را فراهم نمی­کند. ولی میثاق­باوران معتقدندکه اندیشه بنیادین میثاق­باوری حق است و اگر آن طور که باید و شاید پرورده شود، می­تواند برای اصول اخلاقی توجیهی فراهم کند. آن اندیشه این است که توافق آزادانه مردم در خصوص اصولی که می­خواهد برایشان حکمروا گردد خاصیتی اعتباربخش دارد. این اصول اخلاقی نباید از خارج بر آنان تحمیل شود ـ خواه از جانب خداوند خواه از جانب مراجع اقتدار سیاسی؛ و نیز نباید فرض کرد که این اصول جاودانه­اند.

رالز و وضعیت نخستین

 
نظریه میثاق­باورانه رالز در کتابش به نام نظریه عدالت آمده است. او از پاره­ای از اصول عدالت اجتماعی دفاع می­کند که، به زعم او، باید بر نحوه­ای که جامعه، حقوق و مسؤولیت­ها و نیز منافع تشریک مساعی اجتماعی را توزیع می­کند حکمروا شود.

او فرض می­کند که مردم (در این جا نه به معنای جمیع انسان­ها بلکه به معنای افرادی که در جامعه­ای خاص زندگی می­کنند) در وضعیتی گرد هم آمده­اند که آن را «وضعیت نخستین» می­خواند. قصد آنها از این گرد آمدن انتخاب اصولی است که در جامعه­ای نیک­سامان بر ایشان حکمروا باشد. جامعه­ای نیک­سامان جامعه­ای است که (1) غایت آن پیشبرد خیر اعضای خویش است، (2) تصوری عام از عدالت، که نهادهای اساسی جامعه به آن تحقق می­بخشند و برای این کار در نظر گرفته شده­اند، آن را به گونه­ای مؤثر انتظام می­بخشد، (3) در آن همگان اصول واحدی را در خصوص عدالت قبول دارند و می­دانند که دیگران نیز همان اصول را به دیده قبول می­نگرند، و (4) دارای ثبات است. مردمی که در وضعیت نخستین هستند اصولی را برنمی­گزینند که بر مناسباتشان با مردم یا جوامع دیگر حکمروا باشد، بلکه تنها اصولی را انتخاب می­کنند که بر مناسبات میان خودشان حاکم باشد. علاوه بر این ها، رالز فرض را بر این می­گذارد که این مردم صاحب عقل و منفعت­ جویند.

رالز برای تکمیل این نظریه می­گوید، اگر قرار است وضعیت نخستین توافقاتی عادلانه به بار آورد، لازم است افراد در وضعیتی منصفانه قرار داشته باشند و به یکسان به مثابه اشخاصی دارای قوۀ تشخیص خوب و بد اخلاقی تلقی شوند. آنها جملگی افرادی هستند برخوردار از این قوه که قابلیت درک عدالت را دارند، و این تضمین می­کند که آنها «می­توانند در فهم و عمل بر طبق هر اصولی که در فرجام کار بر سر آنها توافق حاصل می­شود به یکدیگر تکیه کنند».

به عقیده او، تحت این شرایط افراد صاحب عقل بر طبق آن چیزی تصمیم می­گیرند که قاعده حداکثر­ها در مقابل حداقل­ ها نام دارد. این قاعده بدان معناست که ترجیح گزینه ­ها باید بر طبق اولویت نامطلوب­ترین نتایج آن­ها صورت گیرد. به این ترتیب با فرض انتخاب دو اصل در اوضاع و احوالی که در آن نمی­دانید جایگاه شما در اجتماع چگونه است، اگر بتوانید پیش­بینی کنید که نامطلوب­ترین وضعی که بر طبق اصل اول در اجتماع خواهید داشت، از نامطلوب­ترین وضعی که بر طبق اصل دوم خواهید داشت شر کمتری دارد، اصل اول را انتخاب می­کنید.

رالز معتقد است که مردم در وضعیت نخستین دو اصل را انتخاب می­کنند:

اول، هر شخصی باید از حقی برابر با حق دیگران برای داشتن گسترده­ترین آزادی اساسی ممکن، که با آزادی مشابه برای دیگران از در سازگاری درآید، برخوردار باشد.

دوم، نابرابری­ های اجتماعی و اقتصادی باید به گونه­ای ترتیب یابد که (الف) عقلاً بشود پیش بینی کرد که برای همگان سودمند است، (ب) مربوط باشد به مناصب و مقام­هایی که باب آن به روی همگان گشوده است.

رالز معتقد است که دلیل صحیح بودن آن اصول این است که حاصل انتخابی هستند صورت گرفته در وضعیت نخستین.

برای این که بدانیم چگونه این طور است باید به مفهوم عدالت روالی محض اشاره کنیم. سه نوع عدالت روالی وجود دارد. (1) عدالت روالی کامل، می­توانیم پیش از روال مشخص کنیم نتیجه منصفانه چیست و روالی را تدارک ببینیم که در صورت اتخاذ شدن، عملاً حصول آن نتیجه را تضمین کند. با این حال، (2) بر طبق عدالت روالی ناقص، این کار میسر است که مشخص کنیم نتیجه صحیح چه خواهد بود، ولی روال خطاپذیر و مطمئنی درکار نیست که با آن این نتیجه را به باور آوریم. ولی بر وفق عدالت روالی محض، نتیجه، فارغ از این که چه باشد منصفانه است، مشروط به این که روالی که نتیجه را به باور می­آورد منصفانه باشد.

اما به زعم رالز روندی که در آن مردمان صاحب عقل در وضعیت نخستین در باب اصول تصمیم می­گیرند و به توافق می­رسند، مصداقی از عدالت روالی محض است. هر گونه اصولی که بر سر آنها توافق حاصل شود عادلانه خواهد بود.

----------------

برگرفته از: 

کتاب «فلسفۀ اخلاق» نوشتۀ ویلیام کی. فرانکنا

کتاب «مبانی فلسفه اخلاق» نوشته رابرت ال. هولمز 

منابع برای مطالعه بیشتر: 

کتاب «فلسفه اخلاق» ویراسته پل ادواردز

کتاب «بصیرت اخلاقی» / «نگاه اخلاقی، درآمدی به فلسفه اخلاق»

-------------------------------

مطالب مرتبط:

فرااخلاق (1): پرسش­ های فرا اخلاقی

فرااخلاق (3): اخلاق – جعل یا کشف؟

فرااخلاق (4): خطوط کلی غیر شناخت گرایی اخلاقی

فرا اخلاق(5): واقع گرایی اخلاقی1

 

فرااخلاق (6) واقع گرایی اخلاقی 2

 

+ نوشته شده در شنبه نهم بهمن ۱۳۸۹ساعت 1:24 توسط عباس مهدوی

 

محمدرضا سرافرازی اردکانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی