تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق این مسکویه
از میان فلیسوفان مسلمان که به ویژه به اخلاق پرداختهاند. باید از ابوعلی احمد بن مسکویه نام برد. ابن مسکویه – او را مسکویه و مشکویه نیز خواندهاند – از خاندانی زرتشتی است. این خاندان از زمان پدر ابن مسکویه و یا شاید از زمان خود او، اسلام را پذیرفتند. ابن مسکویه در ری به دنیا آمد و در سال 421 هجری (1030میلادی) در اصفهان در گذشت. او همزمان پادشاه دیلمی و نزد آنان گرامی بوده است.
مهمترین کتاب او در فلسفه اخلاق، «تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق» است که بعدها خواجه نصیر (در قرن هفتم هجری) بسیاری از بحثهای آن را در بخش نخست کتاب خود «اخلاق ناصری» آورده است. از دیگر کتابهای اخلاقی او «جاویدان خرد» است که دربردارندۀ اندیشهها و اندرزهای دانایان ایران، هند، عرب و یونان است. این کتاب بیشتر جنبۀ پند و اندرز دارد و از اینرو جنبۀ فلسفی آن کمتر است.
«تهذیب الاخلاق» که زمینهای ارسطویی و گاه افلاطونی دارد، دارای هفت گفتار است. گفتار نخست دربارۀ روان (نفس) است. ابن مسکویه میگوید از آنجا که اخلاق همانا به کمال رساندن و به کار آوردن تواناییهای روانی انسانی است، بایسته است که نخست به بحث دربارۀ روان و نیروهای آن بپردازیم؛ و میگوید روان جوهری است مجرد از ماده و برای اثبات این نکته، به نشان دادن تفاوت و حتی تضاد میان چگونگیهای روحانی و جسمانی میپردازد. آنگاه دربارۀ نیروهای گوناگون روان سخن گفته همانند افلاطون آن را سه جنبه میشمارد و قوه ناطقه یا نفس ملکی، قوه غضبی یا نفس سبعی، و قوه شهوی یا نفس بهیمی مینامد و میگوید این سه جنبه با یکدیگر ناسازگار و چه بسا در ستیزهاند و هر یک بر آنست تا بر جنبههای دیگر چیره شود. اما نیکبختی آدمی در هماهنگی این سه و بدبختی وی در ناهماهنگی و ناسازگاری آنهاست و این هماهنگی تنها آنگاه پدید میآید که هر یک از آنها به کار ویژه خود بپردازد و بویژه جنبههای فروتر، از حد خود نگذرد و دستخوش زیادهروی نشوند. اما ارج آدمی تنها به روان خردمندی (نفس ناطقه) است. زیرا آنچه انسان را از دیگر جانوران متمایز میکند همانا خرد اوست. از اینرو کمال آدمی در به کار آوردن این جنبۀ برتر و رسیدن به خردمندی است.
«برای انسان کار ویژهای هست که دیگر جانوران را در آن شرکت نیست و آن کاری است که از نیروی تمیز و اندیشۀ او برمیخیزد. از اینرو هر آنکس که تمیز و اندیشهاش درستتر باشد و گزینش او شایستهتر، در پایۀ والاتری از کمال انسانی است.»
به کار بردن خرد در دو جهت است؛ یکی رو کردن به حقیقت هستی یعنی رسیدن به شناسایی و رو کردن به اوج شناسایی که همانا شناخت خداست؛ و دیگری، به کار بردن خرد است برای هدایت کردار آدمی.
از اینروست که فلسفه نیز – که نتیجۀ کارایی خرد است- به نظری و عملی بخش میشود. فلسفه نظری همانا علم الهی، علم ریاضی، و علم طبیعی است؛ و فلسفه عملی، اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن.
اما نه تنها از پرورش برترین جنبۀ روان یعنی یعنی خرد، آدمی به فضیلت دانایی (حکمت) میرسد، بلکه تربیت و تهذیب جنبههای فروتر روان نیز فضیلتهایی پدید میآورد چنانکه از تهذیب قوۀ غضبی، فضیلت شجاعت؛ و از تهذیب قوۀ شهوی، عفت (خویشتنداری) پدید میآید. هماهنگ این سه فضیلت نیز همانا عدالت است.
ابن مسکویه این فضیلتهای چهارگانه را «اجناس فضایل» میخواند و همۀ فیلسوفان را در اینباره هم اندیشه میداند و میگوید اضداد این فضیلتها همانا جهل، جبن، شره، و جور است ( او در گفتار هفتم میگوید شمار رذیلتها به اعتباری هشت و به اعتباری نامحدود است). آنگاه برای جنس، نوعهایی برمیشمرد و همۀ فضیلتها را میانۀ رذیلتها میشمارد و کسی را بافضیلت میداند که بتواند میانه را از کرانۀ نادرست و اندازۀ درست را از افراط و تفریط بازشناسد و از زیادهروی بپرهیزد.
او اندیشۀ میانگین بودن را که ارسطو تنها دربارۀ فضیلتهایی که با تمایلات سر و کار دارند به کار برده بود، به همۀ فضیلتها گسترش میدهد.
«سزاوار است از آنچه گفته شد نتیجه بگیریم که هر فضیلتی میانۀ رذیلتهاست ... همچنان که مرکز دایره دورترین نقطۀ دایره از پیرامون آن است. میانه بودن فضیلت نیز نهایت دوری از رذیلتهاست. از اینجاست که بیرون شدن فضیلت از جایگاه ویژۀ آن، حتی اگر اندک باشد، همانا نزدیک شدن آن به رذیلتی است.»
از اینروست که ابن مسکویه دربارۀ دانایی (حکمت) نیز از دو کرانۀ نادرست سخن میگوید و آنها را سَفْه و بُلْه مینامد.
«حکمت میانۀ سفه و بله است و مراد من از سفه، به کار بردن نیروی اندیشه است در جایی که سزاوار نیست و بگونهای که سزاوار نیست و این چیزی است که فیلسوفان آن را جربزه مینامند و مراد من از بُله، بیکار و بیاثر گذاشتن این نیروست.
ولی نباید بُله را در اینجا همان نقص خلقت شمرد بلکه مراد، فروگذاردن این نیروست از روی اختیار.»
در گفتار دوم به این پرسش میپردازد که آیا خلق و خوی از طبیعت سرچشمه میگیرد یا از تکرار و عادات؛ و پس از آوردن نظرهای گوناگون میگوید با آنکه زمینۀ خُلق در طبیعت است چنانکه گروهی از آدمیان به حسب طبیعت برای پذیرفتن یک خوی آمادهترند تا خوی دیگر؛ ولی بنیاد خلق و خوی همانا در تکرار کارهایی است که نخست به اراده و از روی آگاهی به آنها میپدازیم ولی بر اثر این تکرار و تمرین، به صورت عادت و حتی ملکه درمیآیند تا آنجا که پرداختن به آنها دیگر نیازی به اراده و اندیشه ندارد. ابن مسکویه یادآوری میکند که اگر جز این بود یعنی اگر اخلاق آدمی، طبیعی بود؛ اینهمه تأکید بر اهمیت ترتیب نالازم، بیهوده، و بیمعنی میبود و نتیجه میگیرد که هیچ خلق و صفتی طبیعی نیست و میگوید برهان آن نیست که دگرگون کردن هر خلقی و صفتی ممکن است و آنچه دگرگون شدنی است طبیعی نیست.
در گفتار سوم به بحث دربارۀ خیر و سعادت میپردازد و پس از آوردن نظرهای گوناگون میگوید سعادت حقیقی آدمی در به کار بردن ویژگی ذاتی خود و به کمال رساندن آن است و چنانکه پیشتر نیز گفته شد این ویژگی همانا خرد انسانی (نفس ناطقه) و کمال دستیابی به فضیلت و به کار آوردن آنهاست. از اینرو سعادت حقیقی انسان نیز در رسیدن به فضیلتهاست که برترین غایتاند و نباید چوت وسیلهای برای چیزی که برتر از آنها باشد نگریسته شود. در پایان این گفتار به گفتۀ ارسطو اشاره میکند که برترین فضیلتها همانا دانایی است.
در گفتار چهارم میگوید کارهایی که بر بنیاد دانایی و فضیلت نیست بلکه از روی تقلید و عادت و یا ترس یا آز و مانند اینهاست. هر چند شبیه فضیلت باشد براستی چنین نبوده نشان شایستگی اخلاقی نیست. برای نمونه کسی که برای دستیابی به سود یا به دست آوردن ستایش دیگران به رویارویی با خطرها برمیآید و یا کسی که اهمیت خطر را در نمییابد و از اینرو به رویارویی با آن میپردازد، نباید با جرأت شمرده شود.
در گفتار پنجم دربارۀ محبت و دوستی بحث میکند و مانند ارسطو، میگوید بنیاد آن یا خوشی و خوشایندی است، یا سود، و یا خوبی و شایستگی؛ و نتیجه میگیرد که دوست داشتن و دوستی حقیقی از خوبی و شایستگی سرچشمه میگیرد.
گفتار ششم دربارۀ بیماریهای نفس (روان) یعنی عیبها و رذیلتها و چگونگی پیشگیری آنها؛ و گفتار هفتم؛ دربارۀ درمان آنهاست.
برخی از ترجمه ها:
1. کتاب تهذیب الاخلاق، به فارسی ترجمه و بنام «کیمیای سعادت» نوشته میرزا ابوطالب زنجانی.
2. ترجمه دیگری به فارسی بنام «اخلاق و راه سعادت» از بانو مجتهده امین، که افزوده هایی در متن نیز دارد.
3. زریق، به انگلیسی ترجمه کرده اس.
4. محمد ارکون، به فرانسه ترجمه کرده است که شرح مفصل و انتقادی بر این کتاب است.
5. خواجه نصیرالدین طوسی، به امر ناصرالدین محتشم این کتاب را از عربی به فارسی ترجمه کرد و دو قسمت دیگر به آن اضافه نموده که بنام «اخلاق ناصری» آنرا اسم گذاری نمود.
------------------------
منبع:
درآمدی بر فلسفه؛ میرعبدالحسین نقیب زاده؛ تهران؛ طهوری 1387.
از میان فلیسوفان مسلمان که به ویژه به اخلاق پرداختهاند. باید از ابوعلی احمد بن مسکویه نام برد. ابن مسکویه – او را مسکویه و مشکویه نیز خواندهاند – از خاندانی زرتشتی است. این خاندان از زمان پدر ابن مسکویه و یا شاید از زمان خود او، اسلام را پذیرفتند. ابن مسکویه در ری به دنیا آمد و در سال 421 هجری (1030میلادی) در اصفهان در گذشت. او همزمان پادشاه دیلمی و نزد آنان گرامی بوده است.
مهمترین کتاب او در فلسفه اخلاق، «تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق» است که بعدها خواجه نصیر (در قرن هفتم هجری) بسیاری از بحثهای آن را در بخش نخست کتاب خود «اخلاق ناصری» آورده است. از دیگر کتابهای اخلاقی او «جاویدان خرد» است که دربردارندۀ اندیشهها و اندرزهای دانایان ایران، هند، عرب و یونان است. این کتاب بیشتر جنبۀ پند و اندرز دارد و از اینرو جنبۀ فلسفی آن کمتر است.
«تهذیب الاخلاق» که زمینهای ارسطویی و گاه افلاطونی دارد، دارای هفت گفتار است. گفتار نخست دربارۀ روان (نفس) است. ابن مسکویه میگوید از آنجا که اخلاق همانا به کمال رساندن و به کار آوردن تواناییهای روانی انسانی است، بایسته است که نخست به بحث دربارۀ روان و نیروهای آن بپردازیم؛ و میگوید روان جوهری است مجرد از ماده و برای اثبات این نکته، به نشان دادن تفاوت و حتی تضاد میان چگونگیهای روحانی و جسمانی میپردازد. آنگاه دربارۀ نیروهای گوناگون روان سخن گفته همانند افلاطون آن را سه جنبه میشمارد و قوه ناطقه یا نفس ملکی، قوه غضبی یا نفس سبعی، و قوه شهوی یا نفس بهیمی مینامد و میگوید این سه جنبه با یکدیگر ناسازگار و چه بسا در ستیزهاند و هر یک بر آنست تا بر جنبههای دیگر چیره شود. اما نیکبختی آدمی در هماهنگی این سه و بدبختی وی در ناهماهنگی و ناسازگاری آنهاست و این هماهنگی تنها آنگاه پدید میآید که هر یک از آنها به کار ویژه خود بپردازد و بویژه جنبههای فروتر، از حد خود نگذرد و دستخوش زیادهروی نشوند. اما ارج آدمی تنها به روان خردمندی (نفس ناطقه) است. زیرا آنچه انسان را از دیگر جانوران متمایز میکند همانا خرد اوست. از اینرو کمال آدمی در به کار آوردن این جنبۀ برتر و رسیدن به خردمندی است.
«برای انسان کار ویژهای هست که دیگر جانوران را در آن شرکت نیست و آن کاری است که از نیروی تمیز و اندیشۀ او برمیخیزد. از اینرو هر آنکس که تمیز و اندیشهاش درستتر باشد و گزینش او شایستهتر، در پایۀ والاتری از کمال انسانی است.»
به کار بردن خرد در دو جهت است؛ یکی رو کردن به حقیقت هستی یعنی رسیدن به شناسایی و رو کردن به اوج شناسایی که همانا شناخت خداست؛ و دیگری، به کار بردن خرد است برای هدایت کردار آدمی.
از اینروست که فلسفه نیز – که نتیجۀ کارایی خرد است- به نظری و عملی بخش میشود. فلسفه نظری همانا علم الهی، علم ریاضی، و علم طبیعی است؛ و فلسفه عملی، اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن.
اما نه تنها از پرورش برترین جنبۀ روان یعنی یعنی خرد، آدمی به فضیلت دانایی (حکمت) میرسد، بلکه تربیت و تهذیب جنبههای فروتر روان نیز فضیلتهایی پدید میآورد چنانکه از تهذیب قوۀ غضبی، فضیلت شجاعت؛ و از تهذیب قوۀ شهوی، عفت (خویشتنداری) پدید میآید. هماهنگ این سه فضیلت نیز همانا عدالت است.
ابن مسکویه این فضیلتهای چهارگانه را «اجناس فضایل» میخواند و همۀ فیلسوفان را در اینباره هم اندیشه میداند و میگوید اضداد این فضیلتها همانا جهل، جبن، شره، و جور است ( او در گفتار هفتم میگوید شمار رذیلتها به اعتباری هشت و به اعتباری نامحدود است). آنگاه برای جنس، نوعهایی برمیشمرد و همۀ فضیلتها را میانۀ رذیلتها میشمارد و کسی را بافضیلت میداند که بتواند میانه را از کرانۀ نادرست و اندازۀ درست را از افراط و تفریط بازشناسد و از زیادهروی بپرهیزد.
او اندیشۀ میانگین بودن را که ارسطو تنها دربارۀ فضیلتهایی که با تمایلات سر و کار دارند به کار برده بود، به همۀ فضیلتها گسترش میدهد.
«سزاوار است از آنچه گفته شد نتیجه بگیریم که هر فضیلتی میانۀ رذیلتهاست ... همچنان که مرکز دایره دورترین نقطۀ دایره از پیرامون آن است. میانه بودن فضیلت نیز نهایت دوری از رذیلتهاست. از اینجاست که بیرون شدن فضیلت از جایگاه ویژۀ آن، حتی اگر اندک باشد، همانا نزدیک شدن آن به رذیلتی است.»
از اینروست که ابن مسکویه دربارۀ دانایی (حکمت) نیز از دو کرانۀ نادرست سخن میگوید و آنها را سَفْه و بُلْه مینامد.
«حکمت میانۀ سفه و بله است و مراد من از سفه، به کار بردن نیروی اندیشه است در جایی که سزاوار نیست و بگونهای که سزاوار نیست و این چیزی است که فیلسوفان آن را جربزه مینامند و مراد من از بُله، بیکار و بیاثر گذاشتن این نیروست.
ولی نباید بُله را در اینجا همان نقص خلقت شمرد بلکه مراد، فروگذاردن این نیروست از روی اختیار.»
در گفتار دوم به این پرسش میپردازد که آیا خلق و خوی از طبیعت سرچشمه میگیرد یا از تکرار و عادات؛ و پس از آوردن نظرهای گوناگون میگوید با آنکه زمینۀ خُلق در طبیعت است چنانکه گروهی از آدمیان به حسب طبیعت برای پذیرفتن یک خوی آمادهترند تا خوی دیگر؛ ولی بنیاد خلق و خوی همانا در تکرار کارهایی است که نخست به اراده و از روی آگاهی به آنها میپدازیم ولی بر اثر این تکرار و تمرین، به صورت عادت و حتی ملکه درمیآیند تا آنجا که پرداختن به آنها دیگر نیازی به اراده و اندیشه ندارد. ابن مسکویه یادآوری میکند که اگر جز این بود یعنی اگر اخلاق آدمی، طبیعی بود؛ اینهمه تأکید بر اهمیت ترتیب نالازم، بیهوده، و بیمعنی میبود و نتیجه میگیرد که هیچ خلق و صفتی طبیعی نیست و میگوید برهان آن نیست که دگرگون کردن هر خلقی و صفتی ممکن است و آنچه دگرگون شدنی است طبیعی نیست.
در گفتار سوم به بحث دربارۀ خیر و سعادت میپردازد و پس از آوردن نظرهای گوناگون میگوید سعادت حقیقی آدمی در به کار بردن ویژگی ذاتی خود و به کمال رساندن آن است و چنانکه پیشتر نیز گفته شد این ویژگی همانا خرد انسانی (نفس ناطقه) و کمال دستیابی به فضیلت و به کار آوردن آنهاست. از اینرو سعادت حقیقی انسان نیز در رسیدن به فضیلتهاست که برترین غایتاند و نباید چوت وسیلهای برای چیزی که برتر از آنها باشد نگریسته شود. در پایان این گفتار به گفتۀ ارسطو اشاره میکند که برترین فضیلتها همانا دانایی است.
در گفتار چهارم میگوید کارهایی که بر بنیاد دانایی و فضیلت نیست بلکه از روی تقلید و عادت و یا ترس یا آز و مانند اینهاست. هر چند شبیه فضیلت باشد براستی چنین نبوده نشان شایستگی اخلاقی نیست. برای نمونه کسی که برای دستیابی به سود یا به دست آوردن ستایش دیگران به رویارویی با خطرها برمیآید و یا کسی که اهمیت خطر را در نمییابد و از اینرو به رویارویی با آن میپردازد، نباید با جرأت شمرده شود.
در گفتار پنجم دربارۀ محبت و دوستی بحث میکند و مانند ارسطو، میگوید بنیاد آن یا خوشی و خوشایندی است، یا سود، و یا خوبی و شایستگی؛ و نتیجه میگیرد که دوست داشتن و دوستی حقیقی از خوبی و شایستگی سرچشمه میگیرد.
گفتار ششم دربارۀ بیماریهای نفس (روان) یعنی عیبها و رذیلتها و چگونگی پیشگیری آنها؛ و گفتار هفتم؛ دربارۀ درمان آنهاست.
برخی از ترجمه ها:
1. کتاب تهذیب الاخلاق، به فارسی ترجمه و بنام «کیمیای سعادت» نوشته میرزا ابوطالب زنجانی.
2. ترجمه دیگری به فارسی بنام «اخلاق و راه سعادت» از بانو مجتهده امین، که افزوده هایی در متن نیز دارد.
3. زریق، به انگلیسی ترجمه کرده اس.
4. محمد ارکون، به فرانسه ترجمه کرده است که شرح مفصل و انتقادی بر این کتاب است.
5. خواجه نصیرالدین طوسی، به امر ناصرالدین محتشم این کتاب را از عربی به فارسی ترجمه کرد و دو قسمت دیگر به آن اضافه نموده که بنام «اخلاق ناصری» آنرا اسم گذاری نمود.
------------------------
منبع:
درآمدی بر فلسفه؛ میرعبدالحسین نقیب زاده؛ تهران؛ طهوری 1387.
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم دی ۱۳۸۹ساعت 20:7 توسط عباس مهدوی