عینی گروی اخلاقی(moral objectivism)
یک نظریه اخلاقی در صورتی عینی میباشد که معتقد باشد صدق معنایی که
به واسطه یک جمله اخلاقی بیان میشود، مستقل است از شخصی که این جمله را استعمال
میکند، و نیز مستقل است از مکان و زمانی که در آن، این جمله را استعمال کرده است.
ذهن
گروی اخلاقی (moral
subjectivism)
ذهن گروی، بر طبق تفسیر برخی فلاسفه، عقیده ا ی فرا
اخلاقی است درباره جایگاه بیانات فرا اخلاقی. این دیدگاه به یکی از موارد زیر برمی
گردد:
1. یک گفته اخلاقی تنها بیانی سرگذشت نامه ی درباره مواقف یا احساسات
شخص گوینده است.
2. گفته¬ های اخلاقی، مواقف یا احساسات گوینده اند و به منظور
برانگیختن یا فراخوانی مواقفی مشابه در دیگران مورد استفاده قرار می گیرند.
3. مقصود احکام اخلاقی اشاره به چیزی خارج از ذهن گوینده است، ولی در
واقع فقط پسند و ناپسند او را، هرچند در صورتی مبدل، بیان می کنند.
4. هیچ راهی برای حل و فصل عقلانی منازعات اخلاقی بنیادین وجود ندارد؛
زیرا در مورد احکام اخلاقی بنیادین یا اصول اخلاقی فرجامین به درستی نمی¬توان گفت
که مستقل از مواقف حداقل بعضی از انسان ها صادق یا کاذبند.
5. این مدعی اگرچه فرا اخلاقی نمی باشد ولی نزدیک به معنایی است که اکثر
غیرفیلسوفان از «ذهن گروی در فلسفه اخلاق» اراده خواهد کرد. ذهن گروی
به این معنا عبارت از این عقیده است که همه احکام صادر شده از سوی انسان¬ها شکل
گرفته از تعصبات و پیش داور های ایشان است.
نظریات فرا اخلاقی
نظریات فرا اخلاقی، در جایی که به صراحت ذهنگروانه نیستند، میکوشند
تا چهار ویژگی اصلی گفتار اخلاقی را تبیین کنند و این ویژگیها عبارتند از این که
احکام اخلاقی مدعی کلی بودن، خود آیینی و عینی بودنند و نیز مدعی آنند که گفتار
اخلاقی شکلی از گفتار عملی است.
طبیعت گرایی
اخلاقی(moral naturalists)
طبیعت گروی
به عنوان نظریهای مشخصاً فرا اخلاقی، بر وفق اصطلاحات غیراخلاقی قابل تعریف است و
احکام اخلاقی اقسامی فرعی از احکام تجربیاند. در واقع اصطلاحات اخلاقی برای خصایص
طبیعی محض وضع شدهاند. طبیعت گروی
در صورت صحت نشان میدهد که چگونه میتوان معرفتی تجربی محض از خوب و بد داشت. به
بیان دیگر طبیعتگروی اخلاقی میگوید حقایقی در باب عالم واقع وجود و ماهیت زبان،
اصلی اخلاقی را توجیه عقلانی میکند.
مثلاً فرض کنید لذت یگانه چیزی باشد که فی نفسه خوب است (لذت = ارزش
ذاتی)، و، همان طور که سودنگرها و اصحاب خودمحوری اخلاقی (خودمحوری روانشناسی ـ
حب ذات) میگویند، سعادت، زندگی قرین لذت باشد. این دیدگاه حاکی از آن است که خوب
بودن یا نبودن چیزی موضوعی است که به کلی ناظر به واقع است، زیرا تنها لازم است که
بدانید که چه چیزی در زندگی شما کفه لذت را از کفه درد سنگینتر میکند. حال فرض
کنیم « درست » صرفاً به معنای آن چیزی باشد که « به اندازه هر عمل دیگری کفه لذت
را سنگینتر از کفه درد میکند». در این صورت، اگر بگوییم:
این عمل درست است،
به واقع در حکم این است که گفته باشیم این عمل به اندازه هر عمل دیگر
کفه لذت را از کفه درد سنگینتر میکند.
و بعد اگر فرض کنیم « تکلیف » را بتوان به صورتِ « آنچه بیش از هر
عمل دیگری کفه لذت را از کفه درد سنگینتر میکند» معنا کرد، در آن صورت اصل
سودمندی، که میگوید آدمی باید بیشترین خیر کلی را تحقق ببخشد، عملاً بنا بر
تعریف درست خواهد بود. با در نظر گرفتن این که لذت یگانه خیر است، و سعادت افزونی
لذت است بر درد، و نیز با توجه به معنای « درست » و « تکلیف » میتوانیم مشاهده
کنیم که اصل سودمندی اصل صحیح اخلاق است.
نظریه ای که میگوید حقایقی درباره جهان (از جمله حقایقی درباره
زبان) برای توجیه اصل اخلاقی پایهای کفایت میکند صورتی از طبیعتگرایی اخلاقی
است.
یک ایراد جدی که بر طبیعتگرایی وارد است، این است که اگر باور داشته
باشیم که اصطلاحی اخلاقی نظیر«درست» و «تکلیف» به نحوی که اصل اخلاقی خاصی
را توجیه کند قابل تعریف است، باید بپرسیم «قابل تعریف برای چه کسی؟» چرا که چه
بسا در باب تعاریف صحیح اصطلاحات اخلاقیای که آن اصول واجد آنها هستند،
اعتقادات متضادی داشته باشند.
استدلال سؤال
مفتوح مور(open question argument) علیه
طبیعت گروی
برای مثال، یک طبیعتگرا ممکن است بکوشد تا «خوب ذاتی» را به عنوان
«چیزی که تمایل را ارضا میکند» یا «خوب اخلاقی» را به عنوان «چیزی که بقای انسانی
را ترفیع میبخشد» تعریف کند. حال «آیا چیزی که تمایل را ارضا میکند، ذاتاً خوب
است؟» و این پرسشی بیمعنا معادل با پرسشی از این که «آیا چیزی که تمایل را ارضا
میکند، چیزی است که تمایل را ارضا میکند؟» نیست. ولی اگر تعاریف طبیعتگروانه
فوق صائب باشد، نمیتوان به طرزی معقول چنین پرسشهایی را طرح کرد، همان طور که
نمیتوان پرسید آیا پدر، والد مذکر است. به طور کلیتر، استدلال این است که: در
مورد هر تعریف طبیعتگروانه پیشنهادی، x ، جز در صورتی که x خود مشتمل بر اصطلاحاتی هنجاری باشد همیشه میتوان
پرسید آیا x خوب، درست
یا واجب است. این نشان میدهد که این قبیل اصطلاحات اخلاقی معادل با اصطلاحات
تجربی نیست. به علاوه در مورد هر ارزش طبیعتگروانهای که به متغیر x داده شود، اظهار این که x خوب،
درست یا واجب است به منزله اظهار گزارهای که بدون تناقض انکارش نتوان کرد، نمیباشد.
شهود باوری(intuitionism)
شهودگروان نکات منفی علیه طبیعتگروان اظهار میکنند و نیز مدعیات
اثباتی از آن خودشان، میپرورند. همه شهودگروان متفقند که اخلاق خودآیین است، زیرا
حداقل میباید یک اصطلاح اخلاقی اولیه که ابزاری برای یک کیفیت، نسبت یا مفهوم
ناطبیعی است، وجود داشته باشد. این اصطلاح اولیه تعریفناپذیر است و واقعیتی که
موضوع له این اصطلاح است واقعیتی عینی است که میباید بیواسطه شناخته شود. چنین
واقعیتی را اثبات برهانی نمیتوان کرد و نیز وجودش از طریق مشاهده تجربی تأیید یا
رد نمیشود. شناخت بنیادین ما از خوب و بد را بدین طریق حاصل میکنیم.
شهودباوری فلسفی به طور خلاصه دو معنا دارد:
1.این که نمیتوان برای اصول اخلاقی پایه، برهان آورد (اصول پایه اصولی
هستند که گزارههای دیگر را از آنها استنتاج میکنیم و خودشان از اصل دیگری
استنتاج نمیشوند.)
2.این که اصول اخلاقی پایه بدیهیاند و صرف تصور آنها برای تصدیق کفایت
میکند. (از این منظر بود که آکویناس باور داشت گزارههایی نظیر کل بزرگتر از
اجزای خود است، یا دو چیز مساوی با یک چیز، با هم مساوی هستند)
قواعد اخلاقی شهودی که صرفاً تکالیف به ظاهر موجهند
دبلیو دی راس میگوید که صدق پارهای قواعد به طرز شهودی معلوم است.
نظیر این که (1) باید راستگو باشیم، (2) باید به عهد خویش وفا کنیم، (3) باید تاوان
خطاهایی که مرتکب شدهایم بپردازیم، (2) باید بکوشیم سعادت را مطابق با قابلیت و
شایستگی توزیع کنیم، (5) نباید به دیگران گزندی برسانیم.
راس معتقد است که این قواعد صرفاً تکالیف به ظاهر موجهند؛ یعنی به ما
میگوید اگر ملاحظات اخلاقی درجه اولی وجود ندادشته باشد چگونه باید عمل کنیم. این
قواعد به ما نشان نمیدهد که آیا چنین ملاحظاتی وجود دارد یا نه. تکالیف به ظاهر
موجه بدیهیاند، ولی تکالیف واقعی بدیهی نیستند.
برای این که بدانیم قاعدهای بدیهی است، لازم است ابتدا صدق یا صحت
اعمالی خاص را ببینیم (شهود کنیم) و سپس با نوعی تعمیم شهودی (به قول راس با
استقراء) به آن جا برسیم که دریابیم جمیع اعمالی که آنگونهاند (به ظاهر) موجهند،
به این ترتیب، در فرجام، آمیزهای از جزئیگری و قانونپرستی.
در این جا لازم است که بپرسیم «بدیهی برای چه کسی؟» اصل سودمندی برای
همگان بدیهی نیست ـ یقیناً کانتیها، اصحاب نظریه فرمان الهی، و پیروان نظریه
خودمحوری اخلاقی بر بداهت آن صحه نمیگذارند. پس آیا باید بگوییم بدیهی بودن اصل
سودمندی در نزد شماری از افراد و بدیهی نبودنش در نزد دیگران، گفته ما را دایر بر
بدیهی بودن آن، موجه میسازد؟ اگر کانتیها نیز تصور کنند که امر مطلق بدیهی است
حق را باید به کدام طرف بدهیم؟
میثاق باوری (contractarianism)
آیا صحه نهادن جمیع مردم جامعه بر اصلی خاص دلیل درستی آن اصل است یا
نه؟
شاید بگویید: درست همان طور که صحه نهادن جامعه بر عملی خاص دلیل
درستی آن عمل نیست، صحه نهادن جمیع مردم بر اصلی خاص نیز موجبات درستی آن را فراهم
نمیکند. ولی میثاقباوران معتقدندکه اندیشه بنیادین میثاقباوری حق است و اگر آن
طور که باید و شاید پرورده شود، میتواند برای اصول اخلاقی توجیهی فراهم کند. آن
اندیشه این است که توافق آزادانه مردم در خصوص اصولی که میخواهد برایشان حکمروا
گردد خاصیتی اعتباربخش دارد. این اصول اخلاقی نباید از خارج بر آنان تحمیل شود ـ
خواه از جانب خداوند خواه از جانب مراجع اقتدار سیاسی؛ و نیز نباید فرض کرد که این
اصول جاودانهاند.
رالز و وضعیت نخستین
نظریه میثاقباورانه رالز در کتابش به نام نظریه عدالت آمده است. او
از پارهای از اصول عدالت اجتماعی دفاع میکند که، به زعم او، باید بر نحوهای که
جامعه، حقوق و مسؤولیتها و نیز منافع تشریک مساعی اجتماعی را توزیع میکند حکمروا
شود.
او فرض میکند که مردم (در این جا نه به معنای جمیع انسانها بلکه به
معنای افرادی که در جامعهای خاص زندگی میکنند) در وضعیتی گرد هم آمدهاند که آن
را «وضعیت نخستین» میخواند. قصد آنها از این گرد آمدن انتخاب اصولی است که در
جامعهای نیکسامان بر ایشان حکمروا باشد. جامعهای نیکسامان جامعهای است که (1)
غایت آن پیشبرد خیر اعضای خویش است، (2) تصوری عام از عدالت، که نهادهای اساسی
جامعه به آن تحقق میبخشند و برای این کار در نظر گرفته شدهاند، آن را به گونهای
مؤثر انتظام میبخشد، (3) در آن همگان اصول واحدی را در خصوص عدالت قبول دارند و
میدانند که دیگران نیز همان اصول را به دیده قبول مینگرند، و (4) دارای ثبات
است. مردمی که در وضعیت نخستین هستند اصولی را برنمیگزینند که بر مناسباتشان با
مردم یا جوامع دیگر حکمروا باشد، بلکه تنها اصولی را انتخاب میکنند که بر مناسبات
میان خودشان حاکم باشد. علاوه بر این ها، رالز فرض را بر این میگذارد که این مردم
صاحب عقل و منفعت جویند.
رالز برای تکمیل این نظریه میگوید، اگر قرار است وضعیت نخستین
توافقاتی عادلانه به بار آورد، لازم است افراد در وضعیتی منصفانه قرار داشته باشند
و به یکسان به مثابه اشخاصی دارای قوۀ تشخیص خوب و بد اخلاقی تلقی شوند. آنها
جملگی افرادی هستند برخوردار از این قوه که قابلیت درک عدالت را دارند، و این
تضمین میکند که آنها «میتوانند در فهم و عمل بر طبق هر اصولی که در فرجام کار بر
سر آنها توافق حاصل میشود به یکدیگر تکیه کنند».
به عقیده او، تحت این شرایط افراد صاحب عقل بر طبق آن چیزی تصمیم میگیرند
که قاعده حداکثرها در مقابل حداقل ها
نام دارد. این قاعده بدان معناست که ترجیح گزینه ها باید بر طبق اولویت نامطلوبترین
نتایج آنها صورت گیرد. به این ترتیب با فرض انتخاب دو اصل در اوضاع و احوالی که
در آن نمیدانید جایگاه شما در اجتماع چگونه است، اگر بتوانید پیشبینی کنید که
نامطلوبترین وضعی که بر طبق اصل اول در اجتماع خواهید داشت، از نامطلوبترین وضعی
که بر طبق اصل دوم خواهید داشت شر کمتری دارد، اصل اول را انتخاب میکنید.
رالز معتقد است که مردم در وضعیت نخستین دو اصل را انتخاب میکنند:
اول، هر شخصی باید از حقی برابر با حق دیگران برای داشتن گستردهترین
آزادی اساسی ممکن، که با آزادی مشابه برای دیگران از در سازگاری درآید، برخوردار
باشد.
دوم، نابرابری های
اجتماعی و اقتصادی باید به گونهای ترتیب یابد که (الف) عقلاً بشود پیش بینی کرد
که برای همگان سودمند است، (ب) مربوط باشد به مناصب و مقامهایی که باب آن به روی
همگان گشوده است.
رالز معتقد است که دلیل صحیح بودن آن اصول این است که حاصل انتخابی
هستند صورت گرفته در وضعیت نخستین.
برای این که بدانیم چگونه این طور است باید به مفهوم عدالت روالی محض
اشاره کنیم. سه نوع عدالت روالی وجود دارد. (1) عدالت روالی کامل، میتوانیم پیش
از روال مشخص کنیم نتیجه منصفانه چیست و روالی را تدارک ببینیم که در صورت اتخاذ
شدن، عملاً حصول آن نتیجه را تضمین کند. با این حال، (2) بر طبق عدالت روالی ناقص،
این کار میسر است که مشخص کنیم نتیجه صحیح چه خواهد بود، ولی روال خطاپذیر و
مطمئنی درکار نیست که با آن این نتیجه را به باور آوریم. ولی بر وفق عدالت روالی
محض، نتیجه، فارغ از این که چه باشد منصفانه است، مشروط به این که روالی که نتیجه
را به باور میآورد منصفانه باشد.
اما به زعم رالز روندی که در آن مردمان صاحب عقل در وضعیت نخستین در
باب اصول تصمیم میگیرند و به توافق میرسند، مصداقی از عدالت روالی محض است. هر
گونه اصولی که بر سر آنها توافق حاصل شود عادلانه خواهد بود.
----------------
برگرفته از:
کتاب «فلسفۀ اخلاق» نوشتۀ ویلیام کی. فرانکنا
کتاب «مبانی فلسفه اخلاق» نوشته رابرت ال. هولمز
منابع برای مطالعه بیشتر:
کتاب «فلسفه اخلاق» ویراسته پل ادواردز
کتاب «بصیرت اخلاقی» / «نگاه اخلاقی، درآمدی به فلسفه اخلاق»
-------------------------------
مطالب مرتبط:
فرااخلاق
(1): پرسش های فرا اخلاقی
فرااخلاق (3): اخلاق – جعل یا کشف؟
فرااخلاق
(4): خطوط کلی غیر شناخت گرایی اخلاقی
فرا اخلاق(5): واقع گرایی اخلاقی1
فرااخلاق (6) واقع گرایی اخلاقی 2
+ نوشته شده در شنبه نهم بهمن ۱۳۸۹ساعت 1:24 توسط عباس مهدوی