دانشنامه فلسفه اخلاق
نویسنده: دونالد ام. بورچرت
مترجم / مصحح: انشاالله رحمتی
قطع: وزیری
نوع جلد: گالینگور
ناشر: سوفیا
زبان: فارسی
تعداد صفحات: 928
سال انتشار: 1392
نوبت چاپ: 1
شابک: 9786009097760
ابعاد: × × (سانتیمتر)
وزن: 1460(گرم)
قیمت: 600,000 ریال
دانشنامه فلسفه اخلاق
دانشنامه فلسفه اخلاق
انشاءالله رحمتی
نوشته زیر، بخشی از پیشگفتاری است که صاحب این قلم بر اثری با عنوان دانشنامه فلسفه اخلاق نوشته است. این اثر حاوی 68 مقاله در زمینه مباحث فلسفه اخلاق است که از ویراست اخیر(2006) دانشنامه فلسفه، اخذ و ترجمه شدهاند. صاحب این قلم کوشیده است این مقالات را ذیل سه رشته اخلاق هنجاری، روانشناسی اخلاق و معرفت شناسی اخلاق تدوین کند. امید است که به زودی این دانشنامه تخصصی در اختیار علاقمندان قرار بگیرد.
***
1- در جهان امروز، در منطقه خود ما (خاورمیانه) و بخصوص کشور ما، فریاد و فغان همگان از دست بیاخلاقی بلند است. نمیخواهم بگویم که اخلاق1 از میان رخت بربسته است؛ حقیقت این است که در کنار بسیاری از بیاخلاقیها، شاهد نمونههای درخشانی از شرافت و فضیلت اخلاقی در میان اصناف مختلف جامعه هستیم. اساساً قوام و دوام نوع بشر، در گرو همین شرافتها و فضیلتها است. ولی به هر حال، قدر مسلم این است که بیاخلاقی یعنی اعمالی مانند دروغگویی، خیانت، خلف وعده، بیاعتنایی به کرامت انسانی و... نیز بسیار به چشم میخورد. در عین حال، اجماعی در میان همه افراد، اعم از عالم و عامی، وجود دارد مبنی بر اینکه باید این اوضاع در جهت اخلاقیتر شدن جامعه، تغییر پیدا کند.
می توان گفت چنین اجماعی تلویحاً مبتنی بر برکاتی است که از تخلق به اخلاق، در سطوح بینالمللی، ملی و گروهی حاصل میشود. از جمله برکات اخلاق، یکی این است که فضای زندگی بشر را تلطیف میکند. اجتماع شایسته بشری، پیش از آنکه بر مبنای حقوق افراد اداره شود، بر مبنای همدلیها و همدردیهای آنها سامان مییابد. برخلاف ساحت قانون که در آن مشکلات افراد، مادام که هرکس مطابق با مقررات رفتار کرده باشد، فقط مشکل خودشان است، در اخلاق عبارتی چون «مشکل، مشکل شماست!» معنا ندارد. اساساً عزیمتگاه اخلاق همان جایی است که مشکل دیگران، به مشکل ما نیز تبدیل میشود، همان جایی است که به عنوان فاعل اخلاقی، خویش را ملزم به حل مشکل دیگران، بدون هیچگونه چشمداشتی، احساس میکنیم. طبعاً در فضای همدلی و همدردی، بسیاری از تعارض ها و تنازعها، اساساً مجال طرح پیدا نمیکند.
از دیگر برکات اخلاق، این است که اخلاق عامترین مبنا برای مفاهمه نوع بشر و به عبارت دیگر زبان مشترک نوع بشر برای گفتگو دربارة بسیاری از مسائل سرنوشت ساز است. در همیشه تاریخ و به ویژه در روزگار ما، مسائل و معضلات بسیاری مطرح بوده و هست که نه فقط رفاه و سعادت بشر، بلکه اساساً بقاء نوع او بر کرة ارض را تهدید میکرده و میکنند. مسائلی مانند جنگهای ویرانگر و بحرانهای زیست محیطی بیسابقه، از آن جمله است، قویمترین مبنای مشترک برای گفتگو درباره چنین مسائلی، اخلاق است. ممکن است افراد و گروههای مختلف دیدگاههای دینی، فلسفی و علمی متفاوت و حتی متعارض داشته باشند به گونهای که نتوان براساس آن دیدگاهها به توافق راهگشایی دست یافت، یا اگر هم توافقی حاصل شود، نهایتاً توافقهای مصلحتی، موقتی و شکننده است.
اگر بشر بخواهد در این موارد به توافقی مبتنی بر حقیقت و فراتر از صِرف سازشهای مصلحتی(همانند مذاکرات سیاسی)، دست پیدا کند، باید گفتگوهای او بر مدار اخلاق جریان بیابد(گو اینکه تصور میکنم که حتی در سازشهای مصلحتی و مذاکرات سیاسی نیز، همواره مؤلفه هدایتگری چون التزام تلویحی به اصول اخلاقی، وجود دارد). بر خلاف نظر نسبیت گرایان اخلاقی، با همه تحولاتی که در طی قرون در عرصههای مختلف زندگی بشر روی داده و این تحولات در سدههای اخیر بسیار شدت یافته است، اصول مبنایی اخلاق در ذهن و ضمیر اکثریت نوع بشر، همچنان ثابت و پابرجا است. عموم نوع بشر با همه اختلافهای فرهنگی و فکریشان، ندای اخلاق را به گوش جان خویش میشنوند و نه فقط نیروی مدح و ملامت جامعه، بلکه افزون بر آن و مهمتر از آن، بیم از محاکمه و محکوم شدن در محکمه وجدان، بازدارندهترین تأثیر را بر روی آنها دارد.
اما این برکات در گرو آن است که تربیت اخلاقی نوع بشر در مسیر درستی جریان بیابد. در مواجهه با بیاخلاقیها و سوء رفتارهای افراد، معمولاً این رفتارها را به «ناپاکی» و احیاناً به «بدسرشتی» آنها نسبت میدهیم و یا تصور میکنیم که افراد بیاخلاق، فقط تحت تأثیر هوا و هوس و عالماً عامداً مرتکب آن اعمال میشوند. از همین روی، فکر میکنیم که باید ذات افراد را، اگر بتوان، اصلاح کرد و غالباً با همین انگیزه آنان را توصیه به خوب بودن، اراده قوی داشتن و مقاومت در برابر هوی و هوس میکنیم. ولی تصور میکنم که همه مشکل این نیست. بخش عمدهای از بیاخلاقی های افراد به یک معنا معلول جهل اخلاقی یا غفلت اخلاقی آنان است. البته واقعبینانه نیست که گمان کنیم با صرف برطرف کردن جهل و غفلت اخلاقی میتوان اوضاع اخلاقی نابسامان جامعه را اصلاح کرد. بیاخلاقی و بداخلاقی در یک جامعه، علل مختلفی میتواند داشته باشد و طبعاً اصلاح آن هم نیازمند تشریک مساعی متخصصان دلسوز از حوزههای مختلف، در عین برقراری ارتباط سازنده با اقشار مختلف جامعه است. به ویژه تشریک مساعی جامعهشناسان، روانشناسان، عالمان دینی و فیلسوفان در این راه بسیار کارساز میتواند بود.
تقویت اخلاق در جامعه و مقابله با انحطاط آن، باید به نوعی مورد توجه و عنایت جامعهشناسان قرار بگیرد. برای مثال این گروه میتوانند معلوم کنند چه ضعف و نقصانهایی در نهادهای مختلف اجتماعی، نهاد خانواده، مدرسه و... غیره وجود دارد که به لاقیدی اخلاقی و بیاعتبار شدن هنجارهای اخلاقی منجر میشود. چه راهکارهایی میتوان برای مقابله با آن ضعف و نقصانها، در پیش گرفت و از چه راههایی میشود روحیه اخلاقمداری را در میان آحاد مردم تقویت کرد. ولی اخلاق، یک نهاد ظاهری محض نیست و بنابر این بررسی همة ابعاد آن از عهده جامعهشناسان به تنهایی ساخته نیست. اخلاق، اگر نگوئیم عمدتاً امری درونی (باطنی) است، لااقل همانقدر که بیرونی است، درونی نیز هست، به این معنا که به ساحت روانی انسان تعلق دارد. از این جهت موضوع اخلاق و ضعف و نقصانهای ایجاد شده در رفتارهای اخلاقی افراد، میتواند مورد توجه روانشناسان قرار بگیرد.
در حوزه صلاحیت روانشناسان است که بررسی کنند که انسانهای امروز، در خلوت فردی خویش، تا چه حد میتوانند پذیرای پیامهای اخلاقی باشند و از چه راههایی میتوان این پیامها را به آنها القاء کرد. بدون شناخت ابعاد روانی (ابعاد عقلی و عاطفی) بشر، نسبت آنها با هم و نوع تعاملشان با یکدیگر، از طریق صرفِ توصیه کردن به اخلاق راه به جایی نمیبریم. باید کاملاً عنایت داشت که آموزش اخلاق اگر حساستر و پیچیدهتر از آموزش علوم و فنون دیگر نباشد، لااقل به همان اندازه حساس و پیچیده است. بنابر این روانشناسان در زمینه آموزش اخلاق نیز، میتوانند سهم درخوری داشته باشند.
در طول تاریخ تا به امروز و به ویژه در کشورهای اسلامی، بار سنگین آموزش اخلاق بر دوش عالمان و مبلغان دینی بوده است. زیرا اولاً در اغلب موارد تعالیم اخلاقی با استناد و اتکاء به دین به انسانها آموخته میشده است. اعتقاد به خدا و آخرت، ضمانت اجراء معتبری برای عمل به احکام اخلاقی است. در ثانی آموزش اخلاق به عنوان یک مهارت عملی، در صورتی که با معرفی اسوههای اخلاقی همراه شود، بسیار فهم پذیرتر و عملیتر خواهد بود. اسوههایی که میتوان معرفی کرد، وجه دینیشان پررنگتر است و حتی غالباً شخصیتهایی در طراز انبیاء، ائمه و اولیاء به عنوان اسوة اخلاقی معرفی شدهاند. اما نباید این توجه و تاکید بر دین در مقام آموزش و ترویج اخلاق، در نهایت اخلاق را به دین تنزل دهد. از جملة اهداف اساسی دین و دینداری این است که اخلاق به خاطر خود اخلاق، برای بشر محترم باشد تا آدمیان بتوانند با زیستن بر طبق اصول و اوامر اخلاق زندگی شایستهتری داشته باشند. به یک معنا، دین در خدمت اخلاق است؛ رسول خدا(ص) فرمود: «إنَی بُعِثْتُ لِأثَمَّم مکارم الاخلاق»، «برانگیخته شدم تا کرامتهای اخلاقی را محقق سازم». البته نمیخواهم نتیجه بگیرم که میتوان همة ساحات دین را به اخلاق تنزل داد، ولی بخش عمدهای از دین و به علاوه اساس دین، بدون اخلاق قابل فهم نیست.
بارزترین وجه بزرگان دین که آنان را در نظر انسانهای عادی، بزرگ جلوه میدهد، همین پایبندیشان به فضلیتهای اخلاقی است. عموماً در ساحت درک اخلاقی متعارف، انسانها، حتی در مقام اولیاء نیز، اگر شائبه بیاعتنایی به اخلاق و سهلانگاری در رعایت حدود اخلاقی در موردشان وجود داشته باشد، قدر چندانی نخواهند داشت. کافی است در مورد اراده محقق ناشدة حضرت ابراهیم خلیل(ع) در مورد قتل فرزندش اسماعیل (اسحق) تأمل کنیم، تا حساسیت درک اخلاقی متعارف، نسبت به تقید اخلاقی اولیاء دین، آشکار شود. ابراهیم(ع) به فرمانِ وحیانی خداوند تصمیم به قتل فرزندش گرفته بود. ولی تعارض این وظیفه دینی با وظیفه اخلاقیِ نریختن خون بیگناهان، در طول تاریخ موضوع بحث و نظر بوده است و انواع تبیین و توجیهها در خصوص آن شده است. این نمونه، تایید روشنی است بر اینکه نباید احکام اخلاقی را به محک دین سنجید، بلکه در عوض، احکام دینی به محک اخلاق سنجیده میشوند و اعتقاد دینداران بر این است که احکام دینی از آزمون اخلاق سربلند بیرون میآیند.
اما همینکه سخن از آزمودن لااقل بخش قابل توجهی از تعالیم دینی در بوته آزمون اخلاق به میان میآید، این اخلاق، قطعاً اخلاق نیازمودة متعارف نیست. در حقیقت در اینجا با بحثی مواجه میشویم، شبیه به همان بحث عقل و وحی در حوزه عقاید دینی (علم کلام، الهیات). در اینجا نیز ممکن است کسانی معتقد باشند که عقل فلسفی را به ساحت این مباحث راه نیست و باید رهنمودهای اخلاقی را از نقلهای دینی گرفت و آنها را در پرتو درک متعارف و مرسوم، بدون چون و چرای بیشتر، مبنای عمل قرار داد (و این را میتوان جنبه دیگری از چیزی دانست که امروزه در کشور ما، تحت عنوان «مکتب تفکیک» شناخته میشود) ولی همانطور که در ادامه روشن خواهد شد، اخلاق نمیتواند به صورت نقد ناشده، مبنای عمل قرار بگیرد.
اینجاست که پای گروه چهارمی که همان فیلسوفان اخلاقاند، به عرصه ترویج و تقویت اخلاق باز میشود. در کشور ما، هرچند در میان نخبگان، تأملات فلسفی و نظری در مورد اخلاق معمول و متداول است ولی این تاملات، آنگونه که باید، در لایههای دیگر جامعه حضور ندارد. به همین دلیل درآثار نسبتاً پرتعدادی که در زمینه اخلاق منتشر میشود و در اختیار طیف وسیعی از مخاطبان قرار میگیرد، ضعفهایی به چشم میخورد. مباحث این کتب، غالباً تکراری و کلیشهایاند و اگر نوآوریهایی داشته باشند، این نوآوریها سطحی و صوری است. در آنها مرز روشنی میان تعالیم دینی و اخلاقی وجود ندارد و در نتیجه دلائلی که برای اثبات مدعیات و دستورالعملهای اخلاقی اقامه میکنند، صرفاً دلائل روایی است و این روایات نیز فقط در حد فهم ظاهری و بدون دقتهای تحلیلی و تأویلی که شرط لازم برای فهم روایات است، مبنای استدلال قرار میگیرند.
این شیوه که میتوان از آن به شیوه تعبدی در عمل به اخلاق، تعبیر کرد، در جهان امروز و در جامعه ما، کارآمد نیست. واقعیت این است که بسیاری از افراد، در مقام تصمیمگیریهای اخلاقی، هدایتهای سنتی و موروثی را کنار نهادهاند. دعوی اجتهاد و عقلانیت اخلاقی دارند. در عین حال وقتی با مباحث کممایه در زمینه اخلاق مواجه میشوند، احساسشان این است که پس صاحبنظر شدن در این عرصه کار دشواری نیست و میتوانند با همان منطق و با همان دانستههای سطحی، از مواضع خویش دفاع کنند. حقیقت آن است که این فقط توهم صاحبنظر شدن در اخلاق است، که با کمال تأسف به جان بسیاری افتاده است و مانع از رشد اخلاقی راستین میشود. به عبارتی میتوان گفت اجتهاد در اخلاق اگر نگوئیم بیش از اجتهاد در زمینههای دیگر مؤونه دارد، لااقل به همان اندازه دشوار است و نیازمند است به دقتنظر و شاگردی در محضر صاحبنظرانی که در این زمینه تحقق و تأمل کردهاند و در اینجاست که گروه چهارم یعنی فیلسوفان وارد عرصه میشوند. آموزش اجتهاد اخلاقی صحیح برعهد? هماینان است.
هدف دانشنامه فلسفه اخلاق آن است که بخشی از این تحقیقات و تأملات فیلسوفان اخلاق در اختیار کسانی که ضرورت تأمل و اجتهاد روشمند در حوزه اخلاق را درک کردهاند و میدانند که باید برای این هدف، مبانی لازم را تحصیل کرد، قرار بگیرد. سقراط میگفت: «زندگی بدون پژوهش دربار? خویشتن، فاقد هرگونه ارزش است». این زندگیِ پژوهیده و آزموده، شاخص زندگی اصیل است و به عبارتی میتوان گفت از این راه است که آدمی وجود حقیقی خویش را بازیابی میکند. بر این مبنا است که از حالت«فرد منتشر» و زیستن در جرگه «جماعت منتشران» و «افراد باری به هر جهت» خارج میگردد و «فرد منحصر» میشود، عالم منفرد خاص خویش را میسازد. تأمل و تدبّر اخلاقی، قطعاً بخشی از این زندگی آزموده است. با توجه به این و به علاوه با عنایت به همه برکات فردی و اجتماعیِ زندگی اخلاقی سنجیده، میتوان با سقراط همداستان بود که«بزرگترین موهبت برای آدمی این است که هر روز دربار? فضایل انسانی بگوید و بشنود».2
2ـ این گفت و شنود پیوسته به معنای تدبر، تأمل در اخلاق و نقد رفتار خویش و دیگران با هدف اصلاح است(البته نباید نقادی اخلاقی را با غیبت که نوعی رذیلت اخلاقی است و با هدف عیبجویی از دیگران صورت میگیرد، خلط کرد). میتوان گفت که خود «غیبت» و عیبجویی، انحراف و افراطی است که در همین گرایش فطری مثبت در سرشت بشر، رخ میدهد. سخن ایمانوئل کانت به نوعی ناظر به همین معناست، آنجا که مینویسد: «هیچ استدلالی بهتر از استدلالهای مربوط به ارزش اخلاقی فلان یا بهمان عمل که باید منش شخص به واسط? آن شکل بگیرد، نمیتواند اشخاصی را که در غیر این صورت از هر بحث دقیقی ملول میشوند، به مشارکت در بحث برانگیزد و طراوتی خاص به جماعت ببخشد.»3
آدمی نمیتواند صرفاً بر مبنای اصول و قواعدی که به نام اخلاق، نسل اندر نسل به دست او رسیده است، این «گفت و شنود دربار? فضائل» و نقد رفتار اخلاقی خویش و دیگران را، به نیکی انجام دهد. چیزی که میتوان از آن به اخلاق سنتی، موروثی یا متعارف تعبیر کرد، قادر نیست راهنمای شایستهای برای زندگی بشر باشد. از همین روست که پیامبران و مصلحان بزرگ، همواره رسالت خویش را با نقادی سنتهای ناروا آغاز کرده و سعی کردهاند به مردم نشان بدهند که اقتداء به سنت گذشتگان بدوی نقادی و ژرفسنجی در خصوص آن، شرطِ عقل نیست. مشرکان در برابر رسولخدا(ص) میگفتند:«إنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی اُمَّ?ِ و إنّا عَلی آثارِهُم مُهْتَدون»، «همانا پدران خویش را بر آئینی یافتهایم و ما در پی آنان به هدایت رسیدهایم!»(زخرف،22).
قواعد موروثی یا متعارف، هرچند ممکن است از منابع معتبری صادر شده و به دست نسلهای بعدی رسیده باشند و در آن منابع نیز تأملات کافی دربار? آنها شده باشد، ولی معمولاً با گذر زمان از دقت و قوّتشان کاسته میشود و چه بسا به ابزارهایی در خدمت اصحاب زر و زور تبدیل میگردند و دست مای? تزویر قرار میگیرند یا حتی ممکن است با عرفهای جامعه که از آنها به «مشهورات خاصه» تعبیر میشود، در آمیزند. مشهورات خاصه ممکن است برمبنای مصالح گروه یا اجتماع خاصی یا حتی به دلیل سلائق افراد و گروهها، مبنای عمل قرار بگیرند ولی در اثر آمیختن با اخلاق به غلط اعتبار جهانشمول پیدا کنند. به هر حال چنین اخلاقی که میتوان از آن به «اخلاق عامیانه» تعبیر کرد دقّت و شفافیّت لازم را ندارد، زیرا حتی اگر هم مبانی و دلائل معتبری در پس آن قرار گرفته باشد، آن مبانی و دلائل به دست فراموشی سپرده شدهاند و اعتبار و کارآمدیشان به حجیت انسانهای خطاپذیری که ممکن است به انواع و اقسام شیوههای صواب و ناصواب چنین حجیّتی را به دست آورده باشند، تعیین میشود. این اخلاق عامیانه توانایی نقادی خود را ندارد، چه رسد به اینکه بخواهد نقادی راستینی از رفتار اعضاء عادی جامعه یا مدیران و حاکمان آن سامان دهد. بنابراین اصلاح رفتار اخلاقی افراد و اجتماعات، منوط به تأسیس نوعی اخلاق عالمانه است که هم تاب نقادی از خود را بیاورد و هم توان نقادی رفتار افراد و گروهها را داشته باشد. حال سؤال این است که آیا در توان و تمکن آدمی هست که نوعی اخلاق عالمانه تأسیس و یا به عبارتی تبیین کند. آیا اساساً اخلاق عالمانه ممکن است. آیا تأملات اخلاقی راه به جایی میبرد. به لحاظ تاریخی، تقابل فیلسوفانی مانند سقراط و افلاطون و سوفسطائیانی مانند گرگیاس و پروتاگوراس، به نحوی برهمین مبنا قابل فهم است. در حقیقت سقراط و سوفطائیان هر دو در مورد نقدها و نارساییهای اخلاق متعارف یا اخلاق عامیانه همداستان بودند. ولی سوفسطائیان از این وضعیت نتیجه سلبی میگرفتند. بر تمایز فوزیس (طبیعت) و نوموس (قانون) تأکید میورزیدند و بر آن بودند که هر چند فوزیس قلمرو ثابتات است و بنابراین در این قلمرو میتوان قواعد ثابتی داشت، ولی در نوموس هیچ امر ثابتی وجود ندارد و از این روی در این عرصه بر قوانین نسبیتگرایانه افراطیای مانند «عدالت قانون اقویاء است» (گرگیاس) و یا حتی «انسان معیار همه چیز است» (پروتاگوارس)، تکیه میکردند.
ولی موضع سوفسطائیان، تنها موضع سلبیای که میتواند در قبال این وضعیت اتخاذ کرد، نیست. برخی فیلسوفان تحلیلی در دوران معاصر به شکل دیگری معتقدند که اخلاق عرصه ورود فلسفه نیست. آنها معتقدند که فیلسوف اخلاق به اعتبار فیلسوف اخلاق بودناش، آنگونه شأنی که بتواند در مقام هدایت همنوعان خویش و توصیه به آنها برآید، ندارد. چرا که اساساً فیلسوف، غیبگو نیست و بصیرت خاصی نسبت به حقیقت اخلاقی ندارد. بنابراین فیلسوف اخلاق، فقط باید به تحلیل زبان اخلاق بپردازد.
و اما در تلقی معمولِ اکثریت فیلسوفان از صدر تاریخ فلسفه تا به امروز، فرض بر این است که میتوان در قبالِ وضعیتناپذیرفتنی اخلاق عامیانه، رویکرد مثبتی اتخاذ کرد. به علاوه حتی بسیاری از فیلسوفان، تأملاتشان در دیگر زمینههای فلسفه را به نوعی تمهیداتی برای تأملات اخلاقیشان دانستهاند، گو این که باید توجه داشت که اینگونه نیست که فیلسوفان در تأملات اخلاقی و هدایتگریهایشان در مقام توصیه کردن به همنوعان خود باشند و به صورت تفصیلی و مستقیم به آنها ارائه طریق کنند. بلکه با هدف دستیابی به اصول و قواعد کلی قابل قبول و تبیین روشن و منظومهوار آنها، به بحث در زمینه اخلاق میپردازند.
باری، اکثریت فیسوفان پرداختن به مباحث اخلاقی به این شیوه را وظیفة ناگزیر خویش میدانستهاند و دانشی که امروزه به نام «فلسفه اخلاق» معروف است (در ادامه، ص27، در این باره بیشتر سخن خواهیم گفت) رهآورد تلاشها و تأملات این قبیل فیلسوفان است. به طور کلی این فیلسوفان برآنند که اخلاق تابع معیارهایی قابل شناخت است و قبل از شناختن آن معیارها تصمیم، داوری، نقد و توصیه اخلاقی امکانپذیر نیست. امام علی(ع) فرمود: «اعرفالحق تعرف اهله»، «حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی». کسی از یاران امام، دربارة حقانیت افراد براساس سبقت آنها در اسلام داوری میکرد و براین مبنا به نتایجی متناقض میرسید زیرا برطبق این مبنا، مثلاً هم امام علی(ع) و هم برخی از صحابه رسول خدا(ص) که در جنگ جمل در برابر او صف کشیده بودند، تفاوتی با هم نداشتند. امام به او فرمود امر بر تو مشتبه شده است، چه افراد و مصادیق بیرونی، ملاک تعیین حق نمیتوانند بود، بلکه باید خود حق و معیارهای آن ملاک حقانیت افراد باشد.
در حقیقت اخلاق عالمانه، تلاشی است به قدر طاقت و توان بشری، برای شناخت حق تا سپس بر مبنای آن بتوان حقانیت افراد را تعیین کرد. و این چیزی است که به بیان اصطلاحیتری از آن به «اخلاق هنجاری»4 تعبیر میشود. در یک معنای کلی، اخلاق هنجاری یا فلسفه اخلاق هنجاری، بخش اصلی فلسفه اخلاق است که موضوع بحث آن هنجارها با معیارهای کلی رفتار و منش اخلاقی است و فرض بر این است که در صورت شناخت چنین هنجارهایی و التزام به آنها، اخلاق فردی و اجتماعی اصلاح میشود.
3ـ این سخن سقراط معروف است که «هیچ انسانی، دانسته خطا نمیکند.» این سخن در طول تاریخ فلسفه بسیار بحثبرانگیز بوده و معمولاً آن را به معنای نوعی تفوق عقل بر اراده (یعنی تعقلگرایی اخلاقی5 در مقابل ارادهگرایی اخلاقی6) گرفتهاند. انسانی که بداند خیر کدام است، همیشه آن را که خیر است، اختیار میکند و اگر در این انتخاب خود خطا کند به دلیل آن است که آن را که خیر نیست به خطا به جای خیر گرفته است. حاصل این که اگر آدمی شناخت دقیقی از حقایق مربوط به تصمیم خویش داشته باشد، ناگزیر انتخاب صحیحی خواهد داشت. خطای اخلاقی، معلول جهل است. مخالفان، یعنی ارادگرایان اخلاقی، این موضع را غیرواقعبینانه دانستهاند به این معنا که واقعیت بیّن «ضعف اراده» یا«ناخویشتنداری» را نادیده میگیرد. واقعیت این است که آدمی، گاهی چیزی را اراده میکند در حالی که به یقین میداند که برایش بد است. برای مثال، در نظر بگیرید میخوارهای که به همه زیانهای مشروب علم دارد ولی قادر نیست در برابر تمایل خویش به نوشیدن مشروب، مقاومت کند.
در اینجا نمیخواهم در خصوص این موضوع که حق با تعقلگرایان است یا ارادهگرایان، داوری کنم. ولی آنچه در این میان مسلم است این است که آدمیان در صورت شناخت حقایق، هم حقایق اخلاقی و هم حقایق غیراخلاقی مربوط به فعل، از سویی و نیز ایجاد اعتدال لازم در میان تمایلات و خواهشهای نفسانی خویش، بسیاری از خطاهای اخلاقی را مرتکب نخواهند شد. به عبارت دیگر علم و اعتدال اخلاقی تا حد زیادی سلامت و صحت انتخابها و اعمال آدمی را موجب میشود، گو این که این امر تا مرحله موجبیّت7 به معنای سلب اختیار (یا سلب قدرت ترک) از فاعل پیش نمیرود. بنابراین میتوان گفت هنر اخلاقی زیستن، عبارت از این است که آدمی اولاً شناخت خویش نسبت به حقائق مربوط به رفتار اخلاقی خویش (اعم از حقایق اخلاقی و غیراخلاقی) را بالا ببرد و در ثانی بتواند تعارض میان عقل و اراده را (که واقعیتی حذفناشدنی است) به تعامل میان آنها بدل کند.
تمثیل ارابه در جمهوری افلاطون، تا حدی همین وضعیت وجودی بشر را به تصویر کشیده است و حتی تصویر گیراتری از آن را در رسالة تمثیلی ابنسینا با عنوان حیبن یقظان میتوان یافت در حقیقت در هر دو تمثیل، عقل در یک سو و دو قوة خشم و شهوت به عنوان دو وجه ساحت ارادی وجود بشر، در سوی دیگر، قرار گرفتهاند. ابن سینا در مورد قوة خشم مینویسد: «اما این یار که بر دست راست توست، خربط است و ناپاکدار است. هر بار که بیاشوبد نصیحت نپذیرد و پند دادنش سود ندارد و مدارا کردن با وی آشفتگیاش را کم نکند.» و اما در مورد قوة شهوت: «این یارکه بر دست چپ توست، چرکن است و بسیارخوار است و فراخ شکم است و جماع دوست است. هیچ چیز شکم وی پر نکند جز از خاک... گوئی که خوکی است که گرسنه کنندش و اندر میان پلیدی گمارندش». در ادامه ضمن تأکید بر اینکه همراهی با این دو یار برای آدمی مقدّر است، راه ایجاد تعادل و تعامل و بلکه حتی بهرهگیری از آنان برای رسیدن به مقصود را بیان میکند:
«و تو را ای مسکین! بدین یاران باز بستهاند و با ایشان بر دو سایندهاند، چنانکه از ایشان جدا نتوانی شدن مگر که به غریبی شوی به شهرهایی که ایشان آنجا نتوانند آمدن و اکنون که وقت آن غریبی نیست... چنان کن که دست تو زبر دست ایشان بود و سلطان تو افراز سلطان ایشان ... هر بار که تو به زور باشی، ایشان را مسخر خویش کنی... و بر ایشان نشینی و ایشان بر تو ننشینند.»8
4ـ در حقیقت اخلاق عالمانه یا اخلاق هنجاری راه و رسم این را که چگونه میتوان چنین تعاملی میان این قوا برقرار داشت، بررسی میکند. هر چند نمیتوان امکان خطاهای اخلاقی را بهطور کلی منتفی ساخت، ولی میتوان به مقدار زیادی از آنها کاست. به عبارت دیگر هر چند ممکن است آدمی مادام که تختهبند تن است، نتواند در مقام ناظر آرمانی قرار بگیرد، ولی میتواند به آن مقام نزدیک شود و بهره خویش از مؤلفههای منظر ناظر آرمانی را هرچه کاملتر کند. ناظر آرمانی، وجودی بالفعل یا لااقل فرضی است که از صلاحیت کامل برای صدور حکم اخلاقی صحیح (در مقام فاعل، داور، منتقد یا ناصح اخلاقی) برخوردار است. معمولاً گفتهاند اگر وجودی از سه شرط زیر برخوردار باشد، او ناظر آرمانی است: 1) علم کامل به واقعیات اخلاقی؛ 2) بیطرفی محض؛ و 3) درک عاطفی درحد کمال.
برای رسیدن به حکم یا تصمیم اخلاقی صحیح باید درک کاملی از واقعیات غیراخلاقی مرتبط با موضوع داشت. منظور از واقعیات غیراخلاقی، واقعیاتی است که بتوان آنها را بدون استفاده از مفاهیم اخلاقی تعریف کرد. برای مثال برای مبادرت به فعل اخلاقی کمک به نیازمندان، ابتداء لازم است شناخت دقیقی نسبت به اوضاع و احوال نیازمندان، میزان نیاز آنها، و اولویتهای کمکرسانی داشت. در مواردی که فاعل اعمالی را با نیت اخلاقی خالصانه انجام میدهد ولی مرتکب فعل نادرستی میشود، ممکن است به دلیل آن باشد که ابتدا تلاش و دقت لازم را برای شناخت واقعیات غیراخلاقی به کار نبسته است. مَثَل «دوستی خاله خرسه!» نمونه بارز چنین نقصانی در تشخیص واقعیات غیراخلاقی است.
ولی داشتن درک کامل نسبت به واقعیات غیراخلاقی کفایت نمیکند. علاوه براین باید در مقام حکم و تصمیم اخلاقی شرط بیطرفی را نیز رعایت کرد. بیطرفی مضمونی است که در قالب «قاعدة زرین» بیان شده است. این قاعده میگوید: «با دیگران همان کن که دوست داری آنها با تو بکنند.» هر چند معروف است که «قاعدة زرین» نخستینبار از زبان کنفوسیوس (500 پیش از میلاد) بیان شده است، ولی اعتباری جهان شمول دارد و محدود به قوم و قبیلة خاصی نیست. در بسیاری از موارد که احکام اخلاقی ما دچار نقصان میشوند، از آن روست که آن احکام در کمال بیطرفی صادر نشدهاند. و در حقیقت اینکه آدمی بتواند نسبتهای خانوادگی، گروهی، ملی و حتی بشری خویش را نادیده بگیرد، نیازمند نوعی آموزش و تربیت اخلاقی و حتی فراتر از آن نیازمند نوعی ریاضت است و چون این بیطرفی به معنای آن نیست که با همه افراد برخورد یکسان داشته باشیم، بلکه بدین معناست که تا آنجا که برای اخلاق موضوعیت دارد، کسی یا کسانی را بر دیگران ترجیح ندهیم، بنابر این از مطالعه و بررسی نقد و نظرهای بسیاری که در این خصوص مطرح شده است، بینیاز نخواهیم بود.
ولی به صرف بیطرف بودن نمیتوان به تصمیم اخلاقی صحیح رسید. بلکه علاوه بر آن باید بتوان درک عاطفی درستی از فرد یا افرادی که در دایرة حکم ما قرار میگیرند، حاصل کرد. در برخی موارد آدمی با علم کامل و بدون جانبداری، احکامی صادر میکند یا تصمیمهایی میگیرد که به لحاظ اخلاقی نادرستاند. نقصانی که در اینجا وجود دارد این است که در مقام فاعل اخلاقی باید بتوان «درک عاطفی» داشت به عبارت دیگر باید بتوان خویش را بر جای دیگران گذاشت. بنابراین تصمیم اخلاقی صحیح نیازمند فراست اخلاقی خاصی است که لازم است آدمی آن را در خویش پرورش دهد. بسیاری از بیاخلاقیهای افراد معلول بیتوجهی و بیفراستی است. اگر رنجی را که از رفتار یا گفتار ما به دیگری میرسد، به صورت اول شخص درک کنیم یعنی آن را در وجود خویش نیز احساس کنیم چنانکه گویی خویش به آن مبتلا هستیم، قطعاً یا لااقل در اغلب موارد در رفتارمان تجدید نظر میکنیم.
5ـ به نظرم بسیاری از تحقیقاتی را که در زمینه فلسفه اخلاق و به ویژه اخلاق هنجاری انجام شده است، باید از این زاویه در مد نظر قرار داد. در سطح جهان همه ساله آثار بسیاری در این زمینة منتشر میشود. در این سالها، در ایران نیز آثار نسبتاً زیادی پیرامون این موضوع در قالب ترجمه و تألیف به زبان فارسی منتشر شده است ولی عمدة آثار منتشر شده غالباً به صورت درآمدهایی بر فلسفه اخلاق و یا احیاناً تک نگارههایی در باب برخی از مسائل آن است. برای تعمیق و توسعة مطالعات در این زمینه، به آثاری نیاز است که مباحثشان کماً و کیفاً بسی گستردة تر باشد، یعنی هم جامعیت و هم عمق بیشتری در آنها وجود داشته باشد. صاحب این قلم که دغدغه فراهم آوردن اثری با این اوصاف را در سر داشت، بهتر آن دید که طرحی را که از سالها قبل (دهة 1370) دست به کار آن شده بود، به سرانجام برساند. بر آن شد تا همة مقالات مربوط به فلسفه اخلاق در دانشنامه فلسفه را ترجمه و آنها را در قالب اثری که بتوان عنوان «دانشنامه فلسفه اخلاق» بر آن نهاد، تدوین کند.
دانشنامه فلسفه، میتوان گفت جامعترین و عمیقترین اثر از نوع خود در زبان انگلیسی (و حتی در همة زبانها) است. این دانشنامه نخستین بار در سال 1967 به سرویراستاری پل ادواردز در هشت جلد در قطع رحلی منتشر شد. سعی شده بود که همه مباحث رشتههای مختلف فلسفه در آن گنجانده شود. اما، شیوه کار اینگونه بود که در هر مدخل علاوه بر ارائه گزارش جامعی از موضوع مورد بحث، نویسنده یا نویسندگان آن مدخل به نوعی دیدگاهها و مواضع خویش در خصوص موضوع را نیز ارائه میکردند.
به همین دلیل پل ادواردز در مقام سرویراستار آن توانست بنویسد که «تردید ندارم که در سالهای آینده برخی از مقالات این دانشنامه، تحقیقات اصیل و بدیعی در زمینه فلسفه به شمار خواهد آمد.» امروزه، پس از گذشت حدود چهار دهه، آن مقالات آزمون خویش را پس دادهاند و بسیاری از مقالات ویراست نخست، آثاری اصیل و کلاسیک به شمار میآیند و از آن زمان تا به امروز محل رجوع اهل نظرند. و جالب این است که دونالد ام.بورچرت که سرویراستاری ویرایش دوم این دانشنامه (در سال 2006) را برعهده داشته است، مینویسد محققانی که در این ویراست جدید دانشنامه همکاری داشتهاند، بیشتر آنان، و چه بسا همه آنان، خود مدیون ویراست نخست این اثرند و در دوران تربیت فلسفیشان مطالب بسیاری را از محضر آن آموختهاند و بدین ترتیب این را که خود وی و همکارانش توانستهاند سهمی در به روز کردن و تکمیل این اثر مرجع داشته باشند، فرصتی استثنایی و امتیازی ویژه برای خودش و آنان میداند.
همین اصالت مقالات، البته موجب شده است تا جانب بیطرفی، آنگونه که باید و شاید، هم در ویراست نخست و هم در ویراست اخیر، رعایت نشود. به علاوه سرویراستارهای آن نیز به دلیل تعلق داشتن به سنت تحلیلی و تجربی فلسفه انگلوساکسون، هم در انتخاب مدخلها و هم در انتخاب همکارانشان زمینههای تربیت فلسفی و علائق خویش را دخالت دادهاند. بنابراین، قطعاً اگر کسی متعلق به سنت فلسفی دیگری، مثلاً سنت فلسفه قارهای، سرویراستاری آن را برعهده میداشت مداخل آن بهگونه دیگری رقم میخورد. اگر واقعبینانه بنگریم اینگونه سوگیری ناگزیر است و در حقیقت با سوگیری سیاسی یا جدلی متفاوت است. هرچند نمیتوان از این بابت به پدیدآورندگان این دانشنامه خرده گرفت، ولی بدیهی است که به خصوص نسبت به ما ایرانیان که به سنت فلسفی متفاوتی تعلق داریم در این دانشنامه جای بسیاری از مداخل مربوط به سنت فکری و اخلاقی ما خالی است و امید است در آینده شاهد دانشنامهای از این دست که برخاسته از سنت خود ماست، باشیم.
این دانشنامه، به ویژه ویراست نخست آن، در کشور ما نیز کاملاً شناخته شده است و در دهههای پیش تلاشهایی برای ترجمه بخشهایی از آن (به صورت موضوعی) صورت گرفته است.9 صاحب این قلم نیز در همان سالها دست به کار ترجمه مقالات فلسفه اخلاق آن شد و بخشی از آن (23 مقاله) را منتشر ساخت.10 در سالهای اخیر تصمیم به ویرایش و بازبینی آن مقالات و ترجمه مقالات دیگر گرفت. خوشبختانه طی این سالها، خود دانشنامه دوباره مورد تجدیدنظر قرار گرفته و صورت فعلی آن کاملتر و جامعتر از ویراست نخست آن است. در سال 1996، بورچرت، کوشید تا با افزودن تکملهای در یک جلد بر این اثر، تحولات فلسفی پس از ویراست نخست آن (به سال 1967) را در قالب مداخل تکمیلی به تصویر بکشد. و چندین سال پس از آن (سال 2006)، تجدیدنظر اساسیتری در این دانشنامه به عمل آورد، مداخل تکمله را در آن جای داد، مداخل بسیار دیگری بر آنها افزود و به علاوه با درج «پیوست»هایی برای مداخل ویراست نخست، آنها را نیز تکمیل و به روز کرد. و اینک این اثر در ده مجلد با قطع رحلی در اختیار علاقمندان قرار دارد و دانشنامه فلسفه اخلاق، عمدتاً بر مبنای همین ویراست دوم ترجمه شده است.
پینوشتها:
1- morality به معنای نهاد اخلاق در جنب نهادهای دیگر مانند خانواده، حقوق، عرف و... // 2ـ افلاطون، آپولوژی، در دور? آثار افلاطون، ترجمه ـ محمدحسن لطفی، رضا کاویانی،ج1 (انتشارات خوارزمی، 1380)، ص41. // 3ـ ایمانوئل کانت، نقد عقل عملی، ترجمه انشاءالله رحمتی(نشر سوفیا، 1392)، صص 249 ـ 248 (5:153).
4- normative ethics. // 5- ethical intellectualism. // 6- ethical vo1untarism. // 7- determinism.
8ـ ابن سینا، حّی بن یقظان، ترجمه و شرح فارسی، منسوب به جوزجانی، به تصحیح هانری کربن (مرکز نشر دانشگاهی، 1366)، صص 16-15. // 9ـ از جمله تلاشهای قابل توجهی که برای ترجمه آن شده است، میتوان نام برد از: الف) فلسفه تاریخ، ترجمه بهزاد سالکی (پژوهشگاه علوم انسانی، 1375)، ب) تاریخ معرفتشناسی، ترجمه شاپور اعتماد (همان، 1375)، ج) تاریخ مابعدالطبیعه، ترجمه شهرام پازوکی (همان، 1379)، د) علمشناسی فلسفی، ترجمه عبدالکریم سروش، (مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372) و هـ) خدا در فلسفه (براهین اثبات وجود خدا)، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی (همان، 1370). // 10ـ فلسفه اخلاق، ترجمه انشاءالله رحمتی (تبیان، 1378).