کتابخانه «شکوفایی و رشد»

کار ما، تخصصی، تربیت است؛ کوچینگ؛ مهارت شکوفا شدن و رشد دادن

کتابخانه «شکوفایی و رشد»

کار ما، تخصصی، تربیت است؛ کوچینگ؛ مهارت شکوفا شدن و رشد دادن

بهترین روشها، ترفند و تکنیکهای تربیت را
در کنار هم جمع کردیم...
پاسخهایی کاربردی، معتبر و تاحدامکان جامع به سوال های رایج...

«محمدرضا سرافرازی»
«محمدرضا سرافرازی»

طبقه بندی موضوعی وبلاگ اخلاق و تربیت




نخستین مقاله  "لوازم دستاوردهای جدید علوم شناختی در بیمارانِ دارای اختلال های هوشیاری" نوشته ال. سید ام. جانسون (L. Syd M. Johnson) است. او معتقد است که یکی از مسائل ضروری در علوم شناختی، میزان بالای عدم تشخیص اختلال های هوشیاری است. تحقیقی جدید در باب بیمارانِ دارای اختلال های هوشیاری، توانایی های شناختی ای را که سابقاً ناشناخته بودند، آشکار نمود؛ و نشان داد که به بسط و توسعه متد قابل اتکاتر و بهتری برای تشخیص این اختلال ها، نیاز فوری داریم. بر این اساس به بسط و توسعۀ چهارچوب های اجتماعی و اخلاقی مان برای تفکر دربارۀ این بیماران نیز نیاز فوری داریم، تا ظرفیتِ دغدغه های جدیدی را که با الهامات جدید همراه خواهند بود، داشته باشیم. پژوهشی جدید راجع به اثر شرطی سازی و یادگیری در بیمارانِ دارای زندگی نباتی و دارای سطح هوشیاری خیلی کم،  نوید بخش آیندۀ روشنی است به عنوان ابزار تشخیصی و پیش بینی بالقوه؛ هم برای فرق گذاشتن بین حالات هوشیاری تقلیل یافته، و هم برای پیش بینی پیامدهای بیمار. اما این پژوهش، همچنین دغدغه های جدیدی را دربارۀ میزان راحتی زندگیِ بیماران به وجود می آورد که در گذشته کاملاً ناشناخته بود. خوش بینی دربارۀ پیشرفت در تشخیص و درمان اختلال های هوشیاری می بایست با فهم این که هر پیشرفتی ضرورتاً برای هر بیماری خوب نیست، تعدیل شود. پیش آگهی و آیندۀ بیش تر بیماران، مأیوس کننده باقی می ماند، و ما باید نسبت به مسائل و نگرانی های حاد دربارۀ سعادت و آسایش زندگی، هوشیار باشیم.

مقالۀ دوم "جنبه های اخلاقیِ تشخیص بیماری های روانی: اختلال های شخصیت گروه B" نوشتۀ مارگا ریمر (Marga Reimer) است. او استدلال می کند که  پزشکان متخصص که متخصصانِ سلامت روان را هم در بر می گیرند، اصولاً‌ معتقدند که حکم اخلاقی باید خارج از فضاهای کلینیکی صورت گیرد. دلیل منطقی آن ساده است؛ حکم اخلاقی، قابلیت آن را دارد که آنچنان قضاوت بالینی را از کار بیندازد که بتواند به بیمار آسیب برساند. با این وجود، هر گاه بیمار از اختلال شخصیت "گروه B" رنج می برد،‌ مانع شدن از ورود حکم اخلاقی به کلینیک ممکن است محال بنماید، نه تنها در عمل بلکه در نظر هم. زیرا ملاک تشخیص مربوط به این اختلال های خاص (جامعه ستیزی "Antisocial"، بینابینی ""Borderline، نمایشی "Histrionic"، و خودشیفتگی ""Narcissistic) آشکارا در زبان اخلاقی بیان شد. من سه طرح پیشنهادی برای حل این مشکل در نظر گرفتم. اول این که اختلال های گروه B را از  کتابچۀ راهنمای تشخیصی و آماری اختلال های روانی (DSM ) کنار بگذاریم؛ چرا که آن ها اختلال های اخلاقی هستند نه روانی. دوم این که زبان اخلاقی آکنده از ملاکِ تشخیص را با زبان اخلاقاً خنثی، جا به جا کنیم. سوم این که از مفهوم حکم اخلاقی رفع ابهام کنیم تا این که بین داشتن خصوصیات اخلاقاً غیر ارزشی و داشتن مسؤولیت اخلاقی در قبال این خصوصیات، تمایز بگذاریم. حساسیت و واکنش به این تمایز، پزشکان بالینی را دست کم در مقام نظر، قادر می سازد که ملاکِ تشخیصی اخلاقاً آکنده را به خدمت گیرند بی آن که آن نوع از نگرشِ حکمی اخلاقی (و بالقوه زیان آور) را اخذ کنند که ناشی از پیش فرضِ تلویحی مسؤولیت اخلاقی است. من بر خلاف دو طرح پیشنهادی نخست و به نفع سومی استدلال می کنم. در این استدلال، عطف توجه من به تمایز گریس (Grice) بین در بر داشتگی (implicature) رایج و محاوره ای است. 
سومین مقالۀ این شماره "آزمودن ارادۀ آزاد" نوشته آلفرد آر. مل (Alfred R. Mele) است. این مقاله، سه آزمایشی را شرح می دهد که موجب بالا رفتن فهم ما از اهمیت داده هایی می شود که قبلاً از طریق کار علمی در باب ارادۀ آزاد و موضوعات مربوط به آن پدید آمدند. هر سه آزمایش توسط تکنولوژی موجود قابل اجراست. اولی به این نکته معطوف است که تا چقدر یک پیش گویِ رفتار - بخشی از نوع 1 و نوع 2، مقیاسِ پیش بینی از بازگشت - (type I and type II RPs ) - قابل اعتماد است. دومی بر زمان بندی تجربه های آگاهی در پژوهش های به شیوه لیبت Libet)) پای می فشارد. سومی به کارآمدی اجرای مقاصد آگاهانه، نظر دارد. در بحث از دو تا آزمایش اولی به برخی از مسائل مهم تأکید می شود، توأم با استنتاج هایی که بر اساس داده های موجود در کارهای علمی در باب ارادۀ آزاد، به دست آمده است. بحث از سومی به دلیل محکمی، مبنی بر این که مقاصد آگاهانه گاهی از جمله علت های افعالِ همانند هستند، توجه دارد. این دلیل در تألیفاتِ در باب ارادۀ آزاد کلاً به باد فراموشی سپرده شده است. 

چهارمین مقاله "آیا اختلال ها برای مسؤولیتِ تقلیل یافته کافی هستند؟" نوشتۀ اندرو جی. ترنر (Andrew J. Turner) است. ریمر (Reimer) (در مجلۀ عصب شناسی اخلاق 2008) فکر می کرد این که ما چگونه از زبان برای تشخیص روان رنجی استفاده می کنیم چه بسا داوری های ما از مسؤولیت اخلاقی را تحت تأثیر قرار دهد. اگر بگوییم روان رنج ها دارای اختلال هستند، مسؤولیت آن ها را در قبال ضعف اخلاقی تقلیل داده ایم. اگر بگوییم روان رنج صرفاً متفاوت است، مسؤولت او را کاهش نداده ایم. وینسنت (Vincent) (در سال 2008 در مجله عصب شناسی اخلاق) استدلال می کند که اگر موضوع از این قرار است، تشخیص اختلال، هم کافی و هم ضروری است تا مسؤولیت عاملی را به خاطر ضعف اخلاقی کاهش دهیم. وینسنت دو مثال ارائه می کند تا خاطر نشان کند که اختلال نه ضروری و نه کافی است تا شخص را به خاطر ضعف اخلاقی، تبرئه کنیم؛ کودکی و شیدایی خفیف (hypomania). وینسنت در عوض پیشنهاد می کند که داوری های ما از مسؤولیت اخلاقی می بایست بر توانایی شخص برای عامیلت اخلاقی بنا شود. من از وینسنت در این بحث دفاع می کنم، اما معتقدم که مثال شیدایی خفیف که از آن استفاده کرده اند، کارایی ندارد. من معتقدم تشخیص شیدایی خفیف،که بخشی از اختلالِ دو قطبی نوع دوم ( (Bipolar II است،کافیست تا شخصی را به خاطر ضعف اخلاقی، تبرئه کنیم. چرا که توانایی هایی مرتبط با مسؤولیت وجود دارند که مفقود شده اند؛ توانایی هایی برای خود آگاهی و برای کنترل قابلیت های فرد. بدون این توانایی ها، شخص یک عامل اخلاقیِ مسؤول نیست. وینسنت باید یک مثال جایگزین را مهیا کند تا نشان دهد که حضور یک اختلال، کافی نیست تا این که شخصی را به خاطر ضعف اخلاقی، تبرئه کنیم. در حالی که استفادۀ ما از زبان مهم است، این استفاده منعکس کنندۀ داوری های ما از توانایی های شخص برای عاملیت اخلاقی است. مسؤولیت ها نه تنها از رهگذر توانایی ها تعین پیدا می کنند، بلکه از طریق نوعِ درستی از توانایی ها هم تعین پیدا می کنند، و این امر باید در احکام اخلاقی ما و در استفادۀ ما از زبان، منعکس شود.

مقالۀ پنجم  "روان رنجی، ادراک اخلاقی، خطاکاری اخلاقی" نوشتۀ اشتیاق حاجی (Ishtiyaque Haji) است. او استدلال می کند حساسیت و واکنش عاطفی (یا عدم حساسیت عاطفی) تأثیر منفی مشخصی بر ادراک اخلاقی می گذارد. توانایی های تقلیل یافتۀ ادراک اخلاقی متناوباً مسؤولیت اخلاقی ما را کاهش می دهند، حال آنکه فقدان چنین توانایی هایی ممکن است مسؤولیت را به کلی از میان بردارد. آسیب در ادراک اخلاقی مسؤولیت را یا با تأثیر بر بازشناسی دلایل اخلاقی یا با تأثیر بر واکنش گری دلایل اخلاقی، تحت تأثیر قرار می دهد. از این جا نتیجه می شود که عدم حساسیت عاطفی (به همراه آسیب ملازم آن در ادراک اخلاقی) اساساً بر مسؤولیت اخلاقی، تأثیرگذار است. از آن جا که یکی از نشانه های متمایزکنندۀ روان رنجی عدم حساسیت اخلاقی است، عدم حساسیت عاطفی و آسیبِ منتهی شده به ادراک اخلاقی یا روان رنج را از خطاکاری اخلاقی، معاف می دارد یا رتبۀ خطاکار بودن او را کاهش می دهد.
مقاله ششم این شماره "شیئ بیش از اندازه خوب؟ بهینه سازی و وظیفه خودمختاری (ارادۀ آزاد)" نوشتۀ ساسکیا کی. ناگل (Saskia K. Nagel) است. او معتقد است، برای بسیاری از بیماری ها، درمان امکان پذیر است؛ روان – داروشناسی (روان - فارماکولوژی) از تسکین یافتن خاطرۀ نامطلوب، بدخلقی ها و اعتماد به نفس پایین خبر می دهد. دانشمندان اخلاقِ زیست شناسی مدت هاست که از لوازم اخلاقیِ دخالت ها به قصد بهینه سازی و بهبود بحث می کنند. با این وجود، آن ها دلیل مرتبط با روان شناسی و اقتصاد را مورد بررسی قرار نداده اند. افزایش خودآیینی در بسیاری از حوزه های زندگی به عنوان پیشرفت برای شخص، شناسانده شد. با این وجود، بسط حوزه های شخص همراه با گسترش فردیت بخشیِ نظام های ارزشی به موقعیت هایی می انجامد که در آن ها حوزۀ اختیارات، پرسش های زیادی از شخص دارد. من با دقت بررسی می کنم که آیا خود مختاری بسط داده شده و امکان های نامحدود، به واقع، از بهترین علایق شخص هستند. دلیلی از روان شناسی و اقتصاد، این فرض را که خودآیینی نامحدود در همۀ موارد بهترین است، زیر سؤال می برد. مسؤولیت در قبال خود شکل گیریِ (self-formation) خودآیین که همراه با امکان های تدارک دیده شده از طریق پیشرفت های عصب _ بهینه سازی (Neuro-enhancement) می آید، ممکن است سنگین باشد. من برای تضمین راحتی زندگی تعادل در نیکوکاری، حمایت، و توجه به خودآیینی را پیشنهاد می کنم.

مقالۀ هفتم‌  "اخلاقِ کند ذهنی و خودشیفتگی ناشی از تفاوت های اندک" نوشته اریک پارنس (Erik Parens) است. او معتقد است دست کم از سال 2003، زمانی که شورای ریاست جمهوری اخلاقِ زیست شناسی ایالت متحده، دست به انتشار کتاب « آن سوی روان درمانی: زیست تکنولوژی و جستجوی خوشبختی» زد، بحث داغی بر سر اخلاقِ استفادۀ از داروشناسی (فارماکولوژی) برای کاهش دادن شدت عواطف و هیجان های مربوط به خاطرات دردناک و بد در گرفت. آن بحث هر از گاهی بر سر زبان در می گرفته است و به همان اندازه که موجب پیچیدگی بود باعث ایضاح نیز می شد. استدلال من این است که دو طرف بحث، حقیقتاً متفقند که به طور کلی خوب است که شدت عاطفیِ خاطره های مربوط به رویدادهای ناراحت کننده را کاهش دهیم، هنگامی که (چنان که در مورد اختلال فشار روانی پس آسیبی "PTSD" این طور است) شدت این خاطره ها با افزایش دادن رویداد ناراحت کننده، سازگار نیست. هر دو طرف موافقند که به طور کلی – نه به عنوان یک قانون سفت و سخت – بد است که شدت عاطفی و هیجانی خاطره های مربوط به مسائل سخت اما طبیعیِ زندگی انسانی را کاهش دهیم؛ در حالی که شدت عواطف و هیجان ها با این مسائل سازگار است. بین این دو قلمرو موافقت و اشتراک، بخش مبهمی وجود دارد که در آن، شخص معقولی که از نظام های اخلاقی متفاوت اما مساوی برآمده است، ممکن است در حقیقت به نتایج متفاوتی دربارۀ مجموعه ای از امور مساوی دست یازد. اما من استدلال خواهم کرد که حتی در آن بخشِ مبهم، بیش از آنچه گاهی زبان مطلوبِ نظام های متفاوت بیان می کند، توافق موجود است. در نهایت، پیشنهاد من این است که اگر ما پی ببریم که فرق های اساسی بین این دو نظامِ موافقت چه اندازه کوچک تر از آواسازهای (articulators) آن ها است که گاهی زبان پیشنهاد می کند، ما می توانیم وارد گفت و گوی پربارتری شویم راجع به این که آیا مداخله خاص، رشد و شکوفایی انسانی را تضعیف می کند؟

مقالۀ هشتم "استفاده از داروی کاذب به عنوان آزمایش تحریک آمیز در تشخیص حملاتِ غیر صرعی روان شناختی" نوشتۀ هندا فُرید، کارلا بنتس و جز پیمنتل (Henda Foreid, Carla Bentes and José Pimentel) است. حملات غیر صرعی روان شناختی (PNES) حوادث بالینی ای از طبیعت روانی هستند. کنترل از طریق دستگاه نوار مغز ویدئویی ( (V-EEGMشیوۀ ارزشمندی برای تشخیص (PNES) است و چه بسا از طریق ادغام با آزمایش های تحریک آمیز، حملاتی را موجب شوند. استفاده از داروی کاذب در آزمایش های تحریک آمیز برای تشخیص (PNES)، بحث برانگیز است؛ چرا که موجب فریب است، و با استفاده از تکنیک های حقیقتاً کاهش دهندۀ آستانۀ صرعی مانند افزایش تهویه ریوی و تحریک نوری ( برقی) در تضاد است. مثلاً به یک مورد بالینی - زن باردار - با سابقه مشخصی از صرع لاعلاج توجه کنید که به دلیل حملات مستمر، در بخش زایمان پذیرش شد. در این موقعیت بالینی، آزمایش های تحریک آمیز غیرفریبنده ای مانند افزایش تهویه ریوی و تحریک نوری (برقی) می توانند احتمالاً مضر باشد؛ با این وجود، به کارگیری تزریق وریدی آب نمک به عنوان جایگزین سالم تری برای تشخیص PNES مطرح شد و بدینسان یک سزارین فوری از میان برداشته شد. این مثال به هنگام بیان حقیقت، بسی خطر ایجاب ضرر را تشریح می کند، در مقایسه با سودی که از اجتناب از این خطر حاصل می شود؛ اگرچه با فریب بیمار همراه است. این یک نمونۀ بالینی است که نشان می دهد چگونه باید مسائل مربوط به کاربرد داروی کاذب در یک مورد خاص، ارزیابی شود.

مقاله نهم" اعتراض علوم عصب شناسی، علوم شناختی و علوم رفتاریBCN)) نسبت به ارادۀ آزاد سازگار و مسؤولیت شخصی" نوشتۀ مارین سی و آرنو ووترس (Maureen Sie and Arno Wouters) است. بسیاری از فلاسفه از پیشرفت های علوم عصب شناسی، علوم شناختی و علوم رفتاری BCN- SCIENCES)) که مدعی به چالش کشیدن ایده های ارادۀ آزاد و مسؤولیت هستند، غافلند. علت این مسأله این است که این چالش غالباً به عنوان انکار این ایده که "ما می توانیم به نحو دیگری غیر از این عمل کنیم" شکل گرفت. با این حال، بیش تر فلاسفه معتقدند که توانایی این که به نحو دیگری غیر از این عمل کنیم ، بی ارتباط با ارادۀ آزاد و مسؤولیت است. این مسأله تا حدودی به استعداد ما بستگی دارد که به خاطر دلایلی که حیاتی اند، عمل کنیم. ما استدلال می کنیم که نتیجۀ تحقیقات علمی حاکی از آن است که آن قدر روشن نیست که ایده های ما در باب ارادۀ آزاد و مسؤولیت بتوانند مبتنی بر استعداد ما برای عمل کردن به خاطر دلایلی بدون آشنایی با غوامض مابعدالطبیعی، باشند. این مسأله چالشی را برای فیلسوفان به دنبال دارد. ما نتیجه گرفتیم که فلاسفه در بیان پیشرفت های علمی جدید، بر خطا نیستند و این که دانشمندان در بیان اعتراض هایشان نسبت به آزادی برای عمل کردن به نحو دیگری غیر از این، بر خطا هستند. 

علاقمندان برای اطلاعات بیشتر می توانند به این آدرس مراجعه کنند:

http://www.springerlink.com/content/1874-5490/3/2/


+ نوشته شده در دوشنبه سوم آبان ۱۳۸۹ساعت 22:12 توسط عباس مهدوی

بالاخره انتظار ما به سرآمد و شاهد انتشار مقاله ای در موضوع « عصب پژوهی اخلاق » در فصلنامه وزین علوم شناختی بودیم. و البته این را به فال نیک می گیریم و باشد که گردانندگان آن فصلنامه وزین به این شاخه از علوم شناختی التفاتی مضاعف نمایند. البته نباید از حق گذشت که بالکل این شاخه از علوم شناختی فی نفسه رشته ای نوظهور در عرصه علوم شناختی می باشد و ورود مباحثی از این دست آن هم با رویکرد تجربی و بینارشته ­ای که معجونی از فلسفه، اخلاق، علم شناختی، روان شناسی اخلاق و در نهایت عصب پژوهی است نیاز به حوصله و صرف وقت از جانب پژوهشگرانی است که در همه این حوزه ها به نحوی دغدغه کار کردن دارند. به امید زمانی که این غبار عزلت از سر و روی مباحثی از این دست زدوده گردد.

فصلنامه تازه های علوم شناختی

فصلنامه شناختی و بین رشته ای در حوزه علوم انسانی دارای رتبه علمی - ترویجی
(سال دوازدهم، شماره 3 (پیاپی 47)، پاییز 1389.

مقاله: قضاوت اخلاقی در بیماران دچار آسیب قشر پیش پیشانی راست

چکیده:

هدف: در مطالعات مربوط به حوزه اخلاق، نواحی مغزی مرتبط با قضاوت اخلاقی، و در حیطه عصب روان شناسی نیز رابطه علی میان آسیب مغزی و قضاوت اخلاقی بررسی شده اند، اما به نقش قشر پیش پیشانی در اخلاق اشاره ای نشده  است. هدف این پژوهش بررسی آسیب قشر پیش پیشانی راست و تاثیر آن بر قضاوت های اخلاقی است. 
روش: در این پژوهش، شش بیمار دچار آسیب قشر پیش پیشانی راست و شش فرد سالم همتاشده با گروه بیمار (از نظر سن و جنس) شرکت داشتند. بیماران دچار تخریب بافتی در اثر ضربه یا برداشتن تومور بودند. محل دقیق ضایعه بر اساس تصویربرداری با رزونانس مغناطیسی (MRI) و نقشه برادمن تعیین شده است. آزمودنی ها به داستان های اخلاقی (شخصی و غیرشخصی) که برای اولین بار در ایران ترجمه شده است پاسخ دادند. داستان ها پس از بررسی های ابتدایی به صورت رایانه ای اجرا می شد. 
یافته ها: از نظر زمان پاسخ به داستان ها، دو گروه بیمار و سالم تفاوتی نداشتند و از لحاظ محتوای پاسخ ها نیز هر چند گروه بیمار نسبت به گروه سالم، پاسخ های موافق کمتری داده   است، اما از نظر آماری این تفاوت معنادار نیست.

نتیجه گیری: به نظر می رسد که آسیب قشر پیش پیشانی راست، خصوصا قشر فرونتوپولار، در قضاوت اخلاقی شخصی و غیرشخصی تغییری ایجاد نمی کند.

+ نوشته شده در شنبه یازدهم دی ۱۳۸۹ساعت 0:0 توسط عباس مهدوی |
................................................................................................
مجلۀ عصب پژوهی اخلاق (مجلد سوم، شمارۀ سوم، نوامبر 2010)

منبع: دیپنا

نخستین مقاله این شماره با عنوان "درآمد: تجربیات در اخلاق" آپیا نوشته نیل لوی (آکسفورد) است (فاقد چکیده).


دومین مقالۀ با عنوان "مسأله این نیست که تو چه کاری انجام می دهی، بلکه در ذهن تو چه می گذرد: مروری بر تجربیات در اخلاق کوام آنتونی آپیا " نوشتۀ لیان یانگ (بوستون) و ربکا ساکس است.
تأثیر علم بر فلسفه چیست؟ در کتاب "تجربیات در اخلاق" کوام آنتونی آپیا متذکر این پرسش برای اخلاقیات و اخلاق می شود. آپیا بر این باور است که نتایج علمی، چه بسا با دست کم گرفتن اعتماد ما به منابع واقعی شهودهای ما یا با بی ارزش شمردن فرضیات ما دربارۀ علل رفتار انسانی، شهودهای اخلاقی را تضعیف می کنند. آپیا نگران است که نتایج علمی ای که نشانگر علل موقعیتی [2] در باب رفتار انسانی هستند ما را ناگزیر به ترک گفتن شهودی می کنند که در اخلاق فضیلت رسمیت بخشیده شده، یعنی - چیست مسألۀ "تو در درونت کیستی". در این مرور، ما با آپیا موافقیم که نتایج علمی هم ما را مجبور می کنند، هم مجبور نمی کنند که این شهود را طرد کنیم. ما همچنین معتقدیم، نگرانی آپیا تا حدودی به خاطر مفهوم بیش از حد سادۀ "علل درونی" است، که به شدت بین دانشمندان و فیلسوفان مشترک است. با اِعمال مجدد استغنا از علل درونی که در داوری های اخلاقی طلب می شود، ما امیدواریم تنش بین نتایج علمی و شهودهای اخلاقی را‌ آرام نماییم. دستِ آخر، ما پیشنهاد کردیم که علم می تواند تضعیف کند و ناگزیر کند اما نمی تواند تعهد و مسؤولیت ما نسبت به شهودهای اخلاقی علمی را تأیید کند.


سومین مقاله با عنوان "آپیا و خود آیینی اخلاق" نوشتۀ والری تیبریوس(مینسوتا) است (فاقد چکیده). کلید واژه ها: معرفت شناسی – ارسطو گرایی – سعادت – اخلاق صوری تجربی – توجیه – احساسات – متد.

چهارمین مقاله با عنوان "مخاطرات طبیعت گرایی، مقدمات ‌طبیعت گرایی: حاشیه ای بر «تجربیات در اخلاق» آپیا" نوشتۀ جاناتان ام. وینبرگ و الی وینگ( ایندیانای بلومینگتن) است.

در کتاب "تجربیات در اخلاق"، آپیا عمدتاً بر گسترۀ طبیعت گرایی به مثابه طبیعت گرایی محرومیت [3] تأکید می ورزد – (یعنی) طبیعت گرایی مبتنی بر این که ما آشکارا از برخی ابعاد و جنبه های جهانی که دوستش داشته بودیم، محرومیم. هدف این مقاله، یادآوری این نکته به آپیا است که طبیعت گروی، دارای گسترۀ تمامیت/کمال نیز است –یعنی قابلیت آن برای غنا بخشیدن به فهم ما از جهان. با توجه به منش(character)، ما معتقدیم که روان شناسی علمی [4] می تواند به فراهم آوردن فهمی از منش، نظیر پویایی کمک کند، به نحوی که ممکن است جنبه های کلیدی فراوانی از اخلاق سعادت باوران [5] را از چالش "وضعیت باورها"[6] مصون نگه دارد. با توجه به شهود، ما به این نگرانی آپیا عطف توجه می کنیم که تبیین های طبیعت گروانه از منابع شهودهای ما ممکن است ما را از این احساس که آن شهودها بدینسان بطلانشان آشکار شده است، برهانند. پیشنهاد ما این است که شاید آن احساسِ آشکار شدن بطلان... خودش باید بطلانش آشکار شود.


پنجمین مقاله با عنوان "لوزام مأیوس کنندۀ روان شناسی اخلاق" نوشتۀ ا
دوارد ماچری(پیتسبورگ)  است.
در مقالۀ پیش رو، نگارنده بر دو مدعایی که به وسیلۀ آپیا در کتاب "تجربیات در اخلاق" طرح شده، پای می فشرد: نقد دوریس و هارمان از ناکامی های اخلاق فضیلت، و روان شناسی اخلاق می تواند برای تشخیص شهودهای اخلاقی پر از اشتباه، مورد استفاده قرار گیرد.

ششمین مقاله با عنوان "تجربیات بیش تری در اخلاق" نوشتۀ کوام آنتونی آپیا(پرینستون) است
.


مقالۀ پیش رو، پاسخی است به چهار نقد از کتاب من "تجربیات در اخلاق" که در باب همین موضوع منتشر شد. مهم ترین درون مایه[7]  (موضوع) ای که من به سراغش رفتم این است که چگونه ما باید رابطۀ بین روان شناسی و فلسفه را فهم کنیم. یانگ و ساکس، بر این باورند که داوری های ارزش گذار [8] وابسته به امور واقع نیستند. من معتقدم به خاطر دیدگاهی متفاوت، و بر وفق آن، داوری های ارcش گذار و ناارزش گذار[9]  ما باید منسجم باشند؛ به نحوی که اینرا عقلانی سازند که گاهی، حتی باید از آنچه داوری ارزش گذار اساسی به نظر می آید، دوری گزینیم؛ چرا که ما عقایدمان را دربارۀ امور واقع، تغییر داده ایم. این مسأله مرا به سوی تبیین مدعای تیبریوس سوق می دهد (یعنی) داوری های اخلاقی ما همواره، تا اندازه ای، از "نقاط متوقف کنندۀ توجیهی [10]" ناشی می شوند،‌ او معتقد است که حتی این ها می توانند فی نفسه در پرتو فهم علمی، سازگار شوند. وینبرگ و ویگ به استفادۀ من از تمایز نهادن کانت بین دو دورنمای /چشم انداز حواس و فاهمه معترضند؛ چرا که آن ها آن را با تمایز بین دو جهان علمی و فلسفی، یکسان تلقی می کنند. من بر این اعتقادم که تمایز آن دو دورنما با تمایز بین آن دو جهان، یکی نیست و این که در هیچ موردی، این تمایز بین علم و اخلاق موجود نیست. خلاصه این که، در پاسخ به اعتراضات ماچری به دو تا از طرح های من، من به پیشنهادی بر می گردم مبنی بر این که یک معرفت شناسی انسجام گرا [11]ناگزیر است که با پیوندهای بین علم و اخلاق، سر و کار داشته باشد.

منبع را در اینجا   ملاحظه کنید.

توضیحات:

1- Kwame Anthony Appiah.
2- situational causes.
3-  bnaturalism of deprivation.
4-  scientific psychology.
5-  eudaimonistic ethics.
6-  Situationists.
7-  Theme.
8-  evaluative judgments.
9-  Non-evaluative.
10-  justificatory stopping points
11-  coherentist epistemology
 

+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم دی ۱۳۸۹ساعت 12:58 توسط عباس مهدوی
محمدرضا سرافرازی اردکانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی