کتابخانه «شکوفایی و رشد»

کار ما، تخصصی، تربیت است؛ کوچینگ؛ مهارت شکوفا شدن و رشد دادن

کتابخانه «شکوفایی و رشد»

کار ما، تخصصی، تربیت است؛ کوچینگ؛ مهارت شکوفا شدن و رشد دادن

بهترین روشها، ترفند و تکنیکهای تربیت را
در کنار هم جمع کردیم...
پاسخهایی کاربردی، معتبر و تاحدامکان جامع به سوال های رایج...

«محمدرضا سرافرازی»
«محمدرضا سرافرازی»

طبقه بندی موضوعی وبلاگ اخلاق و تربیت

اخلاق زمینه گرا و ویتگنشتاین متأخر

PDF چاپ نامه الکترونیک

اخلاق زمینه گرا و ویتگنشتاین متأخر

نوشته پیر میلی
ترجمه مرتضی افصحی

آنچه در این مقاله از نظر می گذرد از یکسو، تاکید زمینه گرایی اخلاقی بر به کارگیری «توانایی های ادراک» درباب درک دقیق جزئیات یک زمینه اخلاقی است واز سوی دیگر،(و به طورهمراستا) اصرارو تاکید ویتگنشتاین[متاخر] در به کارگرفتن توانایی «دیدن جنبه ها »ی متفاوت یک وضعیت در معرض دید است.هم زمینه گرایان و هم ویتگنشتاین(به طور همراستا) بر این باورند که:«توانایی های ادراک»/ توانایی« دیدن جنبه ها» به فرد امکان می دهد که ببیند مفاهیم واصول کلی اخلاقی/ مفاهیم یا قواعد می توانند نامحدود باشند، که به نوبه خود(و به نحوی دیالکتیکی) این امرموجب افزایش «توانایی های ادراک»/توانایی «دیدن جنبه ها» در ما می شود.
***
همه کسانی که از قوّت و وسعت فهم برخوردارند ذاتاً از موعظه گران متنفرند؛ زیرا خیلی زود دریافته اند که پیچیدگی راز آلود زندگی ما موعظه ها را بر نمی تابد و به بند کشیدن آدمی در کلیشه هایی از این دست، به منزله سرکوب تمامی تشویق ها و الهامات الهی ایست که از رشد بصیرت و شفقت در او پدید آمده اند. موعظه گر نماینده عامّه مردمانی است که در احکام اخلاقی شان صرفاً با قواعد کلی هدایت می شوند. این افراد چنین تصور می کنند که این قواعد آنها را با یک شیوه مشخص و از پیش تعیین شده و بدون تحمّل رنج شکیبایی و بی آنکه قوّه تشخیص و بی طرفی شان به کار گرفته شود به سوی حق و عدالت سوق  می دهند. آنها دغدغه ندارند که خویش را مطمئن سازند که آیا دارای بصیرتی هستند که از یک داوری باارزش و توأم با وسواس و یا از یک زندگی پرشور و عمیق برای خلق حس همدردی وسیع با هر آنچه که آدمی هست برآمده باشد.

جرج الیوت، آسیاب کنار فلوس 
در اینجا می خواهم برخی همسانی های موجود میان اندیشه ویتگنشتاین متأخر و آنچه که من بنا دارم «زمینه گرایی1» در اخلاق بنامم را شرح دهم . برای این کار لازم است ابتدا اشاره ای به برخی از بینش های اساسیِ زمینه گرایی داشته باشم . در ادامه نشان خواهم داد که چگونه این بینش ها همتاهایی در اندیشه متأخر ویتگنشتاین دارند. در این راه ما شاهد هم راستا بودن حرکت  دیالکتیکی  زمینه گرایی و حرکت دیالکتیکی فلسفه متاخر ویتگنشتاین خواهیم بود. امیدوارم بتوانم وجود فراگیر عناصر ویتگنشتاینی در زمینه گرایی را نشان دهم.
الف. زمینه گرایی در اخلاق 
آغازگاه زمینه گرایی[امر] جزئی است. از بسیاری جهات ، همانطور که مارتا نوس باوم2 اشاره می کند، زمینه گرایی "دفاعی ارسطوئی است از اولویت امر جزئی".(Nussbaum ,1995 :165) افزون بر این ، زمینه گرایی در دلمشغولیِ بیشتری که به امر جزئی نسبت به امر کلی دارد ، بر اهمیت رشد و پرورش "توانایی های ادراک" 3 فرد تاکید می کند. (Nussbaum , 1995 :154)در حقیقت، رشد و پرورش این «توانایی های اداراک » یک تکلیف اخلاقی و به کار بردن آنها یک "دستاورد اخلاقی"4 محسوب می شود. (Nussbaum, 1995c :154) همان گونه   که جان ککس می گوید "درک دقیق موقعیتی که آدمی در آن به عمل[ اخلاقی ] فراخوانده می شود، یک تکلیف مهم اخلاقی است".(kekes, 1984:10) در بستر تأکید زمینه گرایی بر موارد جزئی و فردی، مایلم در آغاز، یکی از تجارب شخصی خود را به عنوان نمونه بیاورم و دقیقاً نشان دهم که چگونه تصویرکردن چیزی به شیوه ای خاص می تواند – فی نفسه – یک «دستاورد اخلاقی » محسوب شود. هنگامی که هجده سال داشتم، مدت هفت ماه در یک صومعه جنگلی، متعلق به یک بودایی در شمال تایلند زندگی می کردم . صومعه ما فاقد آب و برق بود و ما آب مورد نیاز خود را یا از چاه تامین می کردیم یا از سماورهای برآمده عظیمی که آب باران را از پشت بام به داخل سالای6 اصلی هدایت می کردند . این سماورها تا اندازه ای شبیه بشکه های آب جو بودند و به ته آنها شیرهایی نصب شده بود . یک روز دیدیم که یک مار بزرگ زیر یکی از این سماورها و از بخت بد، زیر همان سماوری که ما بسیار از آن استفاده می کردیم دراز کشیده است. از ترس آن مار، ما مجبوربودیم از سایر سماورها که خیلی هم راحت نبود استفاده کنیم. این قضیه سه روز به طول کشید.(به دلیل آنکه آنجا جزء مکان های مقدس محسوب می شد نمی توانستیم مار را بکشیم یا آن را دور کنیم . ولی اگر خارج از صومعه بود می شد آدم هر چه سریعتر خودش را از شرّ آن خلاص کند.7)
من می توانستم از طرف سایر راهبان درآیم و بگویم که همه ما دچار اضطراب شده ایم و بی صبرانه منتظریم که مار از جای خود بلند شود و برود. ولی درست همین موقع بود که یک راهب انگلیسی به نام آیان یایاسارو8 که نزدیک به چهل سال داشت و از نوزده سالگی در آن صومعه زندگی می کرد یک گشتالت9 جالب و تا اندازه ای عجیب از خود نشان داد. در حالی که سایر راهبان از جمله خود من وجود آن مار را جز مایه دردسر و مزاحمت برای زندگی روزانه خود نمی دیدیم، آیان یاسارو ماجرا را بالکل جور دیگری می دید. او[به اصطلاح] از دید مار به چیزها نگاه می کرد. یایاسارو این طور فکر می کرد که مار به خاطر تشنگی است که آمده زیر سماور دراز کشیده نه به خاطر اینکه بخواهد ما را اذیت کند.(به بیانی دیگر، او از دید "علایق، امیال و نفرت های" آن مار به چیزها می نگریست نه از دید خودش یا ما.)(Frye,1983:75) او یک کاسه آب پر کرد و به آرامی و به عنوان اینکه در حال دادن پیشکشی است آن را جلوی مار گذاشت. به طرز عجیب و معجزه آسایی ظرف یک دقیقه مار راه خود را گرفت و به جنگل بازگشت. مار از آن کاسه نخورد(من فکر نمی کردم – و به نظرم آیان یایاسارو هم فکر نمی کرد که مار از آن کاسه آب بخورد) ولی با این همه، گویی مار در همه مدتی که آنجا جاخوش کرده بود منتظر بود ببیند که آیا ما راهبان برای محبت ورزیدن و عمل به تعالیم بودا واقعاً افراد شایسته ای هستیم یا نه. «دلایل واقعیِ»10 اینکه چرا مار بلند شد و رفت هر چه بود(- شاید حرکت یایاسارو تنها باعث شد که مار بترسد) با این وجود، این حرکت باعث شد چیزی سحرآمیز خارج از آن وضعیت آزاردهنده که به مدت سه روز ادامه داشت خلق شود. حرکت او حقیقتاً از مهارتی در مراقبه و درک توأم با توجه پدید آمد و تصویری که او از این وضعیت بدین شکل به دست داد در واقع یک «دستاورد اخلاقی» و درسی برای همه ما بود.11
آیان یایاسارو «بهترین امکان»12 موجود در بیرون از وضعیتی که ما در آن بودیم را به دست داد. او یک اثر هنری بیرون از یک مار خوابیده به زیر سماور خلق کرد.13 آنچه او آن روز انجام داد واقعاً زیبا بود و تبسمی بر دلم نشاند. اما آن چنان که نوس باوم اشاره و تاکید می کند(در رابطه با یک مثال دیگر)، اهمیت اخلاقی تصویری که آیان یایاسارو به دست داد صرفا بر رابطه علّی آن با گفتار و اعمالی که متعاقبا انجام می شود مبتنی نیست[( یعنی(دراین مورد) آوردن کاسه آب و تعارف کردن آن به مار)]، بلکه معنا و اهمیت آن به عنوان یک دستاورد اخلاقیِ قائم به خود است که جلوه گر می شود.(تاکید از من. Nussbaum,1990c:151) نگاه کردن به چیزها از دید مار حتی قبل از اینکه آیان یایاسارو کاسه آب را جلوی مار قرار دهد ، به خودی خود، یک دستاورد اخلاقی بود . همانطور که نوس باوم به ما می گوید "تصویرکردن ، وصف کردن ، احساس کردن و ارتباط      برقرارکردن – یعنی کنش های قائم به خود – دارای ارزش اخلاقی اند و نمی توان آنها را به اعمال مشاهده پذیری که پدید می آورند تقلیل داد."(Nussbaum , 1990c:153) در واقع،(دست کم در این مورد)، اعمال مشاهده پذیری که این کنش ها پدید می آورند می تواند تا اندازه ای مضحک به نظر برسند(- آب آوردن برای یک مار!)، ولی تصویری که موجب پدیدآمدن آنها می شود می تواند بامعنی و روشنگر باشد. از این گذشته، روشن است که یک تفسیرساده سودانگارانه نیز در اینجا به دشواری کاربرد دارد. نمی توان به عملی که آیان یایاسارو در آنجا انجام داد معنایی با توجه به پی آمدهایش داد: به هر حال مار از آن کاسه نخورد و حتی اگر مار آنجا را ترک نمی کرد و همان جا می ماند باز هم عمل آیان یایاسارو برای ما با معنی و روشنگر بود(اگرچه کمتر جنبه نمایشی داشت!). 
بنابراین تصاویر می توانند دستاوردهای اخلاقی محسوب شوند. یکی از دلایل این امر، همان گونه که نوس باوم بیان می کند این است که "وضعیت ها[مثل اشخاص] بسیار انضمامی اند و خودشان را به صورت وظیفه نشان نمی دهند."(Nussbaum,1990c:156) اگرچه ما به عنوان راهب، تکلیف خویش می دانستیم(در واقع، به عنوان وظیفه و «امر مطلق» خویش) که مهربان و با شفقت باشیم، ولی اگر نمی توانستیم چیزها را به شیوه ای خاص، ادراک یا تصویر کنیم قادر نبودیم تکلیف مان را به خوبی انجام دهیم . همان طور که نوس باوم می گوید، "وظیفه بدون توانایی های ادراکه کور ، عاجز و ناتوان است".(Nussbaum ,1990c:156) این امر بدین جا منجر می شود که نوس باوم نتیجه بگیرد" در یک حکم و تامل درست و خوب، امرجزئی[- ادراک انضمامی –] برای اصول و قواعد کلی به نوعی پیشینی محسوب می شود".(Nussbaum,1990c:165  و نیز " بدون توانایی و قابلیت برای پاسخ و تفسیر توأم با تدبیرِ جزئیات یک زمینه ، ما نمی توانیم سر در بیاوریم که آیا در آنها قواعد و تعهدات ثابت و همیشگی قابل اجرا هستند یا نه."(Nussbaum,1990c:156) در مورد آیان یایاسارو، توانایی او برای تصویرکردن چیزها به شیوه ای خاص و تغییر نگرش اش بود که به او این امکان را داد به مثابه یک راهب واقعی عمل کند.(یعنی داشتن برخوردی عاشقانه با همه موجودات ذی شعور)14. همان گونه که نوس باوم می گوید ما "برای تشریح جزئیات، برای درک و فهم چیزها و امور، برای رسیدن به احساسی تام و کامل و داشتن برداشتی درست از حال و مقام، مسئول هستیم".(Nussbaum,1990c:156). شبیه آیان یایاسارو عمل نکردن(که شامل همه ما راهبان جز یایاسارو می شد) و رفتارکردن مانند افراد کندذهن، "یک ضعف اخلاقی است".(Nussbaum,1990c:156) شاید مثالی که من آوردم کمی مبالغه آمیز باشد اما به نظرم مثالی گویا است و مسلما می تواند اهمیت توانایی های ادراک، به طرزی که در مقابل دیدگاه معیار کانت درباره مفاهیم اخلاقی کارگر افتد را با دیدی کاملا همدلانه اثبات کند. بدون "ادراک سلیم و دقیق جزئیات"، بدون آگاهی از زمینه و وضعیت ،و به عبارت دیگر، بدون تواناییِ "دیدن برخی جنبه های تازه مواردِ انضمامی"، دیدن اینکه چگونه در وهله اول، اخلاق کانتیِ مبتنی بر وظیفه می تواند کارگر و مؤثر افتد بسیار مشکل است .(Nussbaum,1990c:157:160) 
توانایی «درک درستِ وضعیت» مستلزم این است که فرد دارای «ادراکی سلیم و دقیق»15 باشد و تبدیل شود به کسی که نوس باوم او را "آموزگاری در تاریکی"، یعنی تشخیص دهنده پیچیدگی ها و تفاوت های ظریف می نامد.(Nussbaum,1990b:134) «آموزگاری در تاریکی» شدن، به نوبه خود، مستلزم این است که فرد دارای " تخّیل اخلاقی"17 شود: یعنی بتواند دیدگاه خویش را به منظور بازآفرینی خلّاقانه دیدگاه و حالتِ عاطفیِ کسانی که با آنها همکاری و تعامل دارد تغییر دهد." (Mason ,1998:5) لازمه این امر آن است که شخص توانایی « دیدن جنبه های تازه ای از مواردِ انضمامی » را داشته باشد. همان گونه که شیلاماسون 18 تذکر می دهد " کیفیت دقت  نظر به کانونِ این دیدگاه از حیات اخلاقی است که موجبات تمرکز روی جزئیاتِ پایان ناپذیرِ وضعیت های بشری را فراهم می کند". (Mason,1998:7 جالب به نظر می رسد که عاطفه، خصوصا عشق و توجه ، توسط بسیاری از زمینه گرایان برای اینکه فرد به یک « ادراک سلیم » برسد و به صرف این امر به « آموزگاری در تاریکی » بدل شود دارای اهمیتی حیاتی است.(kekes,1984:14) درست همان گونه که وقتی کسی برای آدمی بسیار دوست داشتنی یا مهم است و آدمی چنین می پندارد که آن شخص یگانه می باشد و "هیچ کس دیگر نمی تواند جای او را بگیرد" ، به همین ترتیب غالبا نگاه عاشقانه به چیزها / اشخاص / وضعیت ها / و غیره ، به درک یگانگی و ویژگیهای چیزها / اشخاص / وضعیت ها / و غیره ، کمک شایانی می کند.(Nussbaum,1990c:167) بنابراین ، نگاه عاشقانه نگاهی است که جزئیات را در نظر می گیرد. به علاوه ، "مداقه عاشقانه نمودها"19 و بررسی دقیق آگاهانه توأم با "درگیری عاطفی20" است که موجب می شود ویژگی های متنوع وضعیت ها / اشخاص / چیزها / و غیره برای فردی از لحاظ اخلاقی برجسته و مهم به نظر برسند21 و به صرف این امر باعث شود که شخص بتواند اصول و مفاهیم اخلاقی خویش را به کار بندد.22 (Nussbaum,1990c:156; Little,1995:118) به طور خلاصه، موضع معرفت      شناختی زمینه گرایی و تصورش از آنچه که یک «ادراک سلیم و دقیق» ایجاب می کند، موضعی است که با یک موضع بی طرفانه و بدون منظور سازگار نمی باشد. در زبان نوس باوم، زمینه گرایی به جای "موازنه تأملی 23" به دنبال "موازنه ادراکی"24 است.25 (Nussbaum,1990d) این امر مستلزم آن است که در زمینه گرایی نوع نگاه باید فعالانه باشد نه « منفعلانه » .26 از این رو، "دیدن، خودش یک تکلیف است".(Little,1995:118) 
نتیجه عملیِ "بررسی دقیق نمودها" و دقت کردن به جزئیات، این است که فرد از "غیر واقعی بودنِ ... تمایزات شدید" و از ماهیت چندجنبه و چندچهره / مفاهیم / اشخاص / وضعیت ها / و غیره ، بیشتر آگاه می شود.(Nussbaum,1990c:18;153) به بیان دیگر، رشد وتکامل «ادراک سلیم و دقیق» است که خودش به درک درست چگونگیِ «غنایِ پایان ناپذیر» جزئیات جهان و زندگی ما می انجامد . دقت کردن به جزئیات برای مردم عادی که در دنیا غرق شده اند حالت آن شخصی را تداعی می کند که در یک آزمایشگاه تولد یافته و رشد می کند و تنها در شرایط ذهنی مشغول مطالعه و انجام آزمایش است: او قادر نیست دنیا را با چارچوب فکری خویش تطبیق دهد مگر آنکه فورا آن چارچوب را بگشاید . به همین نحو، در بسیاری از موارد ، لیتل به ما نشان می دهد که برای مثال ، چگونه ماهیت متنوع و گوناگون ظلم(- یعنی طیف متنوعی چون "لگدزدن به یک سگ، متلک لفظی و یا فراموش کردن دعوت از بچه همسایه برای شرکت در جشن تولد دخترتان" که همگی به عنوان ظلم و عمل ظالمانه طبقه بندی می شوند)، از ارائه یک تعریف دقیق و وضع قاعده ای کلی که به ما بگوید کی ، کجا و چگونه آن را اِعمال کنیم جلوگیری می کند.  (Little,1995:129 اگر کسی در صدد آن برآید که تعریفی کلی و ثابت از «ظلم» به دست دهد، محدودیت هایی که در این مسیر وجود دارد او را به جایی می کشاند که دیگر قادر نخواهد بود بسیاری از چیزهایی را که اکنون و یا پیشتر «ظلم» نامیده است را «ظلم» بنامد. 27 به دیگر سخن، دنیای «واقعی» با تصویری که یک کتاب فیزیک از آن ترسیم می کند متفاوت است. در واقع، درک دقیق پیچیدگی زندگی و چندچهره بودن دنیای ما و آگاهی از نامحدود بودن آن و اینکه گویی مانند یک "دریاچه اسرارآمیز" است، ما را بدین امر واقف می سازد که هیچ نظامی از اصول کلی و مفاهیم ثابت نمی تواند راهنمای مستمر و همیشگی اعمال ما باشد(Nussbaum,1990c:160) از این رو، مطابق با دیدگاه ارسطو، زمینه گرایان معتقدند که حتی "بهترین تعمیم برای اینکه فرد چگونه باید رفتار کند تنها در اغلب موارد است که به قوت خود باقی می ماند " و اینکه" اگر فردی تلاش کند که تصورش را از آنچه که فضیلت اقتضاء می کند به مجموعه ای از قواعد تقلیل دهد ، در آن صورت [مهم نیست چگونه] برای چنین فرد فکور و باریک بینی که در حال تنظیم و تدوین نظام[اخلاقی] است به طور ناگزیر مواردی پیش می آید که در آن اِعمال مکانیکی قواعد می تواند او را به خطا بکشاند".McDowell,1979:336)) همان طور که مک داول28  می گوید، نظامی مدون از قواعد، همواره با " موارد دشوار " رو به رو می شود.(McDowell,1979:340) این امر ، به زعم زمینه گرایان ، به این نتیجه منجر می شود که درست همان گونه   که جهان پیرامون ما جهانی چندچهره است و "خصائص و ویژگی هایش اغلب در ترکیبات نو جاری و ساری اند" یعنی به عبارت دیگر، همان گونه که جهان ما جهانی نامحدود است ، به همین ترتیب اصول کلی[اخلاقی] ما نیز باید نامحدود و غیرثابت باشند.29 (روشن است که ما به هر حال به یک سری اصول کلی مثل «قتل مکن»، «به قول خود عمل کن» «مهربان باش» ... محتاجیم30 ) (Little,1995:122) این عدم ثبات و این گشادگی چارچوب که در زندگی فرد وجود دارد ممکن است وی را نسبت به تغییر شکننده کند ولی این شکنندگی می تواند به او ظرفیتی ببخشد که زندگی را بهتر و بیشتر لمس کند . به عقیده نوس باوم، این امر می تواند سرچشمه "نوع دیگری از توانایی" قلمداد شود. (Nussbaum,1990d:183)  به عبارتی، اگر چه فرد دیگر نمی تواند شبیه عارف هندی تارک دنیا شود و یا مثل خانم نیوسام 31 دارای مقام مستقلی گردد، امّا بر خلاف آن عارف هندی و خانم نیوسام ، به جای آنکه زندگی را کنار بگذارد می تواند بر آن فائق بیاید . در واقع ،این ظرفیت لمس کردن[زندگی] می تواند به نحو معقولی به عنوان راهنماای برای تقویت توانایی های فرد برای داشتن «مداقه ای عمیق از نموده» تفسیر شود. این امر به شخص امکان می دهد که ویژگی های چیزها/ اشخاص / وضعیت ها / و غیره را ببیند و دیگر در یک گستره عقلانی بسته ثابت نماند و به آن بسنده نکند . دیدگاهی که مفاهیم و اصول کلی را نامحدود و مستعد تغییر و دگرگونی ملاحظه می کند احتمالا فرد را شگفت زده و غافلگیر خواهد کرد ،32 یعنی او چیزهایی را خواهد دید که انتظار ندارد ببیند و از مفاهیم و اصول(نامحدود) وی نیز چنین انتظاری نمی رود. به علاوه این امر به فرد امکان می دهد که شاهد چیزهایی باشد که ممکن است موجب شود که او در خود و مفاهیم و اصول نامحدودش بازنگری کند.33  بر سبیل یادآوری، چون شخص مفاهیم و اصول کلی اش را نامحدود در نظر می گیرد، "میل به تعطیلی عقل" برای او بر خلاف کسانی که این مفاهیم و اصول کلی را بسته می بینند الزام آور و یا – شدید – نیست.(Little,1995:124) به عقیده لیتل، فردی که مفاهیم و اصول کلی اش را نامحدود در نظر می گیرد دیگر در برابر " امر یگانه[خاص] مقاومت نخواهد کرد و(یا آن را نادیده نخواهد انگاشت.) "(Little,1995:124) برخلاف خانم نیوسام ، چنین فردی صرفا به دو نوع واکنش "موافقت یا مخالفت" محدود نیست.(Nussbaum,1990d:177) در عوض، او آزاد است و مانند بچه ها کنجکاو و دارای ظرفیتی است برای شگفت زده شدن. همان گونه که نوس باوم خاطر نشان می کند ، "ادراک   کننده جیمزی34 خوب، مفاهیم کلی را به نحوی رشدیافته و نامحدود به کار می گیرد و آماده است که هر ویژگیِ تازه ای که صحنه پیش رویش می گذارد را ببیند و به آن پاسخ دهد."(Nussbaum,1990C:157) 
بطور خلاصه می توان گفت که «ادراک سلیم و دقیق »، ادراک مبتنی بر مدّاقه آزاد و دقیق نمودهاست که به ما کمک می کند جنبه های گوناگون آنها را ببینیم . این درک از چندچهره بودن ماهیت نمودها ما را قادر می سازد که مفاهیم و اصول کلی مان را – مگر در مقاصد خاصی – به مثابه امری «نامحدود» در نظر بگیریم و مد نظر داشته باشیم که هیچ نظام بسته ای از قواعد وقتی در مورد جهان و علائق نامحدود ما به کار گرفته می شود نمی تواند بسنده باشد. به علاوه، بدین نحو دیدن مفاهیم و اصول کلی است(یعنی به نحو نامحدود) که فرد را به تغییر و شگفتی دعوت می کند و به او این امکان را می دهد که قادر باشد نمودها را به طرقی لمس کند که احتمالا آنها که قواعد[اخلاقی]شان را به صورت قواعد بسته و ثابت می بینند قادر به این کار نیستند. به بیان دیگر، ملاحظه کردن مفاهیم و اصول کلی به مثابه امری «نامحدود» می تواند «توانایی های ادراک» را بیشتر کند و ما می توانیم از همان ابتدای فرآیند که «توانایی های ادراک» پایشان به میان کشیده می شود شاهد دور کاملی  باشیم. اما این یک دور باطل نیست بلکه دوری مطلوب است. دوری است که همه انواع گرایشهایی که خودشان را تقویت می کنند را نشان می دهد : هر بخشی از این فرآیند در دیگر بخش ها منعکس می شود و آنها را تقویت می کند. برای بیان لبّ کلام در یک جمله می توان گفت: " بررسی دقیق نمودهاست که مفاهیم و اصول ثابت را در مقابل مفاهیم و اصول نامحدود متزلزل می کند و مفاهیم و اصول نامحدود است که به فرد این امکان را می دهد که دقتش[ به جزئیات ] بیشتر و عمیقتر گردد. "35

ب.انعکاس آراء ویتگنشتاین درزمینه گرایی 
اکنون به شرح آراء ویتگنشتاین که همان گونه که خواهیم دید به زمینه گرایی در اخلاق تسری پیدا کرده است می پردازیم. این «تسرّی» را در سه حوزه عمده می توان جستجو کرد. اول اینکه درست همان گونه که زمینه گرایی روی جزئیات و رشد «توانایی های ادراک» تمرکز دارد، به همین ترتیب ویتگنشتاین نیز به جای شباهت ها روی تفاوت ها تمرکز می کند و توانایی «دیدن جنبه ها»36 را به عنوان امری مهم برای انجام این کار در نظر می گیرد. دوم اینکه درست همانطور که آن نوع دیدن که زمینه گرایان بیان می کنند و آن را پرورش می دهند دیدن از نوع فعالانه است و نه منفعلانه ، نوع دیدنی که به مفهوم ویتگنشتاینی «دیدن جنبه ها» مرتبط می شود نیز مشارکت فعالانه از سوی فاعل را در بر دارد. و سوم اینکه همان گونه که زمینه گرایان نشان می دهند که چگونه تقویت «توانایی های ادراک» می تواند به درک لزومِ در نظر گرفتن مفاهیم و اصول اخلاقی به مثابه امری «نامحدود» منجر شود ، به همین ترتیب ویتگنشتاین نیز نشان می دهد برای مثال ، چگونه توانایی دیدن جنبه های متفاوت کلمات و قواعد گرامری حاکم بر کاربرد آنها می تواند به درک اینکه این قواعد می توانند دارای ساختارهای خانوادگیِ مشابهی باشند(که غالبا هم هستند) منجر شود.37 قصد و هدف ویتگنشتاین «تعلیم تفاوت ها» است. او یک بار خودش گفته است در حالی که" برای من این طور به نظر می رسد که هگل همواره می خواهد نشان دهد چیزهایی که به نظر متفاوت می رسند در واقع همانند هم اند، میل من به این است که نشان دهم که چیزهایی که به نظر همانند اند در حقیقت متفاوت می باشند." (Hacker, 1996:300fn) همان طور که هکر38 اشاره می کند ویتگنشتاین مقاومت می کند در برابر: کشش برای جستجوی همسانی های اساسی که به طرز گمراه کننده ای توسط صور گرامریِ مشترکِ اظهاراتِ مختلف القا می شود. او مار را بر حذر می دارد از یک دست کردن پی آمدهای تبدیل به علائم متعارف منطقی و توجه ما را جلب می کند به تفاوت های بی شماری که هر بار که متذکر کاربردها و مقاصد گوناگونِ اظهاراتی که دارای صورِ گرامریِ مشترک هستند و نقش هایِ کاملا متفاوتی که جملاتِ نحواً یکسان ایفا می کنند می شویم در نظرمان پدید می آید.(Hacker,1996:99) 
بنابراین دل مشغولی ویتگنشتاین نیز مانند زمینه گرایان به جزئیات است نه به کلیات. به این معنا او نیز ارسطویی است و در واقع از طریق تاثیر و نفوذ خود بر روی افرادی مثل جی. ای .آنسکوم و آیریس  مرداک باعث رونق و رواج دوباره آراء ارسطو گردیده است. 39 
به منظور «تعلیم  تفاوت ها» ویتگنشتاین  به دنبال چیزی است که او یک ((Ubersicht)) (دید کلی) – یا یک «پیمایش» یا «زیر نظر گرفتنِ» زبان می نامد. شخصی که از یک bersichtU برخوردار است مانند یک «آموزگار در تاریکی» قادر است تفاوت های ظریف، پیچیدگی ها و جنبه های متفاوت کلمات را ببیند: یعنی کاربردهای مختلف کلمات و تفاوت های میان «گرامر سطح» و «گرامر عمق» آنها. بدون توانایی دیدن تفاوت ها و به عبارت دیگر، بدون توانایی دیدن جنبه ها، ما قادر نخواهیم بود از یک هbersicht برخوردار شویم و به صرف این امر غالبا توسط شباهت های میان گرامرِ سطح کلمات مختلف در باور به عقاید ناآشنا دچار گمراهی می شویم. پس – به زعم ویتگنشتاین، و در برگشت به مثالی که پیشتر به کار رفت -[در فصل اول از همین کتاب]، شباهت های میان قواعد گرامری40 که ما پیرامون کلمات «سوزن» و «درد» به کار می بریم(«من درد دارم»، «من سوزن دارم»، «دردی حس می کنم»، «سوزنی حس می کنم»، «درد من درست شبیه درد تو است»،«سوزن من درست شبیه سوزن تو است»،(می تواند منجر شود به «تصورات بی معنایی که ناظر به درد و ملکِ خصوصی اند و از لحاظ شناختی شخصی محسوب می شوند.41» 
اما توصیف و درک بیشتر از جنبه های گرامری ای که بر کلمات «سوزن» و «درد» حاکم است ما را بدین امر واقف می سازد که گرچه «حس کردن درد» می تواند جایگزین «درد داشتن» شود- و در اینجا تفاوتی دیده نمی شود- اما «حس کردن سوزن» همان «سوزن داشتن» نیست. (Hacker, 1996:109) درک و آگاهی از این تفاوت ، به نوبه خود ، می تواند «تصورات بی معنایی که ناظر به درد و ملکِ خصوصی اند و از لحاظ شناختی شخصی محسوب می شوند»را از میان ببرد. مسلماً داشتن یک Ubersicht و توانایی دیدن تفاوت های ظریف و جنبه های متفاوت زبان دارای اهمیت بسیار است. اما اجازه بدهید ببینیم که مفهوم ویتگنشتاینی «دیدن جنبه ها » دقیقا به چه معناست. نوعِ دیدنی که مفهوم «دیدن جنبه ها» در خود دارد دیدن از طریق چشمها و یا آنچه از دید طبیعی لازم می آید نیست. این را می توان توسط یکی از مثال هایی که خود ویتگنشتاین برای نشان دادن منظورش از «دیدن جنبه ها» به کار می برد روشن کرد: یعنی تصویر اردک – خرگوش.(PIxi,p.194). در تصویر اردک – خرگوش هنگامیکه فرد آن را اردک می بیند(و یا بالعکس، آن را خرگوش می بیند)، اثر بصری ای که روی شبکیه چشم می افتد تغیر نمی کند: تنها شیوه ی تصویرکردن همان صورت شبکیه ای است که دچار تغییر می شود. همان گونه که ویتگنشتین می گوید، "ایماژ42 (صورت ذهنی) تصویر43 نیست، گرچه تصویر می تواند با آن مطابقت داشته باشد"(PI,301) و نیز "بیان تغییر یک جنبه، بیان یک ادراک جدید و در عین حال عدم تغییر ادراک است".(PI.P.196) پس بینشی که لازمه دیدن جنبه ها است بینشی است که به فرد امکان می دهد تا تصویر / ادراک/ و فهم خویش از نمودها را بدون اینکه آن نمودها «واقعاً» تغییری کرده باشند تغییر دهد.این امر شخص را قادر می سازد که برای مثال ، تصویرش از یک وضعیت ابراز درد را به یک تصویری که بیانگر رنج کشیدن است تغییر دهد. اگر چه حواس دیداری ، شنیداری و بساوایی ممکن نیست(از لحاظ فیزیکی) تغییر کنند، اما کل شیوه ی تصویرکردن / ادراک کردن/ و فهمیدن وضعیت می تواند دستخوش تغییر گردد. هنگامیکه فردی تنها دچار درد است می توان تصور کرد که برای تسکین دردش به سراغ قرص برود ولی وقتیکه پای رنج کشیدن در میان است آنچه که پدید می آید رحم و دلسوزی است. نوع دیدنی که لازمه دیدن جنبه ها است مسلماً منفعلانه نیست. همان گونه که ماری مک گین44 اشاره می کند، "نوعی دیدن است... که توجه ما را به نقش یک فاعل پاسخ دهندة فعال در تعیین ماهیت تجربه دیداری و یا تثبیت آنچه دیده می شود جلب می کند".(McGuinn,1995:195) در واقع، به عقیده ویتگنشتاین "دیدن یک جنبه و تصورکردن، مبتنی بر اراده اند."(تاکید از من (PI xi,p.213.  چنان که می گوید "همواره به مثابه یک جمله امری می توان گفت : « اینطور تصور کن» و نیز : « اکنون تصویر را شبیه این ببین»(PI xi,p.213)  و ما می توانیم تصور کنیم، برای مثال که بگوید "اکنون تصور اردک – خرگوش را به شکل یک اردک ببین". در حقیقت، در بحث از ندیدن برخی جنبه ها، وی معتقد است اینکه برخی از افراد جنبه های متفاوت کلمات/ مفاهیم/ اصول کلی / اشیاء / وضعیت ها/ اشخاص/ و غیره را نمی بینند دلیلش این نیست که قادر به چنین کاری نیستند، بلکه تنها بدین دلیل است که آنها برای دیدن اینکه کلمات / مفاهیم / اصول کلی/ اشیاء / وضعیت ها / اشخاص / و غیره می توانند جنبه های متفاوتی داشته باشند فاقد شعوراند.(PI xi,p.213-214)  
در این بخش ها سر و کلّة واژه «باید» پیدا می شود و ویتگنشتاین تا آنجا پیش می رود که می گوید اگر ما نمی توانیم به فردی که قادر به دیدن جنبه ها نیست بگوییم که باید جنبه ها را ببیند، آنگاه "مناسب نیست که این ندیدن را قِسمی نابینایی بخوانیم.(PI xi,p.214) این عقیده نزدیک است به عقیده نوس باوم دایر بر اینکه توانایی تصویر کردن یک وضعیت به شیوه ای خاص، یک «دستاورد اخلاقی» است. روشن است که ویتگنشتاین نیز مانند زمینه گرایان «دیدن» فعالانه را مدنظر قرار می دهد. در نهایت، معلوم می شود درست همان گونه که زمینه گرایان، یک «ادراک سلیم و دقیق» را به عنوان راهنماای می بینند که موجب می شود ما «الگوهای » ثابت را کنار بگذاریم و مفاهیم و اصول کلی را به مثابه امری «نامحدود»[و قابل انعطاف] در نظر بگیریم، به همین  ترتیب ویتگنشتاین نیز توانایی دیدن جنبه ها و دستاورد یک Ubersicht را به منزله کمک شایانی در فهم اینکه قواعدها می توانند «نامحدود» باشند- که غالباً هم هستند- در نظر می گیرد. درست همان گونه که لیتل توجه دارد که ما اغلب"الگوی تجربه های خویش را به یکدیگر نسبت می دهیم"، همراه با تلاشی سخت برای "فهرست و طبقه بندی کردن تجربه های دیگران ... که مواردی باشند که آنچه ما خواهان عمومیت اش هستیم را تأیید کنند"، ویتگنشتاین نیز به ما هشدار می دهد که «تصاویر می توانند ما را به اسارت بگیرند».(Little,1995:124;PI155) ویتگنشتاین همچون زمینه گرایان می خواهد طلسم این «تصاویر» که ما را به زنجیر می کشند را بشکند و برای این کار حیاتی است که به جای گفتن "باید"، توانایی "نگاه کردن و نگریستن" را در خویش به کار گیریم45.(PI,66) در واقع، ما با قسمت عمده ای از این مطلب در بحث مفاهیمی که دارای شباهت های خانوادگی هستند رویارو شدیم. در آنجا دیدیم که چگونه «نگاه کردن و نگریستنِ» شیوه های متعدد و بی شماری که درباره آنها می توان واژه «بازی» را به کار گرفت، به ما کمک می کند دیدگاه منطق گرایانه افلاطونی که می گوید "[آنها باید] در چیزی مشترک باشند وگرنه نمی توان آنها را بازی نامید" را کنار بگذاریم(PI,66). زبان ما نیز همچون زندگیمان پیچیده است و این امر موجب می شود که " تصور پیش پنداشته منطقی از خلوص بلورین زبان"، سطحی و غیرواقعی از آب درآید؛ تصوری که می گوید ما می توانیم یک زبان منطقاً کامل با تعاریف کلی، همراه با مجموعه قواعد کامل و ثابتی که با ما بگوید کی، کجا و چگونه آنها را در مورد مفاهیم مختلف به کار ببریم داشته باشیم. شخصی که فاقد توانایی "نگاه کردن و نگریستن" است دچار کج فهمی منطقی زبان می شود. افزون بر این، نامحدود بودن (ونقص) قواعد زبان، ما را از به کار بردن آن باز نمی دارد: مثلا قواعد بازی تنیس قواعد جامعی نیست- یعنی آن قواعد به ما نمی گوید که مثلا با چه ارتفاعی و با چه شدتی به توپ ضربه بزنیم- ولی با وجود این، ما می توانیم تنیس بازی کنیم و در واقع برخی از ما نیز می توانند در آن به مهارت کامل برسند. روشن است که بسیاری از آراء محوری ویتگنشتاین همتاهایی در زمینه گرایی اخلاقی دارد. همانطور که زمینه گرایان با دقت وافر جزئیات نمودها را به عنوان رهنمونی برای درک اینکه مفاهیم و اصول کلی اخلاقی ما نامحدود هستند(ویا شاید نامحدوداند و یا باید نامحدود باشند) در نظر می گیرند، ویتگنشتاین نیز ظرفیت دیدن جنبه ها را(- ظرفیتی که برای کسی که می خواهد قادر به «نگاه کردن و نگریستنِ» توأم با مهارت باشد حیاتی است-) به عنوان راهنماای برای بررسی و درک هر چه بیشتر کاربردهای مختلف کلمات[یعنی داشتن یک(Ubersicht)] در نظر می گیرد. درکی که موجب می شود میل قدیمی(درفلسفه) برای ارائه تعاریف کلی به مفهوم «شباهت های خانوادگی» بدل شود و قواعد نامحدود و نامعین، جایگزین قواعد بسته منطقی گردند. از این گذشته، می توان تصور کرد که ویتگنشتاین معتقد بود تشخیص اینکه قواعد نامحدود هستند می تواند موجب تواناتر شدن ما در امر دیدن جنبه ها شود. به هر حال، در نظر گرفتن قواعدمان به مثابه ی امری نامحدود، می تواند انگیزه ای شود برای تقویت کردن مهارتمان در دیدن جنبه های جایگزین. به بیانی دیگر، همانطور که ما حرکت دیالکتیکیِ زمینه گرایی را در یک جمله خلاصه کردیم حرکت دیالکتیکیِ فلسفه متاخر ویتگنشتاین نیز می توانیم در یک جمله[به طور هم راستا] چنین خلاصه کنیم: "توانایی برای دیدن جنبه ها به درک اینکه قواعد می توانند نامحدود باشند منجر می شود و درک ما از اینکه قواعد می توانند نامحدود باشند به ما انگیزه می دهد تا توانایی مان را برای دیدن جنبه ها افزایش دهیم".
همان گونه که دیدیم می توان افکار و اندیشه های ویتگنشتاین[متاخر] را به طور فراگیر در زمینه گرایی جستجو کرد. درست همانطور که زمینه گرایان بر «توانایی های ادراک» تأکید دارند، ویتگنشتاین نیز بر اهمیت داشتن توانایی برای «دیدن جنبه ها» تاکید می کند. همان گونه که زمینه گرایان «مداقه عاشقانه نمودها» و «درگیریِ عاطفی» که نشان دهنده «دیدن» فعالانه هستند را مهم می دانند، ویتگنشتاین هم معتقد است که «دیدن جنبه ها» مستلزم مشارکت فعالانه از سوی فاعل است. در حقیقت، حضور کلمه «باید» در بخش هایی که در آن ویتگنشتاین درباره دیدن جنبه ها بحث می کند بیان کننده این است که او نیز احتمالاً بر این باور است که توانایی تصویرکردن چیزها به شیوه های خاص و در موارد معین، می تواند یک «تکلیف اخلاقی» و نیز یک «دستاورد اخلاقی» محسوب شود. و بالاخره همان گونه که زمینه گرایان معتقدند که «ادراک سلیم و دقیق» به درک اینکه مفاهیم و اصول کلی اخلاق باید نامحدود باشند منجر می شود، به همین ترتیب ویتگنشتاین نیز بر این باور است که «نگاه کردن و نگریستن» و به موجب آن توجه به جنبه ها ، به فهم اینکه مفاهیم و یا قواعد کلی ما می توانند نامحدود باشند(که اغلب هم هستند) کمک می کند. از این رو، هم حرکت دیالکتیکیِ زمینه گرایی و هم حرکت دیالکتیکیِ فلسفه متاخر ویتگنشتاین را می توان به نحوی عام در یک جمله چنین خلاصه کرد:«توانایی های ادراک» / توانایی «دیدن جنبه ها» به فرد امکان می دهد که ببیند مفاهیم و اصول کلی اخلاقی/ مفاهیم یا قواعد می توانند نامحدود باشند، که به نوبه خود[این امر] موجب افزایش «توانایی های ادراک»/ توانایی «دیدن جنبه ها»در ما می شود.
*این مقاله ترجمه ای است از فصل سوم کتاب زیر:
Mailly,Pierre,Language and Ethics :A Wittgensteinian Perspective, Concordia University ,2003.
پی نوشت ها:
1 . Contextualism  //  2 . Martha Nussbaum  //  3 . abilities of perception  //  4.  moral achievement  //  5 . John Kekes.
6.  سالا (Sala) کلمه ای است که تایلندی ها با حالتی توام با سرور و شادی آنرا ادا می کنند. سالای اصلی (main sala) اشاره دارد به ساختمانی که در آن راهبان غذا می خورند، صحبت می کنند، مراقبه انجام می دهند و با روستائیان مناجات می خوانند. سالای دیگری نیز وجود دارد که فقط راهبان در آن اجتماع می کنند.  //  7.  این مطلب حقیقت دارد و اصلا یک تصور کلیشه ای نیست. من آنرا از این جهت یادآور شدم که همیشه متعجب می شدم که چه طور تایلندی ها هنگامیکه از صومعه خارج و وارد دنیای بیرون می شدند شخصیتشان تغییر می کرد. 
8 . Ajahn Jayasaro
9.  مراد رفتاری است که از تمرکز بر وحدت ادراک ناشی شده باشد- م
10.  real reasons
11.  مقصود معنایِ اخلاقی این مثال است که می توان آنرا کمابیش برای وضعیت هایی که آدمیان در آن قرار دارند به کار برد. با این همه، به کسانی که این مثال را نمی پسندند پیشنهاد می کنم که به بحث ماریا لوگونز از رابطه موجود با مادرش از کتاب "بازیگوشی، جهانگردی و ادراک عاشقانه" هیپاتیا (تابستان 1987 : 2: 19-3) مراجعه کنند.
12 . best possibility
13.  آنچه آیان یایاسارو انجام داد حقیقتا عملی برخاسته از یک برداشت خلاقانه بود. چنین عملی مستلزم یک «تخیّل اخلاقی» فعال و درگیر است. نوعِ دیدنی که در این جا آمده اصلاً منفعلانه نیست.  //  14.  البته این مطلب – دست کم به عقیده بوداییان – شامل همه افراد می شود نه فقط راهبان.
15.  fine-tuned perception  //  16.  Mistress of shades  //  17.  moral imagination  //  18.  Sheila Mason  //  19.  loving scrutiny of appearances  //  20.  affective engagement
21. در اینجا می توان از مدعای ماکس وبر (Max weber) وام گرفت که "واقعیت تجربی به دلیل [ و تا آنجا که] آن را به تصورات ارزشی مرتبط می سازیم به «فرهنگ » تبدیل می شود. (weber,1949:76) و یا همانطور که به طرزی فاخر در جایی می گوید: " فرهنگ بخشی کرانمند از بی کرانگیِ فاقدِ معنایِ فرآیندهای جهان است. بخشی که موجودات بشری به آن معنا می بخشند (weber,1949:81) آنچه وبر در این عبارات بدان اشاره می کند- یعنی پنجاه سال قبل از توماس کوهن (Thomas Kuhn) و نزدیک به هفتاد و پنج سال قبل از فلاسفه علم فمینیست (و به طور عمومی و فراگیر و نه فقط در علوم اجتماعی ) – این است که دست کم در علوم فرهنگی، رابطه ی عمیقی میان متعلق مطالعه و فاعل ادراک وجود دارد . این مطلب تا آنجا درست است که در علوم فرهنگی، متعلق مطالعه، تنها در زمانیکه تعلقاتِ (یعنی ارزش ها، نقطه نظرها ، هنجارهای  سنجشی، سوگیری ها و غیره) فاعل ادراک وی را به تمرکز روی جنبه ی خاصی از "غنایِ بی کرانِ واقعیت" سوق می دهند ظاهر می گردد. (weber,1949:111) به بیان دیگر، در علوم فرهنگی، سوگیری ها دارای اهمیت شناختی از نوع ایجابی هستند. در حالیکه، بحث از عینیت در علوم طبیعی (پیش از کوهن و پیش از فلسفه علم فمینیستی) سنتا تاکید دارد بر حذف سوگیریِ شخصی و جمعی، در علوم اجتماعی خود آن سوگیری ها یک پیش شرطِ همیشگی برای متعلق مطالعه قلمداد می شوند. همان گونه   که وبر می گوید " ما نمی توانیم کشف کنیم که برای ما چه چیز بواسطة تحقیقی «بدون پیش فرض» پیرامون داده های تجربی می تواند معنادار باشد. البته برای ما درک معناداری آن پیش فرضِ تبدیلش به یک متعلق پژوهش می باشد." (weber,1949:76) به دیگر سخن ، وبر معتقد است که " یک نگرش حاکی از بی تفاوتیِ اخلاقی با «عینیت» علمی بی ارتباط است". (weber,1949:60) در واقع، این امر مستقیما به تعریف دوبارة «عینیت» از ناحیة وبر که در علوم اجتماعی کاربرد دارد منجر می شود. او می نویسد "«عینیت» علوم اجتماعی، مبتنی بر این واقعیت است که داده های تجربی همواره با آن دسته از تصورات ارزشی که به تنهایی آنها را شایسته شناختن می کنند مرتبط اند و این تصورات ارزشی هستند که به داده های تجربی  معنا می بخشند." (weber,1949:111) بخشی از اندیشه ای که پشت این تعریف وجود دارد این است که عالم اجتماعی باید همواره سعی کند که ارزش ها ، سوگیری ها، تعلقات و غیره که تحقیقش ضرورتاً بر آنها مبتنی است را واضح و روشن کند.  //  22.  این استدلال محوری مارگارت اولیویا لیتل (Little) است دایر بر اینکه هر چند اضافه کردن قواعدی چند به مجموعه قواعدمان نمی تواند به ما بگوید که آنها را چگونه باید به کار ببریم، درگیریِ عاطفی خودش به فرد این امکان را می دهد که جنبه های اخلاقاً برجسته وضعیت ها را ببیند و به صرف این امر رهنمونی برای تغییر وجهه نظر شخص شود و این امکان را به او بدهد که مفاهیم اخلاقی اش را در جهان به کار بندد. به عنوان مثال، توجه عاشقانه است که به شخص این امکان را می دهد تا وضعیتی که ناظر به درد داشتن یک شخص است را به عنوان وضعیتی حاکی از رنج کشیدن تصویر کند و بدین وسیله باعث ایجاد دلسوزی، یعنی نوعی از عمل و توجه عاشقانه تر گردد. (Little,1995) (اندیشة اصلی ای که در این جا مطرح شده است، یعنی اینکه اضافه کردن قواعدی چند به مجموعه قواعدمان نمی تواند به ما بگوید که آنها را چگونه باید به کار ببریم، آنچنانکه در فصل دوم دیدیم کاملا ویتگنشتاینی است). 
23 . reflective equilibrium   //   24 . perceptive equilibrium
25.  در شناخت عشق، نوس باوم بیان می کند که شرح جان رالز (John Rawls)از «موازنه تأملی» (یعنی وضعیتی که در آن احکام قابل ملاحظه و اصول، بطور هماهنگی سازگاری دارند) دارای گرایشی کانتی در مقابل عاطفه است .(Nussbaum,1990d) او در آنجا معتقد است که چنین گرایشی «ممکن است با ملاحظاتی دربارة استدلال های فمینیستی که نشان می دهد عواطف ذی شعوراند و شیوه هایِ تمیزدهنده برای وارسی واقعیت محسوب می شوند از میان برود»(Nussbaum,2003:490) اما نوس باوم امروزه عقیده دارد که " این انتقاد از رالز... انتقاد عمیقی نیست". (Nussbaum,2003:491) او می نویسد" این انتقاد تنها از او [رالز] می خواهد که نسبت به کاربرد نامناسب زبانِ تحقیرآمیز کانتی پیرامون احساسات در بعضی زمینه های روش شناسانه به نفع تشخیص های ظریفتری که به کار می برد تجدید نظر کند." (Nussbaum,2003:491) نوس باوم در شناخت عشق پیشتر می رود و اظهار می دارد که" بدین وسیله از آن عقیده دست می کشم". (Nussbaum,2003:516)  //  26. با این همه ، اگر نوع دیدن منفعلانه باشد چگونه می تواند یک «دستاورد اخلاقی» برای تصویر کردن چیزها به شیوه هایی خاص در نظر گرفته شود؟ چگونه می تواند باعث تحسین ( و یا سرزنش ) کسی  شود که چیزها را به عبارتی، در «بهترین امکان» تصویر کرده (یا نکرده) است؟ از این گذشته، کلمات «مداقه»، «درگیری»، «عاشقانه» همگی در بردارنده مشارکت فعال از سوی فاعل هستند.  //  27. برای دیدن دقیق اینکه چه جور مشکلاتی همراه با تعاریف کلی چیزها پدید می آید نگاه کنید به محاوره های افلاطون، خصوصاً محاوره های آغازین.
28 . McDowell.
29.  البته همانطور که در فصول گذشته اقامه دلیل کردیم- این امر می تواند برای مفاهیم کلی نیز به کار رود. همان گونه   که آیریس مرداک خاطر نشان می کند" ما تصویر متفاوتی از شجاعت در چهل سالگی نسبت به بیست سالگی داریم. (Murdoch,1970:29)  //  30.  همانطور که نوس باوم اشاره می کند " دفاعی ارسطویی از اولویت امر جزئی، به معنای آن نیست که هدایتگریِ اصول کلی را کنار بگذاریم. (Nussbaum,1990:155) ما به اصول کلی برای آنکه به ما یاری رسانند محتاجیم، دست کم به عنوان «قواعد کلی» و به منزله سر و سامان دادن به تجربه مان. درست همان گونه   که "وظیفه بدون ادراک ، کم توان و کور است، ادراکِ بدون مسئولیت نیز به نحو مخاطره آمیزی معلق و رها است. (Nussbaum,1990:155)  در حقیقت همانطور که سبینا لاویبوند (Sabina lovibond) می گوید این امر لازمه هم ادراک و هم اصول است که "به عنوان هشداری در مقابلِ طبقه بندیِ سطحیِ نظریات اخلاقی در اصطلاحاتی که پیرامون کلی گرایی در برابر جزئی گرایی به کار می بریم به ما کمک کند. (Lovibond,2002:30fn) در واقع، پیرو توصیة کای نیلسون ، دقیقا همین ملاحظه است که موجب شده من برای توصیف این نوع خاص از اخلاق، به جای اصطلاح «جزئی گرایی» اصطلاح «زمینه گرایی» را برگزینم. همچنین در نوع خاصی از زمینه گرایی- یعنی اخلاق فضیلت گرا- هورستوس تأکید می کند که گرچه درست است که اخلاق فضیلت گرا "این تصور که اخلاق مدون از اصول و قواعد است که می تواند هدایت گر عمل خاصی باشد را [رد می کند]... [با این همه] اخلاق فضیلت گرا می تواند مشخصات یک «عمل درست» را بدست دهد- یعنی به مثابه آنچه یک فاعل با فضیلت به طور مشخص در شرایطی انجام می دهد»- و چنین مشخصاتی می تواند به منزله خلق تعدادی اصول یا قواعد اخلاقی در نظر گرفته شود. (بر خلاف این مدعای رایج که اخلاق فضیلت گرا با اصول یا قواعد همراه نمی شود». (تاکید از منHursthouse,1999:18.) بنابراین هر فضیلتی پدیدآورنده توصیه ای است مانند - «درستکار باش» «خیرّ باش» و هر رذیلتی امتناعی مانند «عمل نکن» ، «درستکار نباش» «خیرّ نباش»، را به وجود می آورد. (Hursthouse,1999:17) این دو عنصر در اخلاق فضیلت گرا- یعنی قواعد یا اصول و نه الگوریتم ها یا نظام های [اخلاقی] – به ما کمک می کند که بفهمیم چرا مناسب و به جاست که آن را در زمرة اخلاق های «زمینه گرا» قرار دهیم.  //  31.  خانم نیوسام شخصیتی است از کتاب سفیران هنری جیمز (Henry James) که مارتا نوس باوم او را به عنوان نمونه ای از «منِ» کانتیِ به شدت مستقل در کتابش می آورد. (نگاه کنید به:  Nussbaum,1990d)  //  32.  برای مطالعه بیشتر پیرامون اهمیت «پذیرابودنِ شگفت زدگی» نگاه کنید به "موازنة ادراکی: نظریه ادبی و نظریه اخلاقی "، شناخت عشق، (oxford:clarendon press,1990:168-194) خصوصا صفحه 176.  //  33.  من معتقدم که ایده ای که این جملة آخر در خود دارد می تواند حیاتی به مفاهیم «وسعت» و «عمق» که ککس به کار می برد ببخشد. در این جا «وسعت» متناظر است با نامحدودبودنِ مفاهیم و اصول اخلاقی به معنایی که فرد اذعان می کند که شیوه های دیگری برای نگاه کردن به چیزها وجود دارد و «عمق» متناظر است با تشخیص اینکه شیوه های دیگر برای نگاه کردن به چیزها «امکاناتی واقعی» هستند و می توانند خودشان را به طور هماهنگ به ما تحمیل کنند تا در تصورات خویش و حتی خودمان بازنگری کنیم. به تعبیری دیگر، می توانیم این «دیگر بودگی ها» را در خویش بگنجانیم و آنها را از آن خویش سازیم.(Kekes,1984)
34. Jamesian
35.  گر چه نه به نحو کاملاً یکسان، آرنه جان وتلسن (vetlesen) اظهار می دارد که "ادراک همواره نیازمند دقت است [و] دقت به واسطة قوّه ادراک و از طریق ظرفیتی برای در نظرگرفتن خویش به عنوان «طرف خطابِ» حادثه یا وضعیت ممکن می گردد.(vetlesen,1994:8)
36 . seeing aspects
37.  پیوندهای بیشتری که میان زمینه گرایی و آراء ویتگنشتاین وجود دارد را در فصل چهارم خواهم آورد . در اینجا فقط می خواهم رئوس کلیِ پیوند میان این دو را به دست دهم.
38 . P.M.Hacker
39.  برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به :
Baker and Hacker,Wittgenstein:understanding and meaning (Oxford:Basil Blackwell.610-11) 
همچنین رساله جان کرخوون (John kerkhoven) تحت عنوان «سیمون ویل: مطالعه ای در روانشناسی اخلاقی و مشاهدات در باب زندگی دینی» دارای فصلی بصیرت مندانه است که برخی تاثیرات ویتگنشتاین بر روی آیریس مرداک را نشان می دهد. همچنین بیانگر این مطلب است که سیمون ویل بود که بیشتر از هرکس دیگر در به شهرت رسیدن مرداک به خاطر تأکید روی «توجه عاشقانه» نقش داشت. همچنین پتا بوودن (Peta Bowden) مقاله ای نوشته است در شرح وجود عناصر ویلی در آراء مرداک. البته او کمی فراتر می رود و تأثیر ویل را بر روی افرادی مثل نوس باوم و همه اخلاف وی تا ماریا لوگونز ، فیلسوف فمینیست اسپانیایی تبار آشکار می کند. (Bowden,1998)
40.  grammar
41.  من این مثال را پیش از این در صفحات 20-18 فصل اول به کار بردم. مثال، مثال خوبی است و من ابایی ندارم که آن را دوباره به کار برم.
42.  image  //  43.  picture  //  44 . Marie McGinn
45.  البته برای «نگاه کردن و نگریستن» به طرزی ماهرانه، توانایی برای دیدن جنبه ها مهم و حیاتی است.

محمدرضا سرافرازی اردکانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی