استنتاج باید از هست
استنتاج باید از هست
غالبا گفته شده است استنتاج«باید»از«هست» ممکن نیست.این پیشنهاد در اصل مأخوذ از فراز مشهوری از«رساله»هیوم است.اگرچه این سخن هیوم وضوح لازم را ندارد، لیکن حداقل به طور کامل مبهم نیست.طبقهای از گزارههای واقعی[ واقع بنیاد] * وجود دارد که منطقا متمایز از طبقه گزارههای ارزشی ** است.هیچ مجموعهای از گزارههای واقعی، به خودی خود مستلزم گزارهای ارزشی نیست.به تعبیر اصطلاحات جدید، هیچ گزاره اخباری *** [ توصیفی]، نمیتواند مستلزم گزارهای ارزشی باشد، بیآنکه حداقل یک گزاره ارزشی **** به میان آید عقیده داشتن به جز این، در حکم تن دادن به همان چیزی است که به مغالطه طبیعت گرایانه ***** موسوم است.
در این نوشتار هدف ما اثبات مثالی نقضی ****** ، برای ابطال این پیشنهاده است. ******* البته فرض بر این نیست که یک مثال نقضی واحد، میتواند پیشنهادهای فلسفی را ابطال کند.در مورد فعلی اگر بتوان مثال نقضی موجهی یافت و به علاوه تبیین یا توجیهی از اینکه چرا و چگونه آن یک مثال نقضی است.به دست داد، و اگر فراتر از آن بتوان نظریهای عرضه داشت که مؤید آن مثال نقضی باشد-یعنی نظریهای که شمار نامحدودی از مثالهای نقضی تولید کند-میتوان در همان کمترین روشنی قابل ملاحظهای بر پیشنهاده اصلی افکند.و احتمالا پس از گذشتن از این مراحل، میتوان قائل شد به اینکه حوزه آن پیشنهاده محدودتر (*)statement of fact.
(**)statement of value.
(***)descriptive.
(****)evaluative.
(*****)naturalistic fallacy.
(******)counterexample.
(*******)در روایت جدید این پیشنهاده، من به تبیین هیوم از مسأله نخواهم پرداخت. از آن است که اساسا فرض شده است.مثال نقضی را میباید بر اساس گزاره یا گزارههایی اثبات کرد که واقعی یا اخباری محض بودن آن گزارهها برای هر طرفدار پیشنهاده مسلم است(البته نیازی نیست که این گزاره عملا مشتمل بر فعل«هست»باشد).و همچنین میباید نشان داد، چگونه آن گزارهها منطقا مرتبط به گزارهای هستند که طرفدار پیشنهاده آن را [گزارهای]ارزشی تلقی میکند(که در نمونه حاضر باید را شامل است). * سلسله گزارههای زیر را در نظر بگیرید:
1)زید کلماتی اظهار داشته است:«من بدین وسیله وعده میدهم به شما، عمرو، هزار تومان بپردازم».
2-زید وعده داده است که به عمرو هزار تومان بپردازد.
3-زید خود را به این تکلیف ملزم(متعهد)نموده که هزار تومان به عمرو بپردازد.
4-زید مکلف است به عمرو هزار تومان بپردازد.
5-زید باید به عمرو هزار تومان بپردازد.
مبرهن خواهیم داشت که در این فهرست ارتباط میان هر گزاره و گزاره بعد از آن در عین حالی که در هر مورد رابطه استلزامی نیست، رابطهای غیر ضروری هم نمیباشد.و نیازی نیست که گزارههای اضافی و لازم برای ایجاد ارتباط استلزامی متضمن گزارههای ارزشی، اصول اخلاقی یا چیزی از این دست باشد.
اجازه دهید آغاز کنیم.ارتباط(1)و(2)چگونه است؟اظهار کلمات منقول در(1)، که در داخل علامت نقل قول قرار داده شده است، تحت شرایطی خاص[همانا]عمل وعده دادن است.بخشی از معنای کلمات منقول در(1)همین است که در آن شرایط اطهار آن کلمات به معنای وعده دادن است.
اینک این حقیقت مربوط به عرف[ کار برد]زبان فارسی را به صورت مقدمهای خارجی تقریر میکنیم:
1a)کسی که تحت شرایط C کلمات(جمله)«من بدین وسیله وعده میدهم به شما عمرو هزار تومان بپردازم»را اظهار میدارد[در حقیقت]وعده میدهد که به عمرو هزار تومان بپردازد.
چه نوع اموری زیر عنوان«شرایط C»مندرج است؟ آنچه مندرج است به واقع تمامی آن شرایط یعنی تمامی آن اوضاع اموری است که شرایط لازم و کافی برای اظهار کلمات(جمله)میباشند تا اجرای موفق عمل وعده دادن راقوام بخشند.این شرایط عبارت از اموری است نظیر اینکه گوینده در حضور عمرو، شنونده است.هر دوی آنان آگاهند.هر دو فارسی زبانند، جدی سخن میگویند، گوینده متوجه است چه میکند، تحت تأثیر داروها نیست، هیپنو تیزم نشده است، به بازی عمل نمیکند، لطیفه نمیگوید، واقعهای را گزارش نمیکند و از این قبیل.تردیدی نیست که این فهرست قدری مبهم است.زیرا حدود مفهوم وعده دادن همانند حدود بسیاری از مفاهیم زبان طبیعی نسبتا غیر دقیق است. (1)
ولی هر چند مشکل میتوان امور حاشیهای را تعیین نمود، یک چیز واضح است.و آن اینکه، آن شرایطی که هر کس تحت آن شرایط اظهار دارد«من بدین وسیله وعده میدهم»[واقعا]او وعده میدهد، دقیقا شرایطی تجربی است.بنابراین بعنوان یک مقدمه خارجی فرضی تجربی میافزاییم مبنی بر اینکه این شرایط فراهم است.
1b)شرایط C فراهم است.
از(1)، (1a)و(1b)، (2)را نتیجه میگیریم، استدلال چنین است:اگر C آنگاه(اگر U آنگاه P): «C»برای شرایط، «U»برای اظهار داشتن، و«P»برای وعده دادن.با افزودن مقدمات U و C، به این قضیه شرطی(2)را نتیجه گرفتیم.و تا آنجا که میتوانم (*)اگر این اقدام به نتیجه برسد، ما شکاف میان«ارزشی»و «اخباری»را به هم آورده، و در نتیجه ضعف[ نقص]این اصطلاحات را نشان خواهیم داد.و اما در حال حاضر، طرح من آن است که با این اصطلاحات بحث خود را پیگیریم.و چنان وانمود کنیم که معنای آنها کاملا واضح است.درپایان مقاله، خواهم گفت که به نظر من از چه جنبههایی در آنها آشفتگی است. دید، هیچ مقدمه اخلاقی در زیر تودههای منطقی پنهان نیست.نیاز است که مطالب بیشتری درباره ارتباط(1)و(2)گفته شود، ولی این بحث را به بعد، وا مینهیم.
ارتباط میان(2)و(3)از چه قرار است؟تصور میکنم«وعده دادن»در مقام تعریف همان فعل مکلف نمودن خود به یک تکلیف است.هر تحلیل از مفهوم «وعده دادن»فقط زمانی تحلیلی کامل و تمام است که عبارت باشد از حالت وعده دهندهای که خود را در مقابل شخصی که به او وعده داده است، مکلف و متعهد به تکلیف نموده یا آن تکلیف را پذیرفته و ملتزم شده است که در آینده آن عمل را انجام دهد که طبعا انجام این عمل در جهت منفعت همان شخص است که وعدهای به او داده است.چه بسا کسی چنین اندیشه کند که میتوان«وعده دادن»را به حسب ایجاد انتظاراتی در مخاطبان شخص یا چیزی از این قبیل تحلیل کرد، ولی اندک تأملی نشان میدهد که تمایز قاطع میان گزارههای التفاتی * از یک سو و وعده دادنها از سوی دیگر، در طبیعت و درجه التزام یا تکلیفی قرار دارد که در«وعده دادن»تعهد شده است. بنابراین، میخواهم بگویم(3)مستقیما و بیهیچ واسطهای از(2)لازم میآید.ولی ایرادی نیست چنانچه کسی بخواهد با قصد تهذیب صوری، مقدمهای همانگویانه بیفزاید:
a2)هر«وعده دادن»در حقیقت عملی است بدین مضمون که شخص خود را مکلف(متعهد)نموده تا به وعده خود وفا کند.
ارتباط(3)و(4)چگونه است؟اگر شخص خود را به تکلیفی مکلف کند، و آنگاه دیگر اسباب فراهم باشد، آن شخص مکلف به تکلیف است.این را نیز بیانی همانگویانه لحاظ میکنیم.البته ممکن است برای هر یک از این اعمال حالتی پیش آید که شخص از تعهداتی که به عهده گرفته است، آزاد شود.و لذاست، که در اینجا به یک قید نیاز است و آن اینکه، در صورتی که اوضاع به همین منوال باقی بماند. بنابراین برای حصول، استلزام میان(3)و(4)به بیانی تقییدی نیاز است مبنی بر اینکه:
a3)دیگر اسباب فراهم است.
ممکن است صورت گرایان همانند حرکت از(2)به (3)بخواهند مقدمهای همانگویانه بیفزایند:
b3)تمام آن کسان که خود را به تکلیفی مکلف میکنند و دیگر اسباب فراهم است.آنها مکلف به تکلیفاند.بدین سان حرکت از(2)به(3)همان صورت حرکت از(1)به(2)را دارد:
اگر E آنگاه(اگر PUO آنگاه UO):E برای دیگر اسباب فراهم است، PUO برای مکلف به تکلیف شدن، و UO برای مکلف بودن.با افزودن دو مقدمه E وUO,PUO را نتیجه میگیریم.
آیا(a3)، شرط«در صورتی که اوضاع به همین منوال باقی بماند»، یک مقدمه ارزشی مستتر است؟ یقینا چنین مینماید، مخصوصا در آن صورتبندی که ما بدان دادهایم.لیکن میتوان نشان داد، با اینکه سؤالات مطروحه درباره«دیگر اسباب فراهم است»به کرات مستلزم ملاحظات ارزشی است، منطقا ضروری نیست که در هر موردی چنین باشند.بحث در این باره را تا پس از مرحله بعدی ترک میگوییم.
ارتباط میان(4)و(5)از چه قرار است؟نظیر آن همانگویی که ارتباط میان(3)و(4)را تبیین نمود، در اینجا نیز یک همانگویی داریم، بدین شرح که: «دیگر اسباب فراهم است، شخص باید آنچه را که به انجامش مکلف است، انجام دهد».در این مورد نیز درست همانند مورد پیشین نیازمند مقدمهای هستیم به صورت زیر:
a4)دیگر اسباب فراهم است.
به منظور حذف این امکان، که امری خارج از موضوع ارتباط«تکلیف»به«باید»استنباط شود، به شرط«در صورتی که اوضاع به همین منوال باقی (*)statement of intention. بماند»نیاز است. * در اینجا نیز همانند دو مرحله قبل، برای دفع ظهور قیاس ضمنی، میتوان خاطر نشان کرد، که مقدمه ظاهرا مستتر همانگویانه بوده و در نتیجه هر چند به نحو صوری آراسته، ولی زائد است. بیان صوری این استدلال نیز، به همان صورت حرکت از(3)به(4)است:اگر E آنگاه(اگر uo آنگاه o)E برای دیگر اسباب فراهم است.ou برای مکلف بودن، o برای«باید»، با افزودن مقدمات E و uo را نتیجه گرفتیم.
اکنون کلامی در باب تعبیر«دیگر اسباب فراهم است»و نحوه عمل ان در استنتاج مورد نظر ما بحث درباره این موضوع و موضوع کاملا مرتبط با آن یعنی القاء پذیری، ** بسیار پیچیده و مشکل است.و هدف ما در اینجا فقط در همین حد است که نشان دهیم برآوردن شرط مذکور لزوما متضمن هیچ مطلب ارزشی نیست، نیروی عبارت«دیگر اسباب فراهم است»در جمله فعلی تقریبا همین است.مگر اینکه دلیلی داشته باشیم(یعنی مگر اینکه عملا آماده باشیم دلیل ارائه کنیم)برای فرض اینکه تکلیف ملغی شده(مرحله4)یا فاعل نباید به وعدهاش وفا کند(مرحله5)، در غیر این صورت تکلیف به قوت خود باقی است و او باید به وعدهاش وفا کند.ولی این [که دلیلی بر الغاء تکلیف ارائه شود]جزء نیروی عبارت«دیگر اسباب فراهم است»نمیباشد.به همین خاطر نیازی نیست که برای توجیه آن به تأسیس قضیهای منفی و کلی متوسل شویم مبنی بر اینکه هیچ کس، نمیتواند دلیلی بر فرض فاعلی که مکلف به تکلیف نیست، و یا نباید به وعده وفا کند، ارائه دهد.چنین کاری ناممکن بوده و عبارت را بیفایده خواهد ساخت.همین قدر اثبات این شرط کافی است که درحقیقت هیچ دلیل مخالف برای آن، ارائه نتوان کرد.
اگر دلیلی ارائه شود برای فرض اینکه تکلیف ملغی شده و یا اینکه وعده کننده ملزم نیست به وعدهاش عمل کند، در آن صورت مثل همیشه موقعیتی که مستلزم ارزشیابی است مطرح میشود.مثلا فرض کنید.زمانی وعدهای را خطا تلقی میکنیم، و از طرف دیگر مسلم میدانیم که وعده دهنده تکلیفی را تعهد کرده است.در این صورت، با این سؤال مواجهیم که آیا او باید به وعدهاش وفا کند یا نه؟هیچ روش مقرری نیست که عینا چنین مواردی را پیشا پیش تعیین کند. لذا نوعی ارزشیابی(اگر به واقع تعبیری صحیح باشد) مورد نیاز است.و اما در اینجا دلیلی بر نفی ارزشیابی داریم، زیرا شرط«در صورتی که اوضاع به همین منوال باقی بماند»بر آورده شده است.پس هیچ گونه ارزشیابی لازم نیست و سؤال از اینکه«آیا او میباید آن را انجام دهد»با این گفته که«او وعده داده است» مختومه میشود.همیشه امکان آن هست که به منظور استنتاج«او باید»از«او وعده داده است»راهی جز ارزشیابی نداشته باشیم.زیرا ممکن است ناچار از ارزشیابی دلیل نقضی باشیم.لیکن مهم این است که منطقا در هر مورد این ارزشیابی ضروری نیست.چه ممکن است در واقع امر هیچ دلیل نقضی در میان نباشد.بنابراین اثبات میشود که شرط«در صورتی که اوضاع به همین منوال باقی بماند»متضمن هیچ مطلب ارزشی نیست.هر چند تشخیص اینکه آیا آن شرط بر آورده شده است، همواره مستلزم ارزشیابی باشد.
حال فرض کنید من در این باره به خطا رفته باشم، ولی آیا این خطای من عقیده به شکاف منطقی غیرقابل عبور میان«هست»و«باید»را از خطر (*)قید«در صورتی که اوضاع و احوال به همین منوال باقی بماند» )ceteris paribus(در این مرحله موارد نسبتا متفاوت با آنچه را که در مرحله اول استثنا شده است، استثنا میسازد. بطور کلی میگوییم«او تکلیفی را تعهد کرده است.ولی با این حال او(اکنون)مکلف به[ تحت]تکلیف نیست» هنگامی که تکلییف از او برداشته شود یعنی اگر شخصی که به او وعده داده شده است، بگوید«من تکلیف را از دوش شما بر میدارم»ولی ما میگوییم«او مکلف به تکلیف است.و اما ملزم به اجرای آن نیست در موردی که در اثر برخی ملاحظات دیگر مثلا یک تکلیف مهمتر، تکلیف از او برداشته شود.
(**)defeasibility
میرهاند؟به نظر من، نه، چون هماره میتوان(4)و (5)را از نو به گونهای نوشت که قید«در صورتی که اوضاع به همین منوال باقی بماند»را به عنوان بخشی از نتیجه شامل باشند.بنابراین مقدمات نتیجه خواهیم گرفت که«دیگر اسباب فراهم است و زید باید به عمرو هزار تومان بپردازد»و همین کافی ست برای ابطال آن سنت[که معتقد است میان«هست»و«باید» شکافی غیر قابل عبور است]چون با این همه توانستهایم نوعی ارتباط استلزامی میان گزارههای اخباری و ارزشی نشان دهیم.این درست نیست که گفته شود، آنچه فیلسوفان را به مغالطه طبیعت گرایی کشانده است، قول به این است که شرایط تخفیف دهنده جرم میتواند تکالیف را ملغی کند.چنانکه خواهیم دید.در عوض علت آن نظریهای در باب زبان بوده است.
بنابراین(به معنای دقیق، «استنتاج کردن»که مرضی زبانهای طبیعی است)«باید»را از«هست» استنتاج به هیچ وجه ماهیت اخلاقی یا ارزشی ندارد.آن مقدمات عبارتند از:مفروضات تجربی، همانگوییها و توصیفاتی از معنای[ کار برد]لفظ. * همچنین شایسته تذکار است که«باید»، یک«باید قطعی»و نه«باید شرطی»است.مورد(5)نمیگوید
زید اگر چنین و چنان بخواهد، باید پرداخت کند، بل میگوید او باید پرداخت کند، همین وبس، و نیز باید توجه داشت که مراحل استنتاج در سوم شخص ادامه یافته است.«من باید»را از(من گفتهام«من وعده میدهم»)نتیجه نگرفتیم بلکه«او باید»را از(او میگوید«من وعده میدهم»)استنتاج کردیم.
استدلال ما، ارتباط میان، اظهار کلماتی معین و فعل گفتاری وعده دادن را آشکار ساخته و سپس در جای خود وعده دادن را در ظرف تکلیف منکشف نموده و از«تکلیف»به«باید»منتقل میشود.انتقال از (1)به(2)تا حد بسیار زیادی متفاوت با مراحل دیگر و نیازمند تفسیری ویژه است.در(1)عبارت«من بدین وسیله وعده میدهم...»را به عنوان عبارتی فارسی، که معنایی مشخص دارد، تفسیر کردیم.لازمه آن عبارت این بود که بیان آن تحت شرایط معین، در حقیقت همان عمل وعده دادن است بنابراین با تقریر تعابیر منقول در(1)و با توصیف کار برد آنها در(a1) نها«وعده دادن»را که قبل موجوداست، احضار میکنیم.میتوان حتی با مقدمهای سطحیتر آغاز کرد مثلا با این گفته که:
(b1)زید توالی صوتی زیرا را اظهار داشته است:
/ai+hirbai+pramis+tepei+yu+smie+faiv+da larz/
[این عبارت تغییر شکل یافته جمله انگلیسی
"I here by promise to pay you smith.five dollars".
است که ترجمه آن را چنین آوردهایم«من بدین وسیله وعده میدهم به شما عمرو پنج دلار بپردازم»].
پس از این به مقدمات تجربی و خارجی نیاز است تا بیان کند این توالی صوتی به طرق معین با واحدهای معنادار و مشخص، مربوط به لهجههای خاص مرتبط است.
حرکت از(2)تا(5)نسبتا آسان است.ما بر ارتباطات توصیفی میان«وعده دادن»، «مکلف شدن» و«باید»تأکید کردیم، فقط میماند این مسأله که ممکن است آن تکالیف به طرق گوناگون ملغی شده یا از آنها قطع نظر شود.و لازم مینمود که توجیهی برای این واقعیت داشته باشیم و چاره مشکل را در این یافتیم که میتوان مقدماتی دیگر افزود، بدین بیان که، ملاحظات مخالف[ معارض]وجود ندارد و دیگر اسباب فراهم است.
در این قسمت بر آنیم سه اشکال محتمل بر این استنتاج را مورد بحث قرار دهیم.
(*)word-usage
اشکال نخست
چون مقدمه اول اخباری[ توصیفی]و نتیجه ارزشی است، میباید مقدمه ارزشی مستتری در توصیف شرایط در(b1)وجود داشته باشد.
تا بدین جا، مستشکل، صرفا مصادره به مطلوب میکند، زیرا از اول شکافی منطقی میان اخباری و ارزشی را مسلم میگیرد.و حال آنکه در اصل هدف از استنتاج ما مخالفت با چنین ادعایی و رد آن بود. مدافع تمایز[میان اخباری و ارزشی]برای به کرسی نشاندن اشکال، چاره جز آن ندارد که دقیقا نشان دهد، چگونه(b1)لزوما مشتمل بر مقدمهای ارزشی بوده، و آن مقدمه چه نوع مقدمهای میتواند باشد. بیان کلماتی مشخص، در شرایطی معین، دقیقا همان عمل وعده دادن است، و توصیف این شرایط نیازمند هیچ عنصر ارزشی نیست.نکته اساسی این است که در گذار از(1)به(2)، ما از توصیف بیان خاصی از کلمات، به توصیف فعل گفتاری معین حرکت میکنیم.دلیل این امر آن است که فعل گفتاری، فعلی قرار دادی است.و اظهار کلمات بر اساس قرار دادها، شکل دهنده، انجام آن فعل گفتاری است.
اشکال نخست به بیانی دیگر نیز قابل طرح است و آن اینکه گفته شود:نهایت کاری که استدلال شما میکند.این است که«وعده دادن»مفهومی ارزشی و نه اخباری است.ولی این اشکال باز هم مصادره به مطلوب است، و عملا در پایان معضلی برای تمایز اولیه [ اصلی]میان اخباری و ارزشی را موجب خواهد شد.زیرا وقتی گفته میشود شخص کلماتی معین را اظهار میدارد، و آن کلمات معنا دارند.آن کلمات معنادار، یقینا واقعیاتی عینی خواهند بود و اگر بیانی مرکب از این دو واقعیت عینی، به علاوه توصیفی از شرایط اظهار آن بیان، کافی است که مستلزم گزاره(2)باشد که مستشکل مدعی است، گزاره ارزشی(زید وعده داده است به عمرو هزار تومان بپردازد)میباشد، پس نتیجهای ارزشی از مقدمات اخباری استنتاج شده است، بیآنکه حتی از مراحل (3)، (4)، (5)گذشته باشیم.
اشکال دوم
در نهایت، استنتاج مبتنی بر این اصل است که شخص باید به وعدهاش عمل کند و این یک اصل اخلاقی و بالنتیجه ارزشی است.من نمیدانم که آیا«شخص باید به وعدهاش عمل کند»یک اصل اخلاقی است یا نه، ولی چه اینگونه باشد و چه نباشد، این نیز یک همانگویی است.زیرا اصل مذکور، از دو همانگویی ذیل استنتاج شده است:
الف-تمامی وعدهها(خلق، تعهد، قبول) تکلیفاند.
و
ب-شخص باید به تکالیفش عمل کند(تکلیفش را به انجام رساند).
سؤالی که مطرح است و پاسخ میطلبد، این است که چرا بسیاری فیلسوفان از دریافت خصوصیت همانگویانه این اصل ناکام ماندهاند؟تصور میکنم، سه چیز این خصوصیت همانگویانه را از دیدشان مستور داشته است.
اول اینکه نتوانستهاند میان سئوالات بیرونی درباره نهاد وعده دادن، و سؤالات درونی که در درون آن نهاد مطرح میشود، تمایز قائل شوند.سؤالاتی نظیر:«چرا نهادی مانند وعده دادن، داریم؟»و«آیا داشتن صور نهادوار شدهای از تکلیف چون وعده دادن، امری ضروری است؟»سؤالاتی خارجیاند، درباره نهاد وعده دادن و سؤال«آیا شخص باید به وعدههایش عمل کند»میتواند با سؤالی خارجی تقریبا بدین نحو که«آیا شخص باید نهاد وعده دادن را بپذیرد»مشتبه شده و به جای آن ملحوظ شود.(و به نظر من، اغلب چنین شده است)ولی اگر سؤال«آیا شخص باید به وعدهاش عمل کند»به صورت حقیقی و به عنوان سؤالی درونی درباره وعده دادنها، و نه در باب نهاد وعده دادن، منظور گردد، در آن صورت این سؤال همانقدر، سئوالی تهی و فاقد معنا خواهد بود و سؤال«آیا مثلثها سه ضلعیاند؟».تصدیق امری به عنوان«وعده دادن»در حکم قبول آن است که دیگر اسباب فراهم است، باید به آن امر عمل شود.
حقیقت دوم که بحث را تیره ساخته، این است که بسیاری از موقعیتها اعم از محقق و بالقوه، پیش میآید که در آن موقعیتها شخص نباید به وعدهاش عمل کند، و از تکلیف وفای به وعده در اثر ملاحظاتی دیگر صرفنظر میشود.و سر نیاز ما، به وارد نمودن شرط دست و پا گیر «در صورتی که اوضاع به همین منوال باقی بماند»در استنتاجمان، همین است.ولی این واقعیت که میتوان از تکلیف صرفنظر نمود، دلیل بر این نیست که از اصل هیچ تکلیفی وجود ندارد، بلکه مطلب کاملا عکس آن است و اصولا این تکالیف اصلی برای نتیجه بخش شدن استدلال کّلا مورد نیاز است.
و اما عامل سوم، آن که بسیاری از فلاسفه هنوز نتوانستهاند دریابند نیروی[ مفاد]کامل این گفته که «من بدین وسیله وعده میدهم»مفادی اجرایی است، شخص با اظهار این جمله اجرا میکند نه توصیف.
در اینجاست که وعده دادن فعل گفتاری، و از فرعی متفاوت با توصیف کردن دانسته میشود.پس آسانتر میتوان دریافت، که یکی از ویژگیهای این فعل، همانا تعهد یک تکلیف است.لیکن اگر کسی بر آن باشد که این گفته که«من وعده میدهم»یا من بدین وسیله وعده میکنم»نوعی خاص از توصیف-فی المثل توصیف حالت نفسانی شخص-است، در این صورت ارتباط میان«وعده دادن»و«تکلیف»بسیار اسرار آمیز جلوه خواهد نمود.
اشکال سوم
استنتاج فقط یک معنای واقعی یا معنای داخل گیومه، اصطلاحات ارزشی اطلاق شده را استعمال میکند.مثلا مردمشناسی که رفتار و نگرشهای انگلوساکسونها را مشاهده میکند، ممکن است بخوبی این استنتاجها را پشت سر بگذارد، ولی این استنتاجها شامل هیچ مطلب ارزشی نباشند.بنابراین مرحله(2)معادل است با«او چیزی را انجام میدهد که آنها وعده دادن مینامند»و مرحله(5)معادل است با«به نظر آنها او باید به عمرو پنج هزار تومان بپردازد»، ولی چون مرحل(2)تا(5)به شیوه گفتار غیر مستقیم، و در نتیجه به صورت گزارههایی درباره واقع که تغییر شکل دادهاند، مطرح شده است، تمایز میان حقیقی-ارزشی به حال خود باقی است.
این اشکال نمیتواند، موجب ابطال استنتاج شود، چه همه آنچه میگوید این است که میتوان مراحل استنتاج را به صورت گفتار غیر مستقیم بازسازی نمود، میتوان آنها را به صورت گزارههایی خارجی طرح کرد، میتوان دلیل موازی(یا به هر میزان مرتبط)درباره گفتار گزارش شده ترتیب داد. ولی استدلال ما این است که استنتاج در صورتی که به طور کاملا حقیقی و بدون هیچ گونه اضافات گفتار غیرمستقیم یا تفاسیر لحاظ شود، معتبر است.و این که کسی میتواند استدلالی مشابه مطرح کند، که در ابطال تمایز حقیقی-ارزشی نافرجام میماند، نشان نمیدهد، که استدلال ما نیز در ابطال آن ناتوان است. پس اشکال به واقع بیربط است.
با بدین جا، همین قدر توانستیم مثالی نقضی ارائه دهیم.برای ابطال این پیشنهاده که میگوید استنتاج «باید»از«هست»ممکن نیست، و نیز سه اشکال محتمل بر آن را، از نظر گذراندیم.حتی به فرض که در همه آنچه تا کنون گفتهایم، به صواب رفته باشیم، هنوز احساس میشود که مشکلات خاصی موجود است.احساس میشود که میباید در یک جایی حیلهای در کار باشد.میتوان این مشکل را چنین بیان کرد که:صرف فرض حقیقتی راجع به یک شخص، مثلا فرض اینکه«کلماتی مشخص را بیان میکند»و یا او وعده میدهد، چطور میتواند، در حکم التزام به این نظر باشد که«او باید کاری را انجام دهد»، اینک به اختصار خواهم گفت:اهمیت فلسفی استنتاج مورد بحث ما، به نحوهای که رؤوس کلی پاسخ بدین سؤال را به دست دهد، چه محدودهای ممکن است، داشته باشد.
این موضوع را، با بحث درباره فرضی که پاسخ به چنین سؤالی را اصولا ناممکن میداند، آغاز میکنیم. تمایل به قبول تمایز اکید میان«هست»و«باید»، میان «اخباری»و«ارزشی»مبتنی بر تصویری خاص از نحوه ارتباط کلمات با جهان است.این تصویر، تصویری بسیار جذاب است و چنان جذاب(حد اقل برای من) که کاملا واضح نیست.صرف ارائه مثالهای نقضی در چه محدودهای میتواند با آن مقابله کند.ضروری مینماید که تبیین ارائه شود از اینکه چگونه و چرا، این تصویر تجربه باورانه سنتی، هیچ گاه بحثی درباره این قبیل مثالهای نقضی نداشته و اصولا به آنها نپرداخته است.به اختصار، این تصویر تجربه باورانه چیزی شبیه این را نشان میدهد:
1)نمونههایی از گزارههای به اصطلاح اخباری میآوریم(اتومبیل من هشتاد مایل در ساعت راه میرود)، (حسن مویی قهوهای دارد)، (قد علی 60/1 است)، و مقایسه میکنیم آنها را با گزارههای ارزشی (اتومبیل من اتومبیل خوبی است)(زید باید به عمرو هزار تومان بپردازد).(حسن مردی زشت سیما است). تفاوت آنها بر همه کس عیان است.ملاک تشخیص و تمییز این دو قسم گزاره آن است که در مورد گزارههای اخباری سؤال از صدق و کذب به نحو عینی قابل تعیین است، زیرا علم به بیانات اخباری به مثابه علم به این است که تحت کدام شرایط عینا قابل اثبات گزارههای شامل آنها صادق یا کاذبند، ولی در مورد گزارههای ارزشی وضع کاملا متفاوت است.علم به معنای بیانات ارزشی، بخودی خود کافی نیست.برای علم به اینکه گزارههای مشتمل بر آنها، تحت چه شرایطی صادق و کاذبند، زیرا معنای این سنخ بیانات چنان است که آن گزارهها، اصولا قابلیت صدق و کذب عینی یا واقعی ندارند، هر توجیهی که ممکن است گوینده برای یکی از گزارههای ارزشی خود ارائه کند، اساسا مستلزم تمسک به نگرشی است که او دارد، به معیار ارزشی که او پذیرفته، و یا اصولی اخلاقی که به حسب آن راه زندگی خود را اختیار کرده و درباره مردم داوری میکند.بدینسان گزارههای اخباری، گزارههایی عینی و گزارههای ارزشی، گزارههایی اعتباری بوده و تفاوت این دو، به دلیل انواع متفاوت اصطلاحاتی است که در آنها، به کار گرفته میشود.
دلیل اصلی این تفاوت آن است که گزارههای ارزشی، وظیفهای کاملا متفاوت با وظیفه گزارههای اخباری دارند.وظیفه آنها نه توصیف هیچ حالتی از جهان که بیان عواطف گوینده، نگرشهای او، مدح و ذم، تحسین، تقبیح، تمجید، توصیه، آگاهی دادن و مانند آن است.به یکباره وظایف متفاوتی را که این دو انجام میدهند، متوجه شده و مییابیم شکافی منطقی میان آنها بایسته است.ضروری است، گزارههای ارزشی، به منظور انجام وظایف خاص خود، با گزارههای اخباری متفاوت باشند.زیرا اگر اینها عینی میبودند، هیچ عملی که مورد ارزشیابی قرار گیرد، برای آنها متصور نبود.به لحاظ متافیزیکی میتوان گفت ارزشها را در جهان جایی نیست.زیرا اگر ارزشها نیز در جهان جایی داشته باشند، در آن صورت ارزش نبوده و بخشی از عالم هستی خواهند بود.به بیان صوری گوییم:تعریف اصطلاح ارزشی، به حسب اصطلاحات اخباری ناممکن است، زیرا در آن صورت نمیتوان برای مدح از کلمهای ارزشی استفاده کرد، بلکه آن کلمه فقط به کار توصیف میآید.و نیز به بیانی دیگر گوییم، هر تلاشی برای استنتاج«باید»از «هست»لزوما اتلاف وقت[و زحنت خود داشتن]است چه به فرض هم که این تلاش توفیقی یابد، همین قدر نشان میدهد که آن«باید»نه«باید»واقعی که فقط «هست»تغییر شکل یافته است.
این اجمال از نظریه تجربه باورانه سنتی * ، بسیار به ایجاز برگزار شد، ولی امید است، توانسته باشد چیزی از قدرت این تصویر را به خواننده منتقل نماید.برخی اساتید جدید چون«هیر»و«نوول اسمیت»این تصویر را دقت و ظرافت[ پیچیدگی]قابل توجهی بخشیدهاند.
و اما خطای این تصویر در چیست؟بیتردید بسیاری مطالب در آن خطا است.در پایان میخواهم بگویم، یکی از مطالب خطا در آن، این است، که از ارائه تبیینی منسجم از مفاهیمی چون تعهد، مسؤولیت و تکلیف ناتوان است.
برای بحث در جهت اثبات این مدعا میتوان با این (*)traditional empirical view. بیان آغاز نمود که آن تصویر تجربه باورانه، نمیتواند سنخهای متفاوت گزارههای اخباری را توجیه کند، نمونههای الگویی آن از گزارههای اخباری جملههایی است چون«قد علی 60/1 است»، «حسن دارای مویی قهوهای است»و مانند آن.و به دلیل انعطافناپذیری خاص خود، ناچار شده است جملاتی چون«زید ازدواج کرده است»، «حسن وعده داده است»، «حسین هزار تومان دارد»و«علی در بازی بیس بال گل زده است»را نیز، گزارههای اخباری بداند همینطور از آن جهت ناچار از قائل شدن به این مطلب است که«ازدواج کردن یا نکردن»، «هزار تومان داشتن یا نداشتن»، «گل زدن یا نزدن یک فرد»به همان میزان، موی قرمز یا چشم قهوهای داشتن او، موضوع حقیقت عینی است.ولی با این همه گزارههای نوع اول(گزارههای شامل«ازدواج کرده است»، «قول داده است»و از این قبیل)کاملا متفاوت با نمونههای صرفا تجربی گزارههای اخباری مینماید.تفاوت آنها در چیست؟با اینکه هر دو قسم گزاره بیانگر موضوعات مربوط به واقعیت عینی است، گزارههای مشتمل بر کلماتی چون«ازدواج کردن»، «قول دادن»، «گل زدن» و«هزار تومان»، بیانگر حقایقی است که وجودشان مترتب بر«نهادهای» * معینی است.گزاره«آن مرد هزار تومان دارد»مترتب بر نهاد پول است[ نهاد پول پیشفرض آن است.]با عزل نظر از این نهاد همه آنچه آن مرد، در دست دارد، چیزی نیست جز برگهای کاغذ به شکل مستطیل با جوهری سبز رنگ بر روی آن. فقط با فرض نهاد بیس بال است که شخص گل میزند، بدون فرض نهاد او فقط با چوب به گوی میزند، همچنین شخص، فقط در ظرف نهادهای «ازدواج»و«وعده دادن»ازدواج کرده و وعده میدهد. بدون آن نهادها همه آنچه او میکند، چیزی بیش از ادای کلمات یا اظهار کلمات توأم با جرکات نمیباشد. میتوان این قبیل امور واقع را واقعیتهای نهادی ** تعریف نمود و آنها را از واقعیات غیرنهادی *** یا بیروح فرق نهاد.وقتی که شخص برگ کاغذی به رنگ سبز در دست دارد، این یک حقیقت بیروح است، و وقتی که همو مالک هزار تومان است، واقعیتی نهادی است. تصویر تجربه باورانه سنتی از توجیه تفاوتهای میان گزارههای مربوط به واقعیات بیروح و گزارههای مربوط به واقعیات نهادی در میماند. (2)
واژه نهاد در اینجا تصنعی مینماید.میپرسیم اینها چه نوع نهادهایی هستند؟برای پاسخ به این سؤال، نیاز است که میان دو نوع قاعده یا وضع متفاوت تمایز قائل شویم.برخی قواعد صورتهای رفتار را که از قبل موجود است، منظم میکنند، مثلا قواعد مربوط به رفتار مؤدبانه سر میز غذاخوری، غذا خوردن را منظم میکنند، ولی«خوردن»مستقل از این قواعد موجود است.از سوی دیگر برخی قواعد، عملشان صرف منظم کردن نیست، بلکه علاوه بر آن صورتهای جدیدی از رفتار را خلق یا تعریف میکنند:مثلا قواعد شطرنج صرفا یک فعالیت از قبل موجود، موسوم به بازی شطرنج رانظام نمیدهند، بلکه علاوه بر آن امکان آن بازی را ایجاد و آن را تعیّن میبخشند.فعل بازی شطرنج بواسطه عمل بر طبق این قواعد شکل میگیرد.شطرنج جدای از این قواعد، وجود مستقل ندارد.تمایزی که سعی بر مقرر داشتن آن دارم بواسطه تمایز کانتی میان اصول تنظیمی[ نظام بخش] **** و تقویمی[ قوام بخش] ***** از پیش بیان شده است، بدین ترتیب همین اصطلاحات را پذیرفته، و این تمایز را تمایز میان قواعد نظام بخش و قوامبخش توصیف میکنیم.قواعد نظام بخش اعمالی را نظام میبخشند که وجودشان مستقل از قواعد است و قواعد قوام بخش صورتهایی از عمل را قوام بخشیده(و همچنین نظام میبخشند)که وجودشان منطقا وابسته به خود آن قواعد است. (3)
اینک بر آنیم که نهادهای مورد بحث نظامهایی (*)institutions.
(**)institutional fact.
(***)non instiutional or brute fact.
(****)regulative.
(*****)constiutive.
مرکب از قواعد، قوام بخشاند، تشابه نهادهای ازدواج، پول و وعده دادن یا نهادهای بیس بال یا شطرنج از آن حیث است که همه آنها نظامهایی مرکب از این گونه قواعد یا وضعهای تقویمیاند.واقعیات نهادی در اصطلاح ما، همان واقعیاتی است که لازمه آنها نهادهایی از این قسم است.
اکنون وجود چنین واقعیات نهادی را تصدیق نموده و بحث درباره شناخت طبیعت و ماهیت این واقعیات را آغاز میکنیم.البته این بحث مختصر، وافی به آن نیست که دریابیم بسیاری از صور تکالیف، تعهدها، وظایف و مسؤولیتها نهادوار شدهاند.حقیقت امر این است که شخص، تکالیف، تعهدها، وظایف و مسؤولیتهای معینی دارد ولی آن موضوع[ماده] واقعیت نهادی و نه واقعیت بیروح است.آنچه در صدر بحث به منظور استنتاج«باید»از«هست»بدان پرداختیم، چنین صورت نهادوار شدهای از تکلیف یعنی وعده دادن است.آغاز سخن با این واقعیت بیروح بود که انسان کلمات معینی اظهار میدارد و سپس نهاد را به نحوی احضار نمودیم که از آن واقعیات نهادیزاده شود و بواسطه آن به یک حقیقت نهادی دست یافتیم، مبنی بر اینکه شخص باید به شخص دیگر هزار تومان پرداخت کند.
کل استدلال مبتنی بر تمسک به قاعدهای قوام بخش است که[طبق آن قاعده]وعده دادن [در حکم]متعهد شدن به یک تکلیف خواهد بود.
اکنون در مقامی هستیم که نشان دهیم چگونه میتوان شمار نامحدودی از این استدلالها تولید کرد در نظر بگیرید مثال زیر را که تا حدود زیادی با مثال قبلی متفاوت است:ما در نیمه دور هفتم هستیم، و من پیشقدم اصلی بیس دوم قرار دارم گوی انداز میچرخد، به نقطه پوشش آتش میکند، و من ده پا، پایینتر از خط ایستادهام، داور فریاد میزند خارج! و اما من اثباتگرا هستم، زمین را حفظ میکنم.داور به من میگوید به محل استقرار باز گرد، من به وی خاطر نشان میسازم که شما نمیتوانید«باید»را از«هست»نتیجه بگیرید، میگویم هیچ سرّی از گزارههای اخباری، که توصیف از واقع امرند مستلزم گزارهای ارزشی مبنی بر اینکه«من باید زمین را ترک کنم»نمیباشد.شما نمیتوانید، از واقعیت به تنهایی، امر و توصیه به دست آورید.شما برای این کار به یک مقدمه ارزشی اصلی نیاز دارید.بنابراین باز میگردم و بر بیس دوم مقاومت میکنم(تا اینکه بالاجبار از زمین بیرونم کنند).
به نظر میرسد که هر کسی دواعی مرا مخالف طبع، یعنی مخالف طبع به معنای منطقا نامعقول، مییابد.و البته شما میتوانید«باید»را از«هست» استنتاج کنید، اگر چه طرح[ بیان]استنتاج در این مورد، تا حد زیادی پیچیدهتر از مورد«وعده دادن» است، ولی اصولا میان این دو مورد هیچ تفاوتی نیست.در اثر تعهد بازی بیس بال، من خود را به رعایت قواعد قوام بخش خاص[این بازی]ملتزم میکنم.
همچنین اکنون در مقامی هستیم که معلوم داریم، آن همانگویی که«شخص باید به وعدهاش عمل کند» فقط یک مورد از طبقه[ دسته]همانگوییهای مشابه است، که همه آنها به صور نهادوار شده تکلیف مربوط میشود.فی المثل«شخص نباید دزدی کند» میتواند چنین لحاظ شود که:تصدیق به چیزی بعنوان ملک[ دارایی]شخص دیگر ضرورتا مستلزم تصدیق به حق آن شخص برای تصرف در آن است. این یک قاعده قوام بخش نهاد مالکیت خصوصی است * «شخص نباید دروغ بگوید»میتواند چنین (*)پرودهون Proudhon میگوید:«مالکیت سرقت است»، چنانچه کسی بکوشد، این را اشارهای درونی[ داخلی]لحاظ کند، هیچ معنایی نخواهد داشت.این اشاره اشارهای خارجی است که به قصد رد و حمله به نهاد مالکیت خصوصی اظهار شده است.این اشاره با استفاده از کلمات درونی نهاد به منظور حمله به نهاد، نیروی خود را به دست میآورد، و فضایی تناقضآمیز برای خود ایجاد میکند.
با ایستادن بر عرشه، شخص میتواند، با قواعد قوام بخش، ور رفته و حتی برخی نهادهای دیگر را از[کشتی]به دریا افکند.ولی آیا میتواند تمامی نهادها را بیرون افکند(به- لحاظ شود که:اظهار سخن ضرورتا مستلزم شدن به تکلیف سخن راست گفتن است.
و این قاعده قوام بخش دیگری است.«شخص باید قرضش را بپردازد»میتواند چنین لحاظ شود که: تصدیق چیزی بعنوان قرض ضرورتا[در حکم]تصدیق به تکلیف پرداخت آن است.به آسانی معلوم میشود که چگونه تمامی این اصول مثالهایی نقضی برای پیشنهادهای است که میگوید:شما نمیتوانید«باید» را از«هست»استنتاج کنید.
پس نتایج موقتی[ آزمایشی]ما به شرح زیر است:
1)تصویر کلاسیک از تبیین واقعیات نهادی در میماند.
2)واقعیات نهادی در درون نظامهایی مرکب از قواعد قوام بخش موجود است.
3)برخی نظامهای مرکب از قواعد قوام بخش متضمن تکالیف، تعهدها و مسؤولیتهاست.
4)در سطح[ درون]آن نظامهای[مرکب از قواعد قوام بخش]میتوان«بایدها»را از«هستها» مطابق الگوی اولین استنتاج، استنتاج کرد.
با اخذ این نتایج اکنون به این سئوال باز میگردیم که این بند (3) را با آن آغاز نمودیم:وقتی من واقعیتی را درباره یک شخص بیان میکنم، مثلا میگویم:آن شخص وعده داده است، این چگونه میتواند مرا به نظریه، درباره کاری که آن شخص باید انجام دهد، ملزم سازد؟در پاسخ به این سئوال، میتوان گفت، اظهار این واقعیت نهادی برای من[در حکم]احضار قمنظور آنکه شایدازهر استنتاج«باید»از«هست»، طفره رود)؟او نمیتواند، و هنوز به آن صور رفتار، که ما به طور مشخص انسانی تلقی میکنیم، متعهد است.فرض کنید پرودهون افزوده باشد(و حتی کوشیده باشد که بر این اساس زندگی کند که):«حقیقت یک دروغ است»، «ازدواج، زنا است»، «زبان غیر ارتباطی است»، «قانون جنایت است»و همینطور است در مورد هر نهاد ممکن است.
(*)illocutionary force.
کردن قواعد قوام بخش آن نهاد، از قبل است.این قواعد همان است که به واژه«وعده دادن»معنا میبخشد.و بلکه آن قواعد چنان است که وقتی خود را به این نظر که«زید وعده داده است»ملتزم میکنیم، التزام به کاری که او باید انجام دهد(در صورتی که دیگر اسباب فراهم باشد)از آن لازم میآید.
پس اثبات شد که«وعده دادن»واژهای ارزشی است.لیکن از آن روی که این واژه توصیفی [ اخباری]محض است، مبین داشتیم که کل تمایز [میان اخباری و ارزشی]نیازمند بررسی مجدد است.
تمایز ادعایی میان گزارههای اخباری و ارزشی به واقع تألیفی از حد اقل دو تمایز است.از یک سو تمایز میان انواع مختلف افعال گفتاری، یعنی یک خانواده از افعال گفتاری مشتمل بر ارزشیابی[ ارزش]و خانواده مشتمل بر توصیف.به واقع این تمایزی است میان انواع مختلف نیروی حین بیان * [عبارت] (4) ، و از سوی دیگر تمایزی وجود دارد میان دو دسته از گفتهها، بدین شرح:
الف)گفتههای متضمن آن دواعی که صدق و کذبشان به نحو عینی قابل تعیین است.
ب)گفتههایی متضمن آن دواعی که صدق و کذبشان قابل تعیین نیست، ولی«موضوع عزم فردی» یا«موضوع رأی»اند.فرض بر این بوده است که تمایز اول حالت مخصوصی از تمایز دوم بوده(یا میباید باشد.)که[در این صورت]اگر سخنی دارای نیروی حین بیان ارزشیابی[ ارزشی]است، ممکن نیست از مقدمات واقعی لازم آمده باشد.بخشی از هدف استدلال ما آن است که اثبات کند، این ادعا باطل بوده و میتوان از مقدمات واقعی، نتایج ارزشی اخذ کرد.اگر من به صواب رفته باشم، تمایز ادعایی میان گفتههای اخباری و ارزشی، فقط در همین حد مفید فایده است که تمایز میان دو نوع نیروی حین بیان [عبارت]، یعنی نیروی توصیف و نیروی ارزشیابی است.و حتی در اینجا نیز چندان نافع نیست، چه اگر این واژهها را به طور دقی استعمال کنیم.فقط دو مورد از میان صدها مورد از انواع«نیروی حین بیان»اند.و اظهار جملاتی با قالب (5) -زید باید به عمرو هزار تومان بپردازد-مثل همیشه در یکی از آن دو طبقه واقع نخواهد شد.
یادداشتها
(1)-به علاوه مفهوم«وعده دادن»، عضوی از طبقه مفاهیمی است که از نوعی خاص از غیر دقیق بودن Loosness یعنی الغاء پذیری رنج میبرند، نگاه کنید به:
H.L.A.Hart"the Ascription of Responsibility and Rights""Logic and banguage"first seriesed. by A.Flew)Qxford,1591(.
(2)-برای بحث درباره این تمایز بنگرید به: G.E.M.Anscombe"Brute fact"Analysis.
(3)-برای بحث درباره تمایز مربوط بنگرید به:
J.Rawls.Two Concepts of Rules Philosophical Review.LXIV)5591(.
(4)-برای تبیین از این مفهوم بنگرید به:
J.L.Austin,How To Do things with words )Cambridge mass;2691(.
مصطفی را(علیه السّلام)که اٌمّی میگویند از آن رو نمیگویند که بر خط و علوم قادر نبود یعنی از این رو امّیش میگفتند که خطّ و علم و حکمت او مادر زاد بود نه مکتسب کسی که بر وی مه رقم نویسد او خطّ نتواند نبشتن و در عالم چه باشد که او نداند چون همه ازو میآموزند، عقل جزوی را عجب چه چیز باشد که عقل کّل را نباشد، عقل جزوی قابل آن نیست که از خود چیزی اختراع کند که آنرا ندیده باشد و اینک مردم تصنیفها کردهاند و هندسها و بنیادهای نو نهادهاند تصنیف نو نیست، جنس آنرا دیدهاند بر آنجا زیادت میکنند آنها که از خود نو اختراع کنند ایشان عقل کّل باشند عقل جزوی قابل آموختن است محتاج است بتعلیم عقل کّل معلّم است محتاج نیست و همچنین جمله پیشنهاد را چون باز کاوی اصل و آغاز آن وحی بوده است و از انبیا آموختهاند و ایشان عقل کلّند.
فیه ما فیه 142